eitaa logo
سنگرشهدا
7.5هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
آقارضا اسماعیلی داستان جالبی دارد. آقارضا یک جوان افغانستانی ساکن مشهد بود. یک جوان ورزشکار ونائب‌قهرمان وزن ۵۵کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود . اوحدودأ ۱۹ سال داشت ودر دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تحصیل بود. گذشت و گذشت و گذشت تا سوریه شلوغ شد. اوایل بی‌تفاوت بود، هنوز خبری نبود، اما کم‌کم‌ توجهش جلب شد. تا اینکه یک روز شنید حرم خانم زینب(س) را در دمشق تهدید کرده‌اند. گفتند خرابش می‌کنیم و جسارت می‌کنیم و تا نزدیکی‌هایش هم رسیده‌اند. نمی‌دانم شاید سر ساختمان بود، شاید هم باشگاه، شاید هم پیش همسر تازه‌عروسش… اما طاقت نیاورد. بلند شد و رفت. چه کار می‌کرد؟ می‌نشست و نگاه می‌کرد؟ هر روز خبرش را می‌شنید که حرم عقیله بنی‌هاشم را تهدید می‌کنند و دم نمی‌زد که سوریه به ما چه مربوط؟ آقارضا رفت به رزم. اما یک عادت داشت بدون این سربند «یا علی ابن‌ ابیطالب» به رزم نمی‌رفت.عشقش همین یک سربند بود و با همین سربند هم اسیرش کردند. آن روز قرار بود مجتبی بیاید سمت‌شان. مجتبی رفیق چندین و چند ساله‌اش بود. قرار بود بیاید به محلی که آنها منتظرش بودند. آمد اما آنها را پیدا نکرد، رد شد و رفت. رفت تو دل دشمن و زدندنش. آقارضا طاقت نیاورد. ناسلامتی رفیقش بود. زد به دل دشمن. با همان سربند اسیرش کردند. دشمنان اهل بیت(ع). و اتفاق دوباره تکرار شد؛ «ذبحوا ‌الحسین(ع) من قفاها» 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔹دیدم داره در بدر دنبال می‌گرده، بهش گوشزد کردم که همه سربندها برای ما مقدس هستند... سید میرحسین گفت: "درست میگی، آفرین، اما بدان که هر کسی به فراخور حال و دلش... 🔹ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم من دیشب خواب عجیبی دیدم، آقا امام زمان(عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند یا زهرا(س) را بسته به پیشانی ام و بهم گفتند: سلام من را به همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند" 🌷 شهادت: کربلای ۴ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بری طاقت نمیارم اگه بری خانوم بگو کیو دیگه دارم اگه بری خانوم تو رو خدا یه رحمی کن به اضطراب زینبت بلند شو راه برو..😭😭 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
🖤 همہ مدیون تو هستند الهے مـادر سایہ‌اٺ ڪم نشود ازسر این نوڪرها من از این سوختنٺ پاے علے فهمیدم هسٺ فقط یاور بےیاورها ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
AUD-20190119-WA0006.mp3
1.99M
🎧 🎧 علی رو حلال کن واسه درد بازوت با نوای : سید رضا نریمانی iD ➠ @sangarshohada🏴
بـازو و پهلـویِ عشـاق شما خونـی بود بس که بودند به یادت شهدا . . . iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢فقط قنبرک می زدیم؟! تعدادی هم سرگرم ساختن سرود و لطیفه بودن و گاهی بچه‌ها رو با سرودهای طنز و لطیفه‌های خوشمزه مشغول و سرگرم می‌کردن. یه روز اینا دور هم جمع شدن و گفتن یه سرود خیلی جالب درست کردن. بچه ها هم که منتظر همچین فرصتایی بودن همه شدن گوش و منتظر شنیدن سرودشون شدن. یه دونه انار، دو دونه انار، سه دونه انار تا ده دونه انار. بعدش یک کیلو انار،.... ده کیلو انار، یه سبد انار، یه فرقون انار، یه وانت انار، یه کامیون انار، و همین جوری تا یه کشتی انار .... ده کشتی انار. دیگه بچه ها داشتن از خنده روده بُر می شدن و یکی دو تا از نگهبانای عراقی هم که پشت پنجره قدم میزدن و این سرود را شنیده بودن، بدون اینکه بفهمن اینا چی میگن خوششون اومده بود و بعضی وقتا میومدن پشت پنجره و از بچه‌های گروه سرود می خواستن سرود یه دونه انار رو براشون بخونن. یه وقتایی هم یه لطیفۀ سرکاری رو همچین جدی می‌گفتن که همه فک می‌کردیم چه چیز جالبی باید باشه، تازه آخرش می‌فهمیدیم سرِ کاریه و بچه‌ها کلی می‌خندیدن. علی‌رغم همۀ سختیا، واقعاً بچه ها، سرزنده بودن و هر که هر چه از دستش برمیومد برای شاد نگاه داشتن و خندوندن بقیه کوتاهی نمی‌کرد. باوری که به غلط برای بعضی از مردم پیش اومده، اینه که اسرای ایرانی مثل یه عده بچه یتیم، یه گوشه آسایشگاها چنبرک می زدن و سر تو لاک خودشون برده و هیچ تحرک و شادابی بین اونا وجود نداشته. شاید در شکل‌گیری این باور سریالها و فیلمایی که در باره اسرا بصورت ناقص ساخته شده یا خودِ ما آزاده‌ها که عمدتاً به شکنجه و مشکلات پرداختیم، بی تأثیر نبوده. بدون اغراق و صرف‌نظر از محنت‌های بی‌پایان و شکنجه‌های طاقت‌فرسا، واقعاً محیط اسارت، یه فضای شاد و با طراوت و پر از امید بود و بهترین نشونۀ اون همین اجرای متعدد برنامه های طنز و سایر فعالتیا و برنامه‌های فرهنگی بود که روح امید رو در دل بچه ها زنده نگه داشته و این که آیند‌ه رو روشن می‌دونستن. بعضی وقتا هم سرودهای بسیار پر محتوا اجرا می‌شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢آقا جمال و بر و بچ یکی از ابتکارات بچه‌ها که تا مدتی جذابیت خاصی داشت، نشریۀ مخفیانه‌ای بود که به اندازۀ یه دفترچه جیبی با عنوان«آقا جمال و دوستان» تهیه و به افراد برای مطالعه داده می‌شد. جذابیتش این بود که اوّلین نشریه دست ساخت بچه‌ها در کمال محدودیت و با امکانات صفر بود که به زیبایی تهیه می‌شد و مطالب متنوع از جوک و لطیفه تا حدیث و داستان و حکایت کوتاه و درسای اخلاقی و تحلیل سیاسی و معما داشت و هیچ‌کس نمی‌دونست این آقا جمال کیه!. حالا جالبه بدونید کاغذ و قلمش چگونه تهیه می‌شد و مطالبش از کجا میومد؟! کاغذ این نشریه از جلد بسته‌های سیگار و لایه‌های نازک جلد پاکت پودر لباسشویی تهیه می‌شد و با نخ و سوزن به هم دوخته می‌شدن. برای تهیه لایه‌های کاغذ، پاکت پودرها که خالی می‌شد، شب تا صبح اونا رو داخل آب قرار می‌دادیم و روز بعد با ظرافت خاصی چند لایه نازک از اون جدا می کردیم و طوری که بعثیا نفهمن جلوی آفتاب قرار می‌دادیم تا لایه‌ها خشک بشه و با گذاشتن زیر پتوها صاف می‌شد. معمولاً از هر تکه پاکت پودر، پنج شش لایۀ نازک تهیه می‌شد و برای نشریه، مورد استفاده قرار می‌گرفت. برای نوشتن هم از مدادای بند انگشتی که از کار نقاشا جا می‌موند و برای اونا قابل استفاده نبود و یا از تکه‌های لوله شدۀ سرب که کارگرا از بیرون با خودشون میاوردن و بصورت قاچاقی تحویل مسئول فرهنگی آسایشگاها می‌شد برای نوشتن استفاده می‌کردیم. یه مداد بند انگشتی در اردوگاه ما که همه چیز ممنوع بود به اندازه یه گنج، ارزشمند بود و از طرفی از هر کسی گرفته می‌شد جرمی سنگین به حساب میومد که به سلول انفرادی و شکنجه‌های سخت منتهی می‌شد. لذا در نگهداری اون بشدت دقت می‌کردیم. در آسایشگاه یکی از این مدادای بند انگشتی در اختیار من بود و مثل جانِ شیرین ازش محافظت می‌کردم و وقتی کار نوشتن تموم می‌شد داخل خمیر دندانم قرار می‌دادم که در وقت تفتیشِ بعثیا لو نره. لو رفتن یه مداد علاوه به خطر افتادن جان خود فرد، چند نفر نقاشی که داشتیم رو هم به درد سر و زیر شکنجه می نداخت چون بعثیا می‌فهمیدن کار اوناس و غیر از نقاشا احدی دیگه، مداد در اختیار نداشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از .لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 23 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 524 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
مـا از الست ؛ طایفه‌ای سینه خسته‌ ایم ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ ایم ... 🖤 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
😭 مي سوخت به كنج بستر و تب می كرد بيدار مرا زخواب هرشب می كرد يكبار نشد به من بگويد دردش او درد دل خويش به زینب میکرد ▪️ iD ➠ @sangarshohada🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم صحبتهای شهید محمد اسلامی نسب ... ملقب به ﺷﻴﺮاﺯ 🔹حضرت آقا با دیدن این فیلم فرمودند : من بہ یقین می گویم ڪه این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا (س) را زیارت ڪرده . 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔹 انتشار نخستین‌بار / وقتی سردار بزرگ اسلام با ضجه از دختر رسول خدا سخن میگوید. 🔸 سپهبد سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا میزدند، حضور حضرت زهرا (س) را دیدم... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
✍دراین موقعیت زمانی و مكانی جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اكرم «ص» و امام زمان «عج» و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداكاری بكند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداكاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا كنیم... 🌷 iD ➠ @sangarshohada🏴
می گویند : یک دست صدا ندارد امّــا سربازانِ روح الله با یک دست هم غوغا کردند ... ۲۷حضرت‌رسولﷺ ۵_شلمچه۱۳۶۵ iD ➠ @sangarshohada🏴
از بس حضرت زهرایے بود در عملیات خیبـر اسم گردانش را عوض کرد گذاشت " یازهرا (س) ” در والفجر۸ شهیـد که شد ایّام فاطمیـه بود ... ترکش خورده بود بہ پهلویش ... ۶۴ iD ➠ @sangarshohada🏴
میرسد بوی چادر خاڪی از ڪنار تمام پیڪرهـا فاطمیه ، شلمچه این ایام صحنه‌ی ڪوچه بود معبرها ۱۳۶۵ ۵ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
▪️ قصه حاج قاسم و غواص‌هایش و توسل عجیب به حضرت زهرا (س) 🔻از من و قلمم بر نمی آید تا قصه سالهای خون و خاطره را روایت کنم . چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می زند. من چگونه می توانم یک ثانیه از اضطراب غواص های شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می زدند، در «شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!" 🔻شبی که طبق پیش بینی ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد، اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می کشد و پخش می شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران! 🔻ژنرال های کارکشته دنیا به صدام، گفته اند ایران از هر نقطه ممکن است به خاک شما یورش بیاورد، الّا از منطقه فاو. 🔻ژنرال ها گفته اند هیچکس نمی تواند از دریای موج خیز اروند بگذرد. گفته اند پای گذاشتن غواص در اروند همان و پیدا شدن جنازه اش در شکم نهنگان خلیج فارس همان. گفته اند اروند نابکار است، در اثر جذر و مدّ مسیر حرکتش را تغییر می دهد. گفته اند اروند ریاکار است، سطح آبش آرام، امّا لایه های زیرین اش پر شتاب می گذرد. گفته اند اروند مواج که بشود هیچ کس جلودارش نیست و گفته اند گرداب هایی دارد که با سرعت سیصد کیلومتر طعمه اش را به غرقاب نابودی می کشاند و می بلعد. 🔻ژنرالهای دنیا همه اینها را به صدام گفته اند، اما در ساحل شرقی نهر علی شیر، حاج قاسم سلیمانی و حاج احمد امینی تصمیم خودشان را گرفته اند. 🔻در ساحل غربی هم توی خانه های کوچک جا مانده از ساکنین عرب روستا، شهید یوسف الهی و شهید آتش افروز و همرزمانشان مشغول مناجات اند. 🔻غواص های لشکر ثارالله تصمیم گرفته اند در همین هوای منقلب خط فاو و پشت صدام را یکجا بشکنند. حاج قاسم باید غواص هایش را با تاریک شدن هوا آرام و بی صدا از رود عبور دهد تا خط دشمن را تصرف کنند و محسن رضایی رمز "یا فاطمه الزهرا" را به همه نیروهای عملیات اعلام کند و ناگهان صدها قایق تیزرو با مردانی مصمم مثل گلوله به سمت شبه جزیره فاو عراق حرکت کنند و با رخنه در لشکر صدام، خبری دنیا را تکان بدهد که «مردان قورباغه ای ایران از اروند گذشتند، فاو را به تلافی خرمشهر گرفتند تا ام القصر و بصره در تیر رس شان باشد و راه عراق را به دریای آزاد قطع کنند» 🔻فردا باید این خبر سرتیتر همه روزنامه‌های منطقه و جهان باشد، فردا باید صدام از این شکست تلخ دیوانه بشود و فرماندهانش را اعدام صحرایی کند، اما با آن ابر سمج و باد بی‌موقع حاج قاسم چه می توانست بکند جز اینکه غواص‌های لشکر را جمع کند دور خودش، بغضش را فرو بدهد و با صدایی آرام و چشمی اشک آلود بگوید: 🔻 برادرا ! آنچه نباید می‌شد، حالا شده . طبق پیش‌بینی الان باید آسمان صاف و اروند آرام باشد. اما نیست . حالا برای عبور از موج‌های سرکش اروند فقط یک راه مانده است، آب را به پهلوی شکسته زهرا (س) قسم بدهید! 🔻نام حضرت زهرا س در حریری از اشک تکثیر شد و در آسمان پیچید. دل‌ها قوت گرفت. سپاه به حرکت درآمد. پیاده و سواره به سمت اروند. غواص‌ها از زمین باتلاقی حاشیه رود می‌گذرند و در کناره آن آرایش می‌گیرند. به دستور، تن به آب سرد می‌زنند، سرعت آب و تلاطم رود طوفان‌زده در قدم اول می‌خواهد همه را نا امید کند، غواص‌ها یک متر جلو میروند، آب دو متر آنها را عقب می‌نشاند. آنها با رشته‌ای طناب به هم وصل هستند. باید در آب عصبانی هی فین (نوعی کفش غواصی) بزنی و هی جلو نروی!، با موج زورآزمایی کنی و کم کم نفس‌هایت به شماره بیفتد و دستانت از سوز سرما کرخت بشوند و طناب از دستت رها بشود و آب با شتاب از جمع جدایت بکند و هیچکس در آن شب تاریک و وهمناک متوجه غرق شدنت نشود. 🔻نبردی سنگین میان مردانی که ذکر یا زهرا بر لب دارند و رودخانه‌ای که راه نمی‌دهد در گرفته است. گروه موقعیت خودشان را گم می‌کنند، همه جا آب است و سرگردانی و البته امید . ناگهان پای نفر اول به زمین سفت می رسد . 🔻یا زهرا! رسیدیم به ساحل! همه از آب بیرون می‌آیند. بی صدا در ساحل آرایش می‌گیرند. تازه اول کار است . باید با هجومی تند ،خط دشمن را فتح کنند. می‌کنند. دشمن راهی جز فرار ندارد. حاج احمد امینی می‌ایستد روی یال خاکریز اول عراق و با بی‌سیم می گوید: 🔻یا فاطمه الزهرا. یا فاطمه الزهرا.حاجی حاجی، مأموریت انجام شد. حالا نوبت شماست. 🔻 آن‌طرف، کنار نهر علی‌شیر. مروارید اشک، زنجیر پلاک حاج قاسم را می‌گیرد و و پایین می‌آید. حاجی بی‌تاب و اشکبار فریاد می‌زند :زهرا جان ممنون. بی‌بی جان متشکرم. ۸ ۴۱_ثارالله_کرمان 📝 احمد یوسف زاده iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
پیشنهاد میکنم حتما بخونید
هرچه سینه زدن های محرم داغ دل را کم میکنند و مردانه‌اند، سینه زدن های ... رمق می‌گیرند و مـادرانه اند ؛ همین که دست بالا برود و تیر می‌کشد ... ۳۱عاشورا ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢"هزار پیشه اسارت" از فعالیتای دیگه که در اردوگاه ۱۱ تکریت از جمله آسایشگاه ما که بسیار جذاب، مفید و در عین حال خطرناک بود، بحث تحلیل اوضاع و تشریح اون بصورت سخنرانی کوتاهِ پنج تا ده دقیقه‌ای بود که بعضی از بچه‌ها با بررسی اخبار تلویزیون عراق و دو روزنامه عربی و انگلیسی و شمِ سیاسی خودشون گاهی اوضاع رو به گونه‌ای امیدوارکننده تحلیل می‌کردن. گاهی چند نفر هم‌فکری می‌کردن و نتیجه بحث و تبادل نظرشون می‌شد یه تحلیل که برای همه بیان می‌شد. برای جمع‌آوری خبر هم منابع ما، تلویزیون عراق، نشریه هفتگی منافقین، برخی خبرای جسته و گریختۀ سربازای عراقی مورد اعتماد و اسرای تازه بود. ارتباط ما با جهان خارج بطور کامل قطع بود و در این چهار سال همینا منابع خبری ما بودن که گاهی از برآیند اینا بچه‌ها خبرها و تحلیل هایی رو به اطلاع بقیه می رسوندن. 🔻 مسابقات فرهنگی و هیأت داوری: کمتر برنامه‌ای به اندازه مسابقات فرهنگی برای بچه‌ها جذابیت داشت. مسابقات که با گروه‌بندی و اهدای جوایز همراه بود، بشدت مورد استقبال واقع می‌شد. مسابقات بدین صورت بود که افراد به‌ گروهای چهار نفره تقسیم می‌شدن و به صورت دوره‌ای با هم رقابت می‌کردن. سؤالات شامل سؤالات ورزشی، تاریخ اسلام ، احکام ، اطلاعات عمومی، هوش و اعتقادات بود و دو گروه چهارنفره در مقابل هم قرار می‌گرفتن و دو نفر هم به عنوان مجری و داور حضور داشتند و در پایان سلسله مسابقات به سه گروه برتر جوایزی که عمدتا تسبیح با هستۀ خرما و سنگای تزئینی که توسط گروه خدمات و تهیه جوایز و با زحمت فراوون تهیه می‌شد اهدا می‌گردید. برای اینکه برنامه مسابقات لو نره، در حین اجرای مسابقه در دو طرف آسایشگاه چن نفر نگهبانی می‌دادن و تا سر و کله نگهبان عراقی از دور پیدا می‌شد افراد سریع از حالت مسابقه خارج می‌شدن و به حالت عادی با هم گفتگو می‌کردن. جذابیت این مسابقات این بود که هر گروه تعدادی هوادار داشت و اونا رو تشویق می کردن و مسابقه، خیلی به صورت جدی برگزار می‌شد و حتی بعضی وقتا افراد به نحوۀ داوری اعتراض می‌کردن. اجرا و داوری این مسابقات به عهده من و یکی دیگه از دوستان بود ولی در تهیه سوالات افراد زیادی کمک می‌کردن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢ورزش،هیجان و مسابقات دو سال اول بعثیا با هر گونه ورزش و نرمش مخالفت می‌کردن و زمینه‌ای برای این کار وجود نداشت، امّا از سال سوم به بعد خصوصاً بعد از برقراری آتش بس اجازه دادن به صورت محدود در زمان هواخوری یه سری مسابقات ورزشی مثل گل کوچیک و والیبال انجام بشه. بچه ها هم این مسابقات رو بصورت لیگ در هر بند برنامه ریزی کردن و افرادِ علاقمند در گروهای دو و سه نفره تیم بندی شده و دوره‌ای مسابقه برگزار می‌شد و داور هم داشتیم. توپ این مسابقات با استفاده از لباسای کهنه و پوسته‌ٔ بیرونی از برزنت چادر گروهی تهیه می‌شد و بچه ها اونا رو می‌دوختن و مسابقات فوتبال برگزار می‌شد. این مسابقات تا زمان رحلت حضرت امام و تبعید ما به شهر بعقوبه ادامه داشت و به مشغولیت خوبی برای بچه‌ها تبدیل شده بود. هر چه دوران اسارت طولانی‌تر می شد، بچه‌ها هم خودشون رو با شرایط تطبیق می‌دادن و چیزهای جدید و اندوخته‌های نو برای خودشون کسب می‌کردن. با آزاد شدن ورزش در هواخوری و برگزاری مسابقات گل کوچیک، تعدادی از بچه‌ها آموزش فنون رزمی رو شروع کردن. البته این آموزشها کاملاً سری و با رعایت اصول حفاظتی انجام می‌شد و اگه بعثیا بویی می‌بردن حسابی تنبیه می‌کردن و حداقلش، سلول انفرادی بود. توی آسایشگاه ما خوشبختانه سه چهار نفر بودن که با رشته‌های مختلف رزمی، مثل کاراته و تکواندو آشنایی داشتن و به کسانی که علاقه داشتن یاد می‌دادن. منم مدتی دفاع شخصی کار کردم. حتی تو یکی از تمرین‌ها که با الله قلی غفاری بعنوان حریفم انجام دادم، یکی از دنده‌هام شکست. کتک کاری بعثیا کم بود خودمونم گاهی توی کلاسای رزمی از خجالت هم در میومدیم. بعد ازمدتی مسابقات کشتی در اوزان مختلف در دستور کارمون قرار گرفت. البته این مسابقه از خنده‌دار‌ترین مسابقات و برنامه‌های ما بود. بجز یکی دو نفر بقیه با فنون کشتی آشنایی نداشتیم. کشتی ترکیبی بود از جودو، کاراته و کشتی و دعوای کوچه بازاری. از اونم جالب‌تر داور بود که داوری نمی‌دونست و بحث امتیاز در کار نبود و برنده کسی اعلام می‌شد که حریفشو ضربه فنی بکنه. باسکولی هم که برای وزن کشی نداشتیم و با وزن تقریبی افراد رو به جون هم مینداختیم تا مسابقه بِدن. بعضی صحنه‌ها اونقد خنده‌دار بود که بیشتر از یه تئاتر کمدی می‌خندیدیم. گاهی مسابقه بین فیل و فنجان بود و دو حریف اصلا بهم نمیومدن. برگزاری این مسابقات حسابی حال و هوای بچه‌ها رو عوض کرده بود و شور و شادی همه جا حاکم بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از .لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 13 📿 14 📿 15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊