سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان ۳۵۰ تومن هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_چهلوششم
💢عملیات نیدو و شعار یا زهرا(۲)
فرمانده از ما خواست ساکت بشیم و شروع کرد به تهدید کردن ولی بچهها اصلا اعتنا نکردن و با صدای بلندتر و هماهنگ به شعار یا زهرا رو ادامه دادیم. میدونستیم حضرت زهرا خودش به داد زندانیا و همه ما میرسه و کمکمون می کنه. اون بعثی خبیث وقتی دید کار داره خراب میشه و اگه گزارش به مقامات بالا برسه احتمالاً کار براش مشکل می شه، گفت خیلی خوب ساکت بشین آزادشون میکنیم. عنایت حضرت زهرا شامل حالمون شده بود و به فریاد فرزندای گرفتارش رسید. درِ زندان رو وا کردن و بچهها رو که غرق در کثافت شده بودن و از شدت گرما و کتک کاری بیحال بودن و بدناشون همه سیاه و کبود بود رو از شکنجهگاه بیرون آوردن. اجازه بهش دادن که برن حموم و بچههای ما هم لباس تمیز بهشون دادن و به لطف بی بی دو عالم برگشتن سرِ جاهاشون تو سوله ها.
این مسئله عاملی شد برای پیوند بیشتر بین ما و سولهها که اکثرا ارتشی بودن و همدلی بین ما و اونا دو چندان شد.
شکستن دهان منافق
بعضی در اسارت شده بودن سمبل مقاومت و نترسی. یکی از اونا جوهر محمدیان بچه اسلام آبادِ غرب بود. جوهر از پاسدارای قدیمی بود که دو تا بچه داشت و بچه سومش تو راه بوده که اسیر شده بود و نمیدونست بچهش پسره یا دختر یا اصلا سالم بدنیا اومده یا نه. سی و خورده ای سالش بود و سرِ بی باکی داشت. از کسانی بود که علاقه ویژه ای به حضرت امام خمینی داشت و کوچیکترین بی احترامی به امام رو نمی تونست تحمل کنه. روزی یکی از جاسوسا در حضورش به امام توهین کرده بود. نمی دونست جوهر چجور آدمیه و الّا به گور باباش میخندید که همچین غلطی بکنه. جوهر با مشت کوبیده بود توی دهانش و فکشو پایین آورده بود. بچه ها هم دخالت کردن و بهش گفتن اگه چیزی به بعثیا بگه تکه پارهش می کنن. بیچاره با فکِ آویزون تا مدتا درد میکشید و مثل موش مرده یه گوشهای کز میکرد و تا آخر هم جرات نکرد بِره گزارش بده. به شوخی بین خودمون میگفتیم این نتیجه دهن لقی کردنه. جوهر شده بود قهرمان مشت زنی و مثل محمدعلیکلی که فکِ جوفریزر رو پایین آورد، کاری کرد موندگار.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_چهلوهفتم
💢زورکی خوش باشید و برقصید(۱)
آخرین عید نوروز اسارت (نوروز۶۹) از راه رسید. بچهها در تدارک برگزاری جشن بودن. آسایشگاها رو تمیز کردیم. لباسا رو با گذاشتن زیر پتو اتو زدیم و بعضی شعر و سرود و بعضی جوک و لطیفه و تعدادی هم تئاترِ طنز و خنده دار آماده میکردن و یه نفر هم داشتیم که شعبده بازی بلد بود و یه سری شیرینکاری انجام میداد و در نوع خودش و بدون امکانات شعبده بازی جالب بود.
عدهای هم با کمک آشپزها از حداقل امکانات مثل خمیرداخلِ صمون و کمی روغن و شکر، شیرینی آماده میکردن. بعثیا که هیچ بهانه ای برای بر هم زدن عید و شادی ما نداشتن، یه ترفندِ شیطانی به ذهنشون رسیده بود و برای ما شدن دایه از مادر مهربونتر و وانمود میکردن که مثلا میخوان کاری بکنن که خیلی بهمون خوش بگذره و خوش بحالمون بشه.
روز عید شد و ما از قبل برای برگزاری جشنِ روزِ عید نوروز از عراقیا اجازه گرفته بودیم. سال تحویل شد و برای اولین بار در اسارت همه دور هم جمع بودیم و میخواستیم یه جشن حسابی برگزار کنیم و شادی کنیم. شیرینی بین بچهها تقسیم شد و گروه سرود یه سرود شاد اجرا کردن و رفیق شعبده بازمون، یه شعبده بازی حسابی راه اندخت و یه تئاتر طنز هم اجرا شد. داشت حسابی بهمون خوش می گذشت که بعثیا اومدن وسط ماجرا و ازمون خواستن که برقصیم. بچه ها که نمی خواستن بهونه دستشون بدن و عیدمون خراب نشه . گروهی اومدن وسط و شروع کردن بصورت هماهنگ یه سری حرکات نرمش زورخونه ای رو انجام دادن. البته برای ما جذاب و جالب بود، ولی بعثیا به این حد قانع نبودن و می دونستن ما رقص رو حروم میدونیم ، میخواستن با تحت فشار قرار دادنمون، عید رو خراب کنن و بهانهای برای زدن پیدا کنن. افسر اردوگاه جلو اومد و گفت: «شنو های ریاضه» یعنی این چیه این ورزشه. باید برقصید.
گفتیم ما هیچکدوم رقصیدن بلد نیستیم و تو شادیهامون نمی رقصیم. ما اینجور راحتیم و اجازه بدید به روش خودمون و طبق آداب و سنتهای خودمون شادی کنیم و جشن بگیریم. افسر گفت: ما بهتون اجازه ندادیم که هر کاری میخواید انجام بدین، بلکه باید اونجوری که ما میخوایم شادی کنید. گفتیم پس اجازه بدید بریم تو آسایشگاهامون و برای خودمون استراحت کنیم. شروع کرد به تهدید کردن که اگه نرقصید کتک میخورید و کابل ها رو دست گرفتن. تعدادی رو به زور کشاوندن وسط و دستور دادن برقصید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_هشتاد_نه
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 21 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_731_274)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
559
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ای شـهید
آدمهاے دیڪَر را نمیدانم
در مـن اما...
اولین حسی
ڪه هر روز
صبـح بیدار میشود
دوست داشتن تـوست ..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✔همسر شهید یعنی رضایت نامه شهادت...
.✔ یعنی تکیه گاه ...
.✔یعنی سنگ صبور یک مرد آسمانی...
.✔ یعنی بدرقه ی روز آخر... .
✔ یعنی قرآن بالاسر...
.✔ یعنی اضطراب و دلهره...
.✔ یعنی منتظر یک تماس... .
✔ یعنی دعای سلامتی... .
✔ یعنی محرم اسرار شهید...
.✔ یعنی هم مادر هم پدر ...
.✔ یعنی خبر شهادت...
✔یعنی آخرین دم گوشی های زیر تابوت .
✔ یعنی پنجشنبه های دلتنگی...
.✔یعنی مسافر گلزار شهدا....
✔یعنی طعنه ها و کنایه ها... .
✔ یعنی عزت و صلابت...
.✔ یعنی همیشه عاشق... .
✔ همسر شهید یعنی خود شهید یعنی شهیده ....
(همیشه دوستت دارم ای شهید)
.
.
📎پ ن:
تقدیم به همه ی همسران شهدا...
عشق شما پاک ترین عشق بود و هست و خواهد بود ....در پناه شهیدتان ...🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان ۵۲۵ تومن هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید
قرار هر پنجشنبہ ی دلم؛
گوشہ ای از شهر،
ڪہ آسمانش تو را در بر گرفتہ است...
#شهید_حسین_معز_غلامی
#پنجشنبه_شهدایی🌷
#سرداران_بی_پلاک
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸🍃🌸🍃
گفتند قسم بده رضا را به جواد
هَشتَم گروِ نُه ام شده ، یعنی این...
🍃🌸🍃🌸🍃
#ميلاد_امام_جوادع_مبارک❤️
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#پست_اینستاگرام_محمدرضاسلیمانی
#یقینا_کله_خیر🌷
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست...
بابا این روزا میدونی به چی بیشتر از همه محتاجم؟
به دستات... دلم میخواد برم تو این عکس، تو اون زمان و لحظه بمونم
اینبار به جای اینکه تو بگی رضا بیا چایی رو بگیر دستمو بشورم من بگم بابا تو بیا دستتو بذار رو چشمام اشکو از روی چشمام پاک کن بیا که با اشک صورتم دستای قشنگتو بشورم
دستی که دست علمدار بود...
بابا کاش میتونستم همه زندگیمو همه عمرمو بدم جاش همه لحظههای با تو بودن از به دنیا اومدنم تا این روزایی که تو بودی و من به دنبالت میدویدم رو پس بگیرم و برگردم به همون زمان
دلم سخت معجزه میخواهد...
هنوزم مانند قبل اما اینبار مثل یک اسیر تشنه در این بیابان خشک به دنبال تو میدوم...
اینبار من جامانده به دنبال ردپایت میدوم.
دل من تورا میخواهد فقط و فقط تورا...
یا دَهر اُفّ لَكَ مِن خَليل
#محمدرضا_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🔴 #فوری
واکنش توییتری امروز رهبر انقلاب به کشتار مسلمانان در هند
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
صداتو بلند کن بفهمن که هستی...
هنوز زنده ای و چشاتو نبستی...
📎پ ن: شصت و دو روزه در فراغت میسوزیم😭💔
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سرباز_ولایت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان ۷۴۵ تومن هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید
سردار شهیدم ؛
این روزها ، نبودنت
بر شانهٔ بغض تنهاییمان
خیـراتِ اشڪ می ڪنـد . . .
#مزار_سرباز_ولایت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_چهلوهشتم
💢زورکی شاد باشید و برقصید( ۲)
بچه بسیجی کجا و رقص کجا؟ واقعا هم بلد نبودیم. تعدادی رو با کابل زدن که دروغ میگید و نمیخواید برقصید و دارین بهونه میارید. نانجیبا حسابی روز عیدمون رو خراب کردن. مقداری که بچه ها رو زدن یه پیرمرد ارتشی بلند شد و گفت من بلدم ترانه بخونم و برقصم. بعثیا هم خوشحال شدن که تونستن اراده شون رو به ما تحمیل کنن .آوردنش وسط اونم مقداری از ترانههای زمان شاه رو خوند. بچهها بشدت عصبانی شده بودن و چپ چپ نگاهش می کردن. آخرش یکی پا شد و هولش داد و افتاد زمین. بعثیا هم با کابل به جون بسیجی افتادن و بعد از کلی کتک زدن با کابل و لگد، انداختنش انفرادی.
جشن عید ما باشیرینی و سرود شروع شد و به لطف بعثیا با کابل و انفرادی قبل از ظهر به اتمام رسید. ولی به این حد از مزاحمت و آزار رسوندن قانع نشدن. بعدظهر دوباره اومدن و گفتن از آسایشگاها بیاید بیرون. حالا که شما رقص بلد نیستید رفتیم براتون تعدادی رقاص و آوازهخون از سوله ها آوردیم و دیگه بهونهای ندارید. همه توی محوطه بودیم که تعدادی سیاه زنگی با تار و تنبک ریختن تو قلعه و شروع کردن به خوندن و رقصیدن. حسابی با زغال خودشونو سیاه کرده بودن. اینا دیگه کین؟ از کجا اومدن. نکنه از منافقین باشن. ولی نه انگار بچه ارتشیای رفیقمون تو سولهها هستن. مقداری زدن و رقصیدن و ما هم مثل مجلس ختم سرمونو انداخته بودیم و خبری از خنده و شادی نبود. بندگان خدا انگار آبِیخ ریختن رو سرشون. یکیشون گفت: بچه ها! ما بخاطر شما اومدیم. عراقیا به ما گفتن شما ترانه و رقص بلد نیستین و ازمون خواستن که بیایم شادتون کنیم. یکی از بچهها گفت شما رو فرستادن که ما رو عذاب بدید نه شادمون کنید. با تعجب پرسیدن چطور؟ مگه میشه با رقص و ترانه یکی رو عذاب داد. براشون ماجرا رو توضیح دادیم. طفلکیا سرجا خشکشون زد و شروع کردن به عذرخواهی. خیلی مرد بودن. درسته که روشِشون با ما فرق میکرد، ولی ایرانی بودن و برای شاد کردن دلِ ما اومده بودن. وقتی که فهمیدن قضیه چیه، همه چیز رو متوقف کردن و حتی عذرخواهی کردن بچه ها هم با هاشون روبوسی کردن و عید رو بهشون تبریک گفتن و مقداری شیرینی خوردن و رفتن. اینم یه نوع جشن و شادیه دیگه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_چهلونهم
💢فیزیوترابی مجانی
احمد چلداوی شده بود برقکار قلعه و هر وقت مشکلی برای برق قلعه پیش میومد، میفرستادن دنبال احمد که اونو تعمیر و راست و ریست کنه.
یه روز فیلم مستهجنی رو آوردن و توی یکی از آسایشگاهها داشتن نمایش می دادن. تنها راه، قطع کردنِ برق بود و این تنها از عهده احمد ساخته بود. احمد دست بکار شد و طوری که عراقیا متوجه نشن رفت فیوز اون اتاق رو توی جعبه فیوز قطع کرد. همون وقت تعدادی از بچه ها حموم بودن دیوترم حموم قلعه هم برقی بود و نگو به همین اتاق وصل بوده. احمد میگه یهو دیدم سعید راستی اومد و گفت احمد چیکار داری میکنی. بچهها تو حموم یخ کردن. تازه فهمیدم که فیوز اون اتاق و حموما یکیه.
احمد تو خاطراتش نقل میکنه بخاطر تعداد زیاد بچهها و استفاده زیاد از حموم معمولاً المنت ها میسوخت و چون قطعاتی برای تعویض نداشتم مجبور می شدم قسمت سوخته المنت رو جدا کنم و از بقیهش استفاده کنم. برای جدا کردن المنت مجبور بودم روکش رو جدا کنم و این باعث میشد مقداری برق به آب منتقل بشه. شیر آب حموم و دستشوییها هم حالا دیگه برقدار شده بودن و بچهها که میرفتن زیر دوش بدنشون می لرزید و یه جورایی فیزیوتراپی مجانی هم میشدن.
بچه ها با شوخی و خنده به احمد میگفتن: احمد واقعا برق و آب رو قاتی کردی! به هر حال ، کاچی بهتر از هیچی. یا باید توی زمستون با آب سرد دوش میگرفتیم یا از نعمت حموم برقابی استفاده میکردیم و مجانی فیزیوتراپی میشدیم.
🔅 برنامه ریزی برای فرار*
توی اردوگاه ملحق ۱۸ و زندان قلعه به هیچوجه امکان فرار وجود نداشت. اما دریچهای باز شده بود و اونم از طریق بیمارستان بود. توی زندان قلعه برخلاف اردوگاه تکریت۱۱ بعضی از بیمارای بدحال رو اعزام میکردن به یه بیمارستان نظامی که در نزدیکی شهر بعقوبه بود و بهش میگفتن «ردهه» چند نفر از مریضامون اعزام شده بودن درمانگاهِردهه و با وارسی که از وضع و اوضای اونجا داشتن به این نتیجه رسیدن که تنها راه ممکن برای فرار همینجاس. اینا که برگشتن قلعه، خبر رو به بقیه دادن و زمزمهای بین بچهها افتاد و گروهای مخفیانه و هماهنگیایی برای فرار شکل گرفت.
● جناب دکتر احمد چلداوی هم اکنون دارای استاد تمامی و (پروفسور) رشته برق هستند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_هشتاد_نه
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 21 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_731_274)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان 845تومن هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
560
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
یک عمر شهیـد بود و، دل باخته بود
بردشمن و نفس خویشتن تاخته بود
از پـیـکــر سـوخـتـه، نـبـودش بـاکـی
او سوختهای بود که خودساخته بود
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
آخرین پیام... اولین قدم...
🔹 فیلم منتشر نشده از سخنرانی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به زبان عربی در جمع مجاهدان و رزمندگان
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#جانبازان_قرنطینه😔
یادمون باشه این روزا که حوصلمون سر رفته انقدر خونه موندیم، یه عده ۳۵ساله خونه نشین شدند و بیرون نرفتند چون مشکل تنفسی دارند، دست و پا ندارند و...
#جانبازان_مظلوم
📎پ ن : عکس مربوط به جانباز دفاع مقدس شهید سید حسن املی هست..شادی روحشون صلوات🌷
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
#توسل_به_حضرت_زهرا_س
💠 راهکار عملی شهید پورهنگ برای حاجت روا شدن
▫️هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل می شد به حضرت زهرا(سلام الله علیها).
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چهچیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود. اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت می کنند.
▫️با توجه تمام دو رکعت نماز می خواند و هدیه می کرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، می گفت چیزهای زیادی از این نماز دارم. ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز می دانست.
شک ندارم شهادت را هم از همین نماز و نظر لطف حضرتزهرا(سلام الله علیها) گرفته بود
#طلبه_مدافع_حرم
#شهیدحاج_محمد_پورهنگ🌷
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
#مهدے_جان❤️
آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است!
انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است!
آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما!
بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است!
تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ!
بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است!
هر روز بی قراریِمان می شود فزون!
فرصت برای حوصله شاید گذشته است!
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#فرجمولاصلوات
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#عاشقانه_ای_از_جنس_شهدا😍💗👇🏻
ازدواج من و #عبدالرحیم،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و #شہادٺ هستم و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ام نیز با من همقدم باشد...».
ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہــ🙂ـرہ اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا میداد، من را جذب ڪــ😍ـرد.
#خاطرات_عاشقانه شهدا از جمله شهیدفیروزآبادی😍😍
http://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380
ادامه #عاشقانه ها در کانال رو بخون همراه با #خانواده_شهید 😍☝️🏻
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاه
💢فرار دانشجوئی(۱)
هدف از برنامه فرار این بود چند نفر با یه برنامهریزی دقیق و حساب شده روانه ایران بشن و اونا بتونن لیست و اسامی بچههای اردوگاه رو به ایران بِدن. لذا اونایی که احساس می کردن این توانایی رو دارن به این فکر افتادن که هر جوری شده خودشون رو به مریضی بزنن و از طریق بیمارستان بتونن با همفکری و تهیه مقدمات لازم فرارکنن و هر طوری شده خودشون رو به ایران برسونن. افراد مختلفی برای این مسئله اعلام آمادگی کردن. راستش منم به این فکر بودم، بلکه جزو اون افراد باشم ولی هر کاری کردم و خودمو به بیماری زدم، اعزام نشدم. ولی تعدادی تونستن با فریب دادن کادر پزشکی زندان قلعه مجوز اعزامو بگیرن و بستری شدن.
هنوز تعدادی از افرادی که خودشون رو به تمارض زده بودن توی بیمارستان بستری بودن و داشتن مقدمات فرار رو آماده میکردن. سه نفر بنامهای مسعود ماهوتچی بچه تهران، هاشم انتظاری بچه مشهد و احمد چلداوی بچه اهواز که سهتاشون دانشجو بودن و هر کدوم تخصصی داشتن، موفق شدن که از بیمارستان فرار کنن و خودشون رو تا نزدیک مرز هم برسونن. ماجرای فرار این سه نفر مثل بمب توی اردوگاه صدا کرد و وضعیت عجیب و غریبی پیش اومد. ماجرای مقدمات فرار و نهایتا فرار این سه نفر از زبان آقای پرفسور احمد چلداوی درکتاب خاطرات «۱۱» بدینگونه است: «نقل به مضمون می باشد».
.... سالها بی خبری از ایران و همچنان مفقود موندن بچه ها رو نگران کرده بود و به این نتیجه رسیدیم که صدام برنامه خاصی برای ما داره و قرار نیست مسئولین ایرانی از ما باخبر بشن. این بلاتکلیفی امونمو رو بریده بود. این بود تصمیم گرفتم به هر صورتی که شده یه رادیو از عراقیا کش برم تا بتونم خبری از ایران بگیرم. ماجرای فرار من از اینجا شروع شد. کش رفتن رادیو در زندان ملحق امکان پذیر نبود و تنها راهش رفتن به درمانگاه داخل اردوگاه بود که عراقیا بهش می گفتن «ردهِ ه» . با توجه به وضعیت ردهه امکانش بود که این کار از طریق اتاق نگهبانا عملی بشه. باید خودمو به تمارض می زدم و کاری میکردم که اعزام بشم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهویکم
💢فرار دانشجوئی(۲)
عراقیا که احساس کرده بودن احتمالا باید ماههای پایانی قضیه اسرا باشه و برای تبادل نیاز به ما داشتن نمیخواستن از اسراشون کم بشه. این بود که اگه تشخیص میدادن اسیری در وضعیت بحرانی هست و احتمال مرگش وجود داره برای مداوا اعزامش میکردن به ردهه و حتی بیمارستان بعقوبه.
احمد میگه: هاشم انتظاری که بسیار خلاق بود و دانشجوی رشته علوم پزشکی بود، مایعی آلوده به میکروب اسهال خونی برام آماده کرد و در اختیارم گذاشت. خیلی برام عجیب بود که توی این شرایط هاشم چطور تونسته بود این میکروبا رو بدست بیاره و اونا رو زنده نگه داره. با مصرف مایع تمارض به اسهال خونی شروع شد و بعد از تستی که ازم گرفتن به ردهه اعزام شدم. هدفم فقط کِش رفتن رادیو بود و برنامهای برای فرار نداشتم. ۱۰ روزی رو در ردهه بودم ولی نتونستم رادیو رو کش برم. عراقیا بهم مشکوک شده بودن و هر روز نمونهگیری میکردن و من ناچار بودم از اون محلول بریزم داخل نمونه تا بتونم بیشتر بمونم و رادیو رو بدست بیارم. دو سه روز بعد یهو ۵ نفر از مشعوذینِ اردوگاه وارد ردهه شدن و هر کدوم به یه علتی.
حاج آقا باطنی از درد فتق می نالید و رسول چیتگری از آپاندیس و مسعود ماهوتچی از درد کلیه و هاشم انتظاری و مصطفی مصطفوی با دردِ دیگهای. برام باورکردنی نبود که اینا همه با هم مریض شده باشن و اینقدر وضعیتشون وخیم شده باشه که عراقیا مجبور شده باشن اونا رو اعزام کنن. قضیه مشکوک بود. با هر کدوم صحبت می کردم نم پس نمیداد. چون خودم هم با تمارض تونسته بودم اعزام بشم، می دونستم اینا دارن فیلم بازی می کنن و هیچکدوم مریض نیستن، ولی نمی دونستم قضیه چیه و برای چی اومدن. بالاخره حاج آقا باطنی مغور اومد که بله قضیه فرار در کاره. گفتم جا دارید منم بیام. آقای باطنی استقبال کرد و گفت اتفاقا به یه نفر که مسلط به زبان عربی باشه نیاز داریم. این بود که من هم جزو تیم فرار قرار گرفتم و تیم ۶ نفره فرار در ردهه شکل گرفت.
قرار شد به هر طریقی شده خودمونو به بیمارستان بعقوبه برسونیم و از اونجا نقشه فرار عملیاتی بشه. قرار گذاشتیم هر کس فیلمی بازی کنه و خودشو به بیمارستان برسونه. میعادمون شد بیمارستان بعقوبه برای فرار.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada