⭕️جنگ روایت ها در کرونا
یک نکته؛ جنگ روانی با جنگ روایت ها متفاوت است. مبنای اصلی جنگ روانی شایعه است. اما جنگ روایت، جنگ شناختی است. خوانش شما از واقع است. پسا حقیقت اینجاست. مبارزه با این جنگ بسیار سخت تر است و مهمترین نکته این است که سربازان مبارزه در این جنگ همه مردم اند.
اما یک روش رایج در جنگ روایت ها، استدلال استقرایی است. در این روش یک جزء را به کل تعمیم می دهند. یک خبر مبنای تفسیر کل صحنه می شود.
اما جنگ روایت ها در کورنا چطور شکل گرفت و چرا به چالش رقص رسید؟
🔹یکم. بی اعتنایی.
اول گفتند حکومت بی اعتناست. مستندشان هم حرم و نماز جمعه و نام یک شرکت هواپیمایی یا فیلمی از یک ماشین اورژانس مقابل بیمارستان فرمانیه بود.
اما گزارش کامل از بسیج ملی و حکومتی باعث شد این گزاره نگیرد.
🔹دوم. پنهان کاریی.
بعد گفتند حکومت پنهان کارست. ولی انتشار امار روزانه مبتلایان و مرگ و میر و بعد هم منتشر شدن اولین آمار قبل از انتخابات با علم به اینکه روی مشارکت هم تاثیر گذارست، این گزاره را باطل کرد.
🔹سوم. بی تدبیری
مرحله سوم گفتند بی تدبیرست. چنان وانمود کردند که ایران با بی تدبیری باعث شده است کورنا به امارات و کانادا و افغانستان و لبنان و آلمان منتقل شود. طبیعتا این تصویر همه نمی توانست ماندگار باشد. چون نحوه اطلاع رسانی دقیق از میزان بهبود یافته ها و تصمیمات کلان درمانی باعث میشد مردم بی تدبیری را باور نکنند.
🔹چهارم. ناتوانی
در نهایت گفتند تدبیر دارند اما توان ندارند. اینجا بود که پمپئو و ترامپ به کمک ابرروایت آنها آمدند و البته پاسخ سرد داخلی و بی اعتنائی به پیشنهاد آنها در کنار توان ایران در تولید کیت های تشخیص و تولید ماسک های نانوئی و غیره این روایت را هم باطل کرد.
🔹پنجم و گام آخر خود مردمند.
از حکومت ناامید شدند و سراغ خود مردم آمدند. با 3 روش.
🔸روش اول تخریب سرمایه های معنوی و اعتقادی مردم. به تمسخر گرفتن دعا و مناجات آنهم با تمسک به فیلم یک شیعه انگلیسی که ضریح را لیس میزد.
🔸روش دوم نشان دادن بی اعتمادی اجتماعی بود. اینکه مردم به فکر هم نیستند. در همین رابطه اخباری از محتکرین مستندشان شد. طبیعی بود که با موج خبرهای خوب از همدلی های اجتماعی عملا عقب نشستند.
🔸روش سوم تقابل مردم با مردم بود. #چالش_رقص را باید اینجا ببینید؛ با دو اثر:
اول اینکه دو جریان را مقابل هم قرار دهند. جریان دعا و نیایش با جریان رقص و شادی.
دوم اینکه از خط مقدم بودن سفید پوش ها در جمهوری اسلامی بسیار عصبانی شدند و با این چالش و شکل دادن دوقطبی، تلاش می کنند بین فرهنگ متنوع جامعه پزشکی با ارزش هائی مثل فداکاری که آنها را به انقلاب نزدیک می کرد فاصله بیاندازند.
جنگ شناختی امروز خود مردم را هدف گرفته است؛ هوشیار باشید از شکل گیری دوقطبی ها.
👤محسن مهدیان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهوچهارم
💢فرار دانشجوئی (۵)
بالاخره بعد از مشورت به این نتیجه رسیدیم که سه نفره نقشه عملیاتِ فرار رو عملی کنیم. روز ۲۱ بهمن ۶۸ رو برای فرار انتخاب کردیم. شبها نگهبانا دستمون رو با دستبند به تخت قفل میکردن. ما هم مرتب نگهبانو صدا می زدیم و از خواب بیدار می کردیم و برای دستشویی باز میکردن. دیگه نگهبانا عاصی شده بودن و تصمیم گرفتن که برای راحتی خودشون دستامون رو باز بگذارن تا هر وقت نیاز به دستشویی داشتیم خودمون بریم و مزاحم خواب اونا نشیم. این فرصت خوبی رو برامون فراهم کرد تا بدون ور رفتن برای باز کردن دستبند بتونیم راحتتر نقشه فرار رو ادامه بدیم.
مقداری خوابیدم و منتظر موندیم تا نگهبانا و سایر بچههای بستری شده خواب برن. بعد از اینکه کاملا مطمئن شدیم همه خوابن پا شدیم ، غافل از اینکه نزدیک صبح شده بود و چون ما ساعت در اختیار نداشتیم نمیدونستیم چه ساعتی از شبه. هنوز مردد بودم و بین موندن در اسارت یا آزادی و در صورت گیر افتادن اعدام، باید یکی رو انتخاب می کردم. هاشم گفت منتظر چی هستی راه بیفت بالاخره تصمیممو گرفتم و بسم الله گفتیم و از اتاق زدیم بیرون . هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دستهای از سربازا سرِ راهمون سبز شدن. سریع رفتیم کنار یه درخت و در تاریکی قایم شدیم تا نگهبانا رد شدن و به راهمون ادامه دادیم. از سیم خاردارای انتهای بیمارستان به هر زحمتی بود رد شدیم. کمی زخمی شدیم، ولی اصلا برامون مهم نبود شوق آزادی زخما رو التیام میداد. از سیم خاردار که رد شدیم تازه متوجه شدیم وسط یه پادگان بزرگ نظامی هستیم.
از مسیری که حدس می زدیم بسمت بعقوبه هست راه افتادیم و حدسمون درست بود. چیزی نگذشت که یه گله سگ دنبالمون کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی دست بردار نبودن و پارس میکردن و چیزی نمونده بود لو بریم. بهناچار با سنگ دنبال سگها دویدیم و اونا ترسیدن و فرار کردن. به یه ردیف سیم خاردار دیگه رسیدیم و با چه مصیبتی از اون رد شدیم.
از دور جاده ای رو دیدیم که ماشینا در حال رفت و اومد بودن و مطمئن شدیم راه رو درست اومدیم. از عرض جاده عبور کردیم و کمی صبر کردیم تا یه اتومبیل اومد. دست بلند کردیم و اونم وایساد. من چون عرب بودم جلو نشستم و هاشم و مسعود هم نشستن ردیف عقب. سلام کردم و با عربی از راننده خواستم که ما رو به شهر مندلی ببره. نگاهی به ساعت ماشین کردم دیدم حدود ساعت ۴ یا ۵ صبح بود. مغزم سوت کشید. کمتر از یه ساعت به طلوع آفتاب مونده بود. سرم رو برگردوندم عقب هاشم یه تیغ جراحی رو نشونم داد و اشاره به راننده کرد، یعنی بزنمش؟. با اشاره ابرو گفتم نه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجاهوپنجم
💢فرار دانشجوئی (6)
سوتی که کار رو خراب کرد
هوا سرد بود و شیشۀ درای عقب پایین بود راننده گفت : «ارفعوا الجام» یعنی شیشهها رو بالا بکشید. حواسم نبود اینو به فارسی ترجمه کردم و به بچه ها گفتم میگه شیشهها رو بالا بکشید.!! راننده چشماش گِرد شد و ترسید و شروع کرد به التماس کردن که من عیالوارم، بدبختم به من رحم کنید. به سه راهی مندلی خانقین رسیدیم. راننده با التماس گفت اگه میشه همینجا پیاده بشید من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه رو روشن کرده بود و یه نگهبان هم اونجا وایساده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد. به راننده گفتم جلوتر برو. اون قدر جلو رفت که دیگه مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمون شده و دنبالمون نمیاد. به راننده گفتم اوگف یعنی بایست. به بچه ها هم گفتم پیاده شید. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم سه راه بود مقداری دنبالمون اومد و حتی ایست هم داد اما محل نذاشتیم و فاصله مون رو بیشتر کردیم.
برنامه این بود که هیچگونه درگیری فیزیکی نداشته باشیم.از بیراهه بسمت مندلی راه افتادیم. بارون مسیر حرکتمون رو کاملا گِلی کرده بود و امکان حرکتِ سریع رو ازمون گرفته بود. دیگه هوا داشت روشن میشد. همین طور که از کنار جاده می دویدیم بازم یه گله سگ بهمون حمله کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی وِلکن نبودن. به بچهها گفتم تنها راهش اینه که ما بهشون حمله کنیم با سنگ و کلوخ دنبالشون کردیم و اونا هم ترسیدن و در رفتن. مدتی راه رفتیم تا رسیدیم یه زیرگذر.
نماز صبح رو همونجا خوندیم و کمی استراحت کردیم. دیگه نمیشد از کنار جاده رفت. بیابون هم گِلی بود و حرکتمون رو حسابی کُند میکرد. مشورت کردیم و هاشم یه استخاره انداخت و گفت بریم سرِ جاده و تا مندلی با ماشین بریم. رفتیم سر جاده. هوا روشن شده بود و همه ی لباسامون گِلی بود. تا اینجا حدود ۱۵ کیلومتر از بیمارستان فاصله گرفته بودیم و تازه رسیده بودیم نزدیک سیم خاردارای اردوگاه ۱۸ بعقوبه. برای اولین بار بعد از سه سال و خوردهای از بیرون به اردوگاه نیگاه میکردیم و این خیلی باشکوه بود. اولش یه ماشین نظامی رد شد ما سینه ی جاده خوابیدیم تا ما رو نبینه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نودم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_736_779)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#دست_های_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما خادمین سنگرشهدا قصد داریم مثل هر
موجودیمون تا الان
#یک_میلیون_وچهارصدوهشتادوپنج_تومن
هست واسه هرخانواده یک سبدغذایی ۲۰۰تومنی میخوایم که درکل به ۱۰تا خانواده میرسه..ممنونم حمایت کنید فرصت زیادی نداریم
هدایت شده از خـادم الشـღـدا
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
563
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#فرازے_از_وصیت_نامہ :
●خدایا
در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم
گریستم، خندیدم
خنداندم و گریاندم
افتادم و بلند شدم
کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام...
#مکتب_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#پست_اینستاگرام_زینب_سلیمانی
همیشه در روز پدر با هم به
خانواده شهدا سر میزدیم. هیچوقت فکر نمیکردم دریک
همچین روزی در خانه مارو بزنند و به فرزند شهید تو سر بزنند.
روزت مبارك حضرت عشق“ یادت دردل ها و جانهای یک ملت تا ابد باقی خواهد ماند و به زودی در کنار تو روز پدر را
جشن میگیرم.
#یقینا_کله_خیر
#زینب_حاج_قاسم🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊
#ڪلام_شهید:
"تا آخرين قطره خون و تا آخرين ريال ته كيسه خود و تا آخرين نفس خود از كمك به خدا و قرآن و پيامبران و امامان و ولايت فقيه و همكاري به رهبري عظيمشان انقلاب دريغ نورزيده بلكه جامه اسلامي را هم در اين راه هدايت و حمايت بفرماييد."
#شهید_موسی_نظری🌷
#سـالروز_شـهادت
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ڪلیپ
زمزمه #حاج_قاسم
اکبر در راه دین جان میدهد ....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
❣️پرسیدم:«علی تو خوشبختی؟»
گفت: راستش رو بگم؟
گفتم: "خب پس جواب مشخص شد. "
گفت : "ناراحت نمیشی؟ "
گفتم : "معلوم شد دیگه."
گفت: "در مقایسه با مردهای دیگه خیلی خوشبختم
اما اگه منظورت اون خوشبختی ایدهآله،
خوب اون خوشبختی فقط با شهادت به دست میآد.
دعا کن به اون خوش بختی برسم."
میدانم علی من حالا واقعا خوشبخت است.❣️
✍به روایت همسرشهید
#شھید_علی_تجلائی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
ایــــوب ! کجــایے؟؟؟؟
ڪہ ببـینی؟!
#یـڪ_زن
هفـتاد و دو لب تــشنہ ے بی سر دیـده...
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴