🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
36
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جُرم نیست، معذور است
ناظرم در رُخَت ،به دیده ی دل
گرچه از چشم ظاهرم، دور است
#شهدای_مقاومت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه "مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم.
●همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند
●محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن "روضه_مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت🌷
j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شـهید
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد.
صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم.
●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم"
ﺭاﻭﻱ : #همسر_ﺷﻬﻴﺪ
#شهیدشجاعت_علمداری
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#استوری_همسرشهیدبلباسی
تا خبر برگشتن پیکر یک شهید
میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین که خبر امد خبری در راه
است، بعد خانواده اون شهید و تگ میکنین زیر اون پست بعد مثل این
فیلم جدیدا پایانش و باز میزارین و رها میکنین به حال خودش؟؟
چرا؟؟
اگر فکرمیکنین خانواده هاشون از برگشتن پیکر شهیدشون ذوق میکنند در
اشتباهین
چون این خانواده ها ترس از روبرو شدن
دارن
چون نمی دونند قراره چه چیزی و ببینند
چون هرسری بچه های شهدا این چیزا رو میشنون تا یک مدت دلشوره
دارن افسرده اند
کاش مثل همون زمان شهدای دفاع
مقدس بود که بدون این همه حاشیه صاف در خونه ی شهید و میزدند و خبر
برگشتن شهیدشون و می دادند
نه اینکه هرکی از راه رسید یه جور بند
دل آدم و پاره کنه و بره
مرگ یه بار شیونم یه بار!
#درددل_همسرشهید
#شهیدجاویدالاثرمحمدبلباسی
#خان_طومان
j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
#استوری_همسرشهیدبلباسی تا خبر برگشتن پیکر یک شهید میشنوین هی راه براه پست و استوری و دایرکت میزارین
پیرو پست قبل هم عرض کنم یه کار خیلی زشت دیگه هم که بچه مذهبی ها کردن این بود زندگی ناموس حاج قاسم و کردن بازی رسانه ای
اصلا ما میگیم خبر ازدواج زینب خانم صحت داره..مگه حق زندگی ندارن؟؟مگه زندگیشون حریم خصوصیشون نیست؟؟چرا به شایعات دامن میزنیم؟؟متاسفانه چندتا از کانال های مذهبی و پاسداران ازش بنر تبلیغ و تبادل ساختن؟؟۴تا کاربر ایقد ارزش داره که ناموس کسی و که همه چیزش و واسه ناموس و وطن ما داد رسانه ای کنیم؟؟
وای به حال ما اگر این خبر دروغ باشه جواب حاج قاسم و چی میخوایم بدیم؟؟
از کجا معلوم این پیج خانم مغنیه ساختگی نیست؟؟
حتی پیج زینب خانم و دیشب از دسترس خارج کردن..
چرا ایقد راحت با دل خانواده های شهدای بازی میکنیم؟؟؟
#یه_تلنگر_به_خودمون_بزنیم
@sangarshohada🕊🕊
ما یار توییم
اهـل تـوییم
اهـل بهـشتیم
هـر ڪس ڪہ تو را
دوست ندارد بہ جهـنم . . .
#حضور_امام_خامنہای❤️
#در_ورزشگـــــاہ_آزادی
#سپاهیان_محمدرسولاللہﷺ
#دوران_دفاع_مقدس_سال۶۶
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
📸پیکر شهید نسیم افغانی بر دوش خادمین بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) وارد حرم شد.
#شهید_نسیم_افغانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_سیزدهم
●نویسنده :مجیدخادم
در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم"
و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد.
فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین"
صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود.
وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه"
یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه.
مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است"
گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند.
"من باید برم کردستان مامان"
مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند
_برای چی چی؟
_باید برم ببینم چه خبره.
_شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه...
_مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده.
مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی.
"بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..."
ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان.
"میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که"
مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت میکند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی میکرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟"
مادر چشم تو چشم پدر نمی شود.
"اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟"
نگاه مادر براق شده توی صورت پدر:
_دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن.
تلفنی با مادر حرف میزند. میگوید که میخواهد رسمی سپاه بشود.
_میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟
اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند.
توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟"
سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل.
سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید".
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_پنجمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 26 📿 27 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_780_254)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊