eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌸🍃 59 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز پنجشنبه ۲ مرداد ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
درسـرم نیست بجـز و هـوای تو و عشـق شــادم از اینکه همہ حال و هوایم تو شـدی 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
47.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قلمت بشکنه تاریخ اگر ننویسی اگر از سردار بی دست و سر ننویسی ننویسی که دستش به زمین افتاده بهر امنیت و اسایش ما جان داده 🌷 ‌✍شاعر ومداح:عباس کهزادی نسب نام اثر: ســـردار و مفسدان j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال.... ●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد. ●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!! ●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه! قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭 🌷 ●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ ●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل: ای دنیای بے ارزش و بے مقدار اف بر دوستے و دوست داشتنت! ای دنیای دنی اف بر خواستنت! ای پست بے مقدار اف بر مهری ڪہ از تو بر دلے بنشیند! تو همانے ڪہ حسین فاطمہ گفت: اف بر تو! اگر محبت بے مقدارت بر دلم چنگ نینداختہ بود؛ من هم امروز ڪنار همسفرم بودم... او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او بخوانم برای خودم ... گوارا بادت این ڪہ بہ بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم... و باز هم اف بر دوستے دنیا... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
این راه رفتنی ست بـدون پـا، بدون‌ بلکه بـادل ✌️ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم گروه های پایین تپه سنگر گرفته‌اند بالا نمی آیند فرهاد گروهی از بچه ها را می فرستد تا پشت تپه را پوشش دهند که دشمن دورشان نزند .دیگر باید نیروهای کمکی می رسید اما خبری نبود. بالای تپه مه غلیظ تر است .سکوت سرد محال و دی لحظه ها را پر میکند. بچه ها سرشان را از پشت سنگها دزدیدند و نشستن گروه گروه و تک‌تک. نیکبخت دولا دولا و آرام ، بین بچه‌ها می‌گشت و شوخی می‌کرد و چیزی بین شان تقسیم می‌کرد و سراغ گروه بعدی میرفت. توی شیاری کنار پنج تای دیگر نشست از زیر به یک مشت انجیر در آورده به هر کدام یکی داد این حرف می زدند و ریز می خندیدند فرهاد که بالای سرشان را دید گفت: «چه می کنی اس مصیب ؟» _هیچی !داریم انجیر میخوریم ,جوک میگیم می خندیم. بلند شده کنار گوش فرهاد یواش گفت: «چرا نرسیدن؟» _نزدیک ۸ دیگه باید میرسیدن تا حالا. _بچه ها بعضیاشون ترسیدن ‌گفتم ۴ تا جک بگم سرشون گرم بشه تا نیروها برسن. فرهاد حرکت کرد سمت گروه های بالاتر تپه و نیکبخت هم برگشت به کمین خودش .صدا خوابیده بود و بچه ها توی مه که با سوز سرد باد رقیق و غلیظ میشد فقط منتظر بودند. ناگهان یکی از بچه ها که پشت تخته سنگ بزرگی نشسته بود، بلند شد و به حال عجیبی شروع کرد بلند بلند نیکبخت را صدا زدن و از پشت سنگ بیرون آمده بود. نیکبخت نزدیکش بود و نمی‌دانست شده نمی شد خودش را نشان دهد نزدیک پاسدار بی قرار شده خورد روی سنگ و کمان کرد و سکوت شکست. ناخداگاه سرش را دزدید ولی انگار سر جایش خشکش زده بود و پناه نمی گرفت وقت از شیار تپه بلند شد و دوید و کشاندن پشت همان صخره که بود. _«چیکار داری می کنی؟!» _زبانش بند آمده بود آب یخ قمقمه که به صورتش خورد بدنش لرزشی کرد و بعد کمی آرام شد و حالت طبیعی پیدا کرد نیکبخت ترکت کرد برگردد سر جایش تا مواظب دشمن روبرو باشد که بالا نیاید. هم شده بود و جهش کرد به پرتوی شیار که با صدای تک تیر توی فضای مه‌آلود تپه پیچید و نیکبخت با کمر افتاد روی زمین. انعکاس صدا ثانیه ادامه داشت نیکبخت خودش را سر آن توی شیار دستش روی شکمش بود و از بین انگشت هایش خون بیرون می زد. بچه ها پایین را زیر گلوله گرفتند. فرهاد همه را بالای تپه می‌خواند تا فاصله شان با دشمن بیشتر شود. دو نفر آمدند زیر‌بغل نیکبخت را گرفتند تا ببرندش بالا. «نه بزار خودم میتونم .این جوری جلب توجه می‌کنیم تک‌تک بریم امن تره» تیراندازی ها شدیدتر شده بود از دو طرف انفجار خمپاره ها و موشک آرپی‌جی ها هم بود که پیوسته روی تپه می‌ریختند نیکبخت یک دستش را گذاشته بود روی شکمش فشار میداد و بالا می‌رفت چشم هایش را هم روی هم محکم زور می‌داد و باز می‌کرد.درست اطراف را نمی دیده به بالا که نگاه کرد، دید فرهاد با جلیل و کمک تیربارچی اش شریف حسینی دارند می‌دوند سمت پایین. بلند داد زد :«فرهاد جلیل نرین پایین صبر کنید تا نیروها برسند.» فرهاد لحظه مکث کرد و نگاه کرد سمت صدا ،نیکبخت را روی برف ها دید که دارد دولا دولا بالا میرود. یکی دیگر از این نیروها از وسط مه فریاد زد:« نیکبخت تیر خورده» فرهاد با لبخند به جلیل گفت :«این حالا تیر خورده داره اینجوری میره‌بالا ؟!!تیر نخورده بود چه کار می کرد؟!» هم خندید و باز هم دویدن سمت پایین. صدای تیربار جلیل از پایین به گوش می‌رسید.کنار مصیب ،مه رقیق تر میشد. صدای تیربار که کامل قطع شد مصیب هم از هوش رفت. هرچه پایین تر می رفت هوا شفاف تر می شد . پشت سنگی پناه گرفته بودند .فرهاد داشت با دو انگشت چشم‌هایی شریف حسینی را می‌بست .جلیل هم تیر خورده بود اما هنوز زنده بود. مهمات تیربار تمام شده بود و برای اولین‌بار جلیل را بی ضرب در نوار تیر روی سینش می شد دید. فرهاد گاهی تک تیر از پشت سنگ میزد تا نیروهای گروههای جلو نیایند. خشاب کلاش فرهاد هم که خالی شد ،جلیل را کور کرد تا برگردد سمت بالا .توی سینه کش تپه هنوز چند قدمی برنداشته بود که تیری از پشت به پیکر جلیل که روی دوشش بود خورد با دو زانو و زمین افتاد.اما جلیل را نگه داشت کف پای راستش را روی زمین محکم کرد و دوباره بلند شد و باد مه را پراکنده کرده بود و تنها سوز برف مانده بود که توی تن می رفت ،اما جلوی دید را نمی گرفت. با هر قدم تا بالای پوتینش در برف فرو می‌رفت سنگین و خسته قدم برمیداشت لحظه توی حرکت برگشت تا سمت پایین تپه را نگاه کند گلوله مستقیم توی سینه اش نشست. چند نفری از بچه ها از بالای تپه می آیند به سمت پایین برای کمک. اما زودتر از آنها چهار نفر بالای سرشان می رسند خندان و جدی _ پاسدارند؟ _ریش و پشمی هم دارند؟ _فکر کنم واسه هر کدامش هزار تومانی بدهند. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ●قرائت دعای زیبای کمیل توسط شهید سپهبد حاج با سردار هم نوا شو... دل به دل او بده... با او به اوج آسمان ها برو... تا راز عروجش را دریابی... ❤️ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 60 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز جمعه۳ مرداد ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هر چقدر بگوییم !! بگوییم اروند !! باز هم ڪم است برای دانستن از اروند فقط باید غواص باشے دستت بستہ باشد شب باشد و اروند بی تاب 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جزیره مجنون جایی است که بچه های زیر لب زمزمه می کنند: رويِ اين دستم بر روي آن دستم آه !!! بفرستم كدامش را براي ؟!😭 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : چه آمریکا، چه سعودی، چه هر الاغ دیگری بخواهد کاری انجام دهد، نمی تواند 🔹 درپی مزاحمت دو جنگنده نظامی برای پرواز مسافربری ۱۱۵۲ هواپیمایی ماهان را در آسمان سوریه j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠ماجرای دستور شهید سلیمانی برای حفظ جان کولبران مرز‌نشین سردار قاسمی فرمانده سپاه انصار الرضا : ○در منطقه‌ای غیرقابل عبور در شهداد کرمان، راه ارتباطی خراسان جنوبی و کرمان وجود دارد. این منطقه محل عبور اشرار و قاچاقچیان بود. سردار سلیمانی دستور داده بود که ما وارد عمل بشویم. ○آماده شدیم و خود را به شهداد رساندیم. از بیسیم اشرار می شنیدیم که می‌گفتند از کوچه عبور می کنیم! منظور آن‌ها از کوچه، دهانه‌ کوهی بود که به آن کوچه می گفتند. مجهز رفتیم و یک روز و نیم در راه بودیم، منطقه پر از آب شور بود. ○سردار سلیمانی برای ما آب سرد و غذا آورد. با آنکه از آن مسیر اشرار عبور می کردند، اما سران اشرار نبودند بلکه کولبرانی محتاج نان شب بودند و آن منطقه بسیار گرم بود. ○سردار سلیمانی هنگامی که منطقه را رصد کرد و حال و روز کولبران را دید، این را فهمید که اگر با آنها امروز وارد مبارزه شویم تلفات زیادی می دهیم بنابراین دستور داد آن روز وارد حمله نشویم که تعدادی از نیروها گله کردند که ما خود را برای شهادت آماده کرده ایم! ○حاج قاسم در برابر این سخنان گفت من یک تار موی شما را با صد قاچاقچی عوض نمیکنم اما عجله نکنید. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
✿ مهدے جان ✿ دیدار یار غایب... دانی چه ذوقی دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد'' ❤️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💞 هَر کَسیِ نازَد بِه مالَش ،اِعتبارَش ،مَنصََبش مَن کنیزش هَستَمُ و دار و نَدارَم است j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم در را فرزاد باز می‌کند دو جوان با لباس سپاه جلوی در ایستاده اند.صورت یکی‌شان تازه تنک مویی دراورده. خودشان را معرفی می‌کند عبدالحمید حسینی و رضا روشن. از طرف فرهاد پیغام آورده‌اند برای مادر. فرزاد خوشحال می دود داخل و مادر را صدا میزند.عارف شان که می کنند ،داخل نمی آید همان جلوی در صحبت می کنند .فرزاد کنار مادر ایستاده. _چرا خودش نیامده مادر؟ _کارش زیاد. سخته بیاد. آخه فرمانده است آنجا. _به ماکه نمیگه اونجا چه کاره است و چه کار میکنه _منم به زور خودش مرخصی فرستاده الان دوشنبه تا جمعه من هم بر می‌گردم اینها را. سپرده بدم خدمت شما. دستمال را که مادر باز می‌کند انگشتر و تسبیح فرهاد وسطش است و نامه‌ای هم کنارشان. دل مادر هری می ریزد. _پیغامی نداشت ؟سلامته؟ _ها مادر. فقط گفت شما برید خبر سلامتی منو برسونید خودم بعدش میام. _گفتین رفیقشین؟! _ما مریدشیم حاج‌خانم! همه عاشق آقا فرهادن بعد از رفتنشان ،مادر و بقیه می‌آیند لبه حوضچه می‌نشیند. فرزاد ایستاده شروع به خواندن نامه می‌کند. مادر تسبیح و انگشتر را توی دستش می چرخاند. «با آرزوی طول عمر و سلامتی برای امام عزیزمان خدمت سروران گرامی هم پدر و مادرم و خواهر و برادران خوبم سلام. انشاالله که حالتان خوب باشد و هیچ ناراحتی نداشته و مشغول عبادت به درگاه خداوند متعال هستید‌ پدر و مادر عزیزم از روزی که از شیراز آمده ام تا کنون حدود سه ماه می‌گذرد، که نزدیک یک ماه آن در آبادان و دو ماه هم در کردستان هستم. وضعیت در این مدت خوب بوده است از هر لحاظ راحت هستیم و هیچ ناراحتی نداریم به غیر از دوری از شما و دیگر، بودن کفار در کشور اسلامی مان ایران.از یک طرف کفار بعضی از مرز به کشورمان حمله کردند و از طرف دیگر عده‌ای منافق و خودفروخته دست نشانده آمریکا به اسم دموکرات و کوموله و فدایی و مجاهدین به کردستان حمله کردند و مشغول عزیت و وحشت مردم این منطقه شده اند که به امید خدا کم کم کارشان تمام است. پدر و مادر عزیزم خود خوب می دانید که در این مدت عمرم هیچ کاری نه برای اصلاح آن برای شما و مردم مسلمان و مستضعف ایران انجام نداده‌اند بلکه همیشه مایه مزاحمت به خصوص برای شما پدر و مادر عزیزم بودم و همیشه شما را ناراحت کردم که امیدوارم با آن قلب پاک و مهربانی که دارید مرا خواهید بخشید و از خدا برای من طلب بخشش خواهید کرد ،چرا که آن قدر گناه کردم که پیش خدا رو سیاه هستم و دیگر نمی توانم جواب این ها را بدهم. مادر خوبم احتمالاً چند روز دیگر به سردشت یا مریوان می رویم و مدتی آنجا کاری داریم که باید انجام دهیم دعا کنید انشالله موفق و پیروز شویم.احتمالا زیاد طول نمی کشد و اگر خدا خواست و زنده بودیم بعد از آن مأموریت برای چند روزی مرخصی به شیراز می آیم.حال بچه‌ها چطور است انشاءالله که حال تمامی تان خوب هست و هیچ ناراحتی نداریم و مشغول پیشبرد انقلاب و نابودی منافقین باشید.خب دیگر سرطان را بیش از این درد نمی آورم سلام به همه دوستان و آشنایان را برسانید از همه التماس دعا دارم دعا کنید که خدا گناهان مرا هم ببخشد و از من راضی شود.راستی سلام مرا به خانم هم برسانید این نامه را میدهم به یکی از دوستانم که می‌خواهد از بوکان به شیراز بیاید و چند روزی در شیراز کار دارد بیاورد.باید ببخشید که خط خوبی ندارم با آرزوی موفقیت و طول عمر با عزت و التماس دعا از همه. السلام قربان همه شما فرهاد. ۶۰/۸/۲۳ بوکان » ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 1 📿 2 📿 3 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 61 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز شنبه ۴مرداد ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
تو کمی کمتر برو من کمی بیشتر می‌آیم... باید برایِ دیدنِ هم کاری کنیم! 🌷 j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
💢قابل توجه غارتگران بیت المال ○این تصویر تلخ در حاشیه ی نیزار های جزیره مجنون گرفته شده، که هنوز هم اسلحه در دستانش است! 📎پ ن: "اینگونه فداکاری نکرد تا تو مال مردم را غارت کنی" j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💠شهید۱۵ساله!!! ●قبل از عملیات خودش را برای شهادت آماده کرد.مطمئن بودتوی این عملیات شهید میشود. گزارشگر رادیو رفت جلویش وپرسید:پیامتان برای مردم چیست؟رضاپیام نداد.گفت: وصیت من این است که مردم متعهدباشند. ●تیرتوی کتفش خوردوبه شدت زخمی شد. چندنفرازبچه هامیخواستند برش گردانند به شهر،ولی خودش مانع شد.گفت:اگه منوببرید عقب،توی راه شهید میشم.شماهم بخاطرمن خودتون به زحمت نیندازید،فقط من روبه طرف قبله بخوابانید دست و پایم راهم بگیرید تا موقع جان دادن تکان نخورم وعراقی هامتوجه جایم نشوند... ●یک هفته از شهادتش می‌گذشت وقتی پدربالای جنازه ی رضارسید هنوزاززخم کتفش خون می آمد.پدرفوری یک پارچه آورد و به خون شهید آغشته کرد.گفت:میخواهم این پارچه رابه منتقم خون شهدا حضرت مهدی علیه السلام هدیه کنم. ●در ادامه پدرخاطره ای تعریف میکند: یک شیشه گلاب ویک بسته گز گذاشته بودروی قبررضاوداشت باگلاب قبررامیشست. نگفتم پدرشهیدم رفتم جلووپرسیدم:شمااین شهیدرومیشناسید؟گفت:من اهل اصفهانم مدتی پیش آمدم سرقبراین شهیدوخواستم کمکم کندتادر دانشگاه قبول شوم. ●وقتی در دانشگاه قبول شدم،تصمیم گرفتم دوباره شهید را امتحان کنم.قبول شدن در دانشگاه را اتفاقی تلقی میکردم...لذااز شهید خواستم کارم را درست کندکه به سفرمکه بروم ،به لطف شهید برنامه ی سفرمکه هم درست شدومن به سفرمکه مشرف شدم.حالاهم آمدم تاازشهید تشکرکنم. 🌷 ●ولادت۱۳۴۶ ●شهادت۱۳۶۱ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊