#رفیق_شهیدم❤️
دلم ؛
نه برای با تو بودن
که برای چون تو شدن
بیقرار است ...
خنده اش انگار فرق دارد...!
نه با دهان ،که از عمق چشمانش می خندد ..
با تمام وجود و از ته قلبش ..
از عمق چشمانی که پر از مهربانیست
و از ته قلبی که خدا در آن خانه کرده ..
#جاویدالاثر_ابراهیم_هادی🌷
#سالروز_ولادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#رفیق_شهیدم❤️ دلم ؛ نه برای با تو بودن که برای چون تو شدن بیقرار است ... خنده اش انگار فرق دارد.
#خاطرات_شهدا
عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه میآمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیافتد.
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات را کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، توروخدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید.
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی! ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟ جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالتزده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان گفت: نمیدونم چی بگم، هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد؛ اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد؛ و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند.
حاجی حرفهای ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمیگشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده، این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم، با این ماجرا میدانند.
📎علمدار کانال کمیل
#جاویدالاثر_ابراهیم_هادی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۶/۲/۱ تهران
●شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ فکه ، عملیات والفجرمقدماتی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سہ ساله بود!
چیزے از جنگ نمےدانست
تنها آرزویش این بود ڪہ
آنقدر زور داشت تا گام های
#پدر را از رفتن باز دارد
دختر است دیگر
گاه از غم نبود پدر دق مےڪند !
حتےاگر #سه_سالہ باشد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شهادت مهمانی خداوند است
و شهید مهمانِ خدا ...
#شهید_حسین_خرازی
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
نماز شب مي خواند و واقعاً به آن اهميت مي داد و مقيد بود. با اينكه كار مي كرد و خسته بود، سعي مي كرد نماز شبش را بخواند و يا در موقع غذا خوردن ديده مي شد ، كه غذاي محدودي مي خورد و مي گفت: بيشتر خوردن مسئوليت مي آورد. چرا كه مي ترسم بخورم و نتوانم كار كنم و آن موقع پيش خدا مسئول هستم ...
روحيه عجيبي داشت. يك روز باراني بود ، صدا زد : برادرها همه جمع بشويد. وقتي كه ما همه جمع شديم، ايشان گفت : بنشينيد ، برايتان چيزي بگويم: انقلاب ما به دو چيز نيازمند است تا پايدار بماند : ۱_ مقاومت ۲_ جان دادن و به شهادت رسيدن ... تا خون ما، نهال انقلاب را آبياري كند.
📎معاون فرماندهٔ گردان زرهی لشگر۵نصر
#سردارشهید_حمید_ربانی_نوغانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۴/۲/۲۰ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۷/۲/۱ فاو
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_چهل_و_هشتم
🔆 جام صلح و دوستی کویت
درست یکماه بعد از انتقال عدهای از بچهها به اردوگاه ۱۸ بعقوبه در حالی که میرود تا مذاکرات صلح به دست فراموشی سپرده شود دوستداران صلح موضوع را در میدان دیگری جستجو میکنند
میدان ورزش و جام صلح
یکشنبه ۶۸/۸/۱۴ ورزشگاه کاظمیه کویت.
بعد از رحلت امام ره جو اردوگاه به روزهای قبل از آتش بس بازگشته بود و هیچ شباهتی به دوران صلح نداشت .
سربازان خسته بعثی بیش از اسرا در سردرگمی و فشاد بسر میبردند.
برگزاری مسابقه بین دو تیم رقیب بعد از ۱۳ سال ، روزنهای هرچند باریک و کور سوی امیدی ایجاد میکند .
به هنگام برگزاری مسابقه نگهبانها هم از پشت پنجره آسایشگاه هایی که تلویزیون در اختیار داشتند مسابقه را دنبال میکردند.
شخصا اهل فوتبال نبودم ولی در این مورد خاص طبیعی بود که هر ایرانی نسبت به آن حساس باشد
برای هر دو تیم یک موقعیت گل زنی نیز فراهم شد اما موقعیتی که برای تیم حریف پیش آمد خیلی خطرناک بود که بخیر گذشت.
واقعا این زمان یکی از لحظات پر استرسی بود که به کندی میگذشت .
هر چند که برد و باخت در این میدان نیز آثاری بر ما مترتب مینمود.
اگر میباختیم سرافکندگی و اضافه شدن فشار و استرس .
اگر میبردیم هر چند در درون خوشحال بودیم ولی از آن طرف با سربازان کم ظرفیت بعثی روبرو و تا مدتها تاوان شکستشان در میدان ورزش را نیز اسرا باید پرداخت میکردند ضمن اینکه طبیعی بود بر روند صلح نیز آثر منفی می گذاشت .
بیاد دارم در یک مسابقه ، تیم ملی عراق مقابل حریف باخت و عُدی فرزند صدام که ریاست کل وزرش عراق به عهده داشت به محض بازگشت تیمشان از خارج دستور میدهد همه آنها را با کابل مورد ضرب و شتم قرار دهند.
شاید ملاحظه اسرا بود که بازی با نتیجه صفرـ صفر مساوی به پایان برسد و هر دو طرف راضی میدان را ترک نمایند.
هرچند کاملا مشخص بود که برگزار کنندگان مسابقه تمایل به چنین نتیجهای داشتهاند.
کویت میزبان جام صلح ، طی هشت سال جنگ با دلارهای نفتی یکی از بانیان این وضعیت است و با برگزاری یک مسابقه ساده نمیتواند تاثیر گذار باشد.
برای آزادی اسرا کویت باید تاوان سنگینی بپردازد ، در آینده نزدیک به آن خواهیم پرداخت تاوانی که بی درنگ مقدمات آزادی اسرا را فراهم میکند.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وسی_نهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_929_580)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊