سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 147
اردوگاه شهدای خیبر انگار دشت کربلا بود؛ بیابانی برهوت و داغ. گفته میشد درجه حرارت هوا بالای 55 درجه است. هوا آنقدر گرم بود که وقتی می خواستیم قالب یخ را از فاصله صد متری تدارکات به سنگر بیاوریم، آب میشد و آنچه در یخچالهای کائوچویی سنگر می گذاشتیم یک تکه یخ کوچک بود. آب تانکرها آنقدر داغ میشد که در طول روز نمیشد حتی برای وضو راحت به آن دست زد. میگفتند تخم مرغ را که بیرون بگذارید، میپزد! آنجا در سنگرهایی که در دل زمین ساخته بودیم و کمی خنکتر بودند، مستقر بودیم. توپهای فرانسوی عراق بارها اردوگاه را هدف قرار دادند و ما تلفاتی هم داشتیم، به همین خاطر از اجتماع نیروها خودداری میشد. به جز قسمت ادوات همه گردانهای لشکر آنجا مستقر بودند و جاده هایی خاکی موقعیتها را به یکدیگر وصل میکرد. گاهی از حمام که برمی گشتیم با عبور یک ماشین از جاده، سر تا پا خاکی میشدیم. مراسم صبحگاه هم به دلیل نگرانی از توپخانه دشمن خیلی کوتاه با خواندن آیاتی از قرآن مجید برگزار میشد. بعد گروهانها یک به یک جدا شده و در مسیرهای مشخص می دویدند. ورودی اردوگاه شهدای خیبر با جاده اهواز ـ خرمشهر کمتر از یک کیلومتر فاصله داشت اما محل استقرار گردانها با دژبانی اردوگاه حدود پنج کیلومتر فاصله داشت. ما این فاصله را هر صبح می دویدیم و به جاده می رسیدیم که رفت و برگشت مان حدود دوازده کیلومتر میشد. البته در راه برگشت تعداد بچه ها نصف میشد چون به خاطر شدت گرما و طولانی بودن مسیر، عده ای از حال میرفتند...
در آن شرایط فوتبال یکی از دل مشغولی های ما بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 148
به جز صبحگاه و آموزش هر روز فوتبال به راه بود و در این میان فوتبال بازی کردن من هم حکایتی داشت! از اول به پوتین علاقه نداشتم و حتی در عملیاتها دوست داشتم کفش کتانی بپوشم تا سبکتر و قبراق تر حرکت کنم، در اردوگاه هم اغلب پابرهنه راه میرفتم، به همین دلیل بچه ها مرا «ایاق یالین» صدا میزدند. آنقدر در هوای گرم و روی شنهای داغ راه رفته بودم که پاهایم محکم و سفت شده بود. فوتبال را هم طبق معمول پابرهنه بازی میکردم اما گاهی چنان ضربه هایی به بچه ها میزدم که پایشان داخل پوتین له میشد! البته بازی اصولی بلد نبودیم، بین بچه ها علی نمکی خوب بازی میکرد ولی من در فوتبال کلک بودم و خیلی وقتها داد بچه ها را درمی آوردم! معمولاً من، علی نمکی، «علیرضا فغانی» و «علی قره» در یک تیم بودیم و همه کلک! یک روز واقعاً افتضاح کاری درآوردیم طوری که دروازه بان ما هم جلو کشیده بود و دروازه خالی بود! در یک لحظه بچه های تیم مقابل توپ را به طرف دروازه ما بردند. من به سرعت به پای حریف کوبیدم تا توپ را بگیرم. او نقش زمین شد، بعد از چند لحظه وقتی بلند شد با ناباوری به طرف من آمد. طوری نگاهم میکرد که فکر کردم می آید بزندم! اما با تعجب نگاهی به پای برهنۀ من کرد و گفت: «پسر! پای من تو پوتین شکست... چیه این پای تو؟!»
در جمع گروهان دو دستۀ خوبی داشتیم؛ بچه های زرنگ و تیزی که گروه خونیمان با هم جور بود. بعضی وقتها چند نفری از اردوگاه جیم میشدیم. دورادور اردوگاه سیم خاردار کشیده شده بود و دژبانی هم مانع ورود و خروج میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
یڪ سلامم را اگر پاسخ #بگویے می روم لذتش را با تمام شهـر قسمت می ڪنم.. #پاسدار_شهید_علی_عبدالهی
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#تفحـــــص_شهید
ماجرای بسیار جالب از شهید علی عبدالهی..
✍دختری به نام الهام وافری از کردای شیعه اهل روستای علی خان آباد واقع در نقطه صفر مرزی با عراق در خواب شهید عبدالهی ومی بیند شهید بزرگوار محل شهادت خودش را به او میگوید وایشان به همراه دختر عموهایش طبق نشانی که شهید خودش داده بود به آن محل که بالای کوه بلندی هس رفته وبا کندن سنگ ها پیدا میکنن وخیلی ماجراها ومعجزات دیگر که رخ میدهد.
#پاسدار_شهید_علی_عبداللهی
شهادت 20 آذر سال 60 عملیات مطلع الفجرسرپل ذهاب بازی دراز
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #ڪلیـپ
#عزت_غربت
روایت ۱۸ هزار مجاهد افغانستانے «فاطمیون» حاضر در سوریـه!!!
#راوی : حاج حسین یکتـا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
این روزها باید دوید
لـب خاڪریز
مبادا #بشینیم و نگاه ڪنیم
إنَ اللهَ لا یُغَیِرُ مْا
بِقومِِـ حَتی یُغَیِروانْا بِاَنفُسِهمْ
#شبیه_شهدا_رفتار_ڪنیم...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#امام_حسین_(ع)
🍁 کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.
#بحارالانوار
@sangarshohada 🕊🕊
#اطلاعیــہ
سلام این بنرجهت جمع آوری حمایت های مالی ونذورات عزیزان استان فارس شهرستان مرودشتی تهیه شده که توضیحات کامل داده شد..
#تصویر_باز_شود
@sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#عکس_شهید
یکی از روزها که از زابل اومده بود دو تا عکس با لباس نظامی گرفته بود.
یکی با کلاه یکی بی کلاه...
کلاه دارش رو داد به من و بی کلاهش رو داد به مادرش و بعدش گفت هنوز میخوام چندتا عکس دیگه هم بگیرم قاب کنم .
بهش گفتم دو تا عکس کافیه ، میخوای چیکار کنی این عکسارو؟؟؟!!!
گفت: اگه یه روز شهید شدم میخوام عکس زیاد داشته باشم تا به همه نشون بدی
#شهید_مدافع_وطن
#مهدی_رضایی🌷
شهادت:۹۴/۱۰/۴
محل شهادت:هنگ مرزی زابل
نحوه شهادت: درگیری با اشرار
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
چہ تنگ است معبرها ،
برای ڪسے ڪہ
شما #راهنمایش نباشید ...
در میدان مینِ نَفس
گم شـــــده ایم
#دستمان را بگیرید
رهایمـــــان نڪنید ...
#شهدا_گاهی_نگاهی😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شڪ نـــــدارم مـــادرم فهمیده
مــن عاشق شـــــدم
#سجده_های آخرش ،
اینروزها طولانے است..
مــن...
#شهادت...
ان شاءالله...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شہید_سید_مرتضے_آوینے
حلقوم ها را میتوان برید
اما فریادها را هرگز
فریادے ڪہ از #حلقوم بریده بر مےآید
جاودانہ مےماند...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یا بفرما بـھ ســرایم
یا بفرما بـھ سر،آیـــم
غرضـم وصـل تُــو باشــد
چھ تُــو آیـے
چھ مـــن آیــم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 149
ما جایی را نشان کرده و زیر سیم خاردارها را کنده بودیم و از آنجا به راحتی در می رفتیم. بعضی وقتها با علی نمکی، عبدالحسین اسدی، علیرضا فغانی و یعقوب نیک پیران از اردوگاه بیرون میزدیم. گاهی می آمدیم اهواز و یکی دو روز آنجا می گذراندیم. چون در اردوگاه صبحگاه مختصر برگزار می شد کم و زیاد بودن نیروها به چشم نمی آمد. البته مسئول دسته مان «یوسف» می فهمید اما با ما خوب تا میکرد. چون تجربه اش کمتر از ما بود، با احترام برخورد میکرد و زیاد گیر نمیداد.
اگر دژبانی متوجه این قضیه میشد طبعاً مورد مواخذه و تنبیه واقع می شدیم، اما بچه ها زرنگی میکردند و در این جیم شدنها هیچوقت گیر نیفتادیم. تازه وقتی به دسته برمی گشتیم بچه ها به شوخی به ما «رسیدن به خیر» و «خوش گلیب سیز»میگفتند.
از آنجا خاطرات تلخی هم دارم. یک روز به قصد اهواز از اردوگاه خارج شده و کنار جاده ایستاده بودیم. به هر ماشینی که از راه میرسید دست تکان میدادیم اما ماشینها یا پُر بودند یا به دلایل امنیتی و دستوری که از فرماندهی داشتند نیروهای سر راه را برنمی داشتند. آن روز با چند نفر از بچه ها کنار جاده شن ریزی شده ایستاده بودیم که ایفایی از دور پیدا شد. ایفا همین که نزدیک ما رسید ناگهان به سمت ما برگشت. غافلگیر شدیم! من و یکی از بچه ها سریع خودمان را عقب پرت کردیم اما او به سه نفر از بچه ها زد و در رفت. خون، خونم را میخورد. مجروحان از بچه های تبریز بودند اما هیچ کدامشان را نمی شناختم. یکی از بچه ها که پیشانی اش له شده بود در دم جان داد و دو نفر دیگر هم به شدت زخمی شدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣4⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 150
درمانده و عصبانی مانده بودیم که تویوتایی از لشکر خودمان از راه رسید. بلافاصله آمبولانسی هم پیدا شد، مجروحان و پیکر شهید را داخل آمبولانس گذاشتیم و با همان تویوتا به راه افتادیم. در جاده دورنمای ایفا پیدا بود، ناگهان آمبولانس در برابر ماشینی که از روبه رو می آمد از جاده منحرف شد و جلوی چشم ما سه چهار معلق زد... چه مصیبتی!؟ دیگر توقف نکردیم و سرعت گرفتیم تا به ایفا برسیم. از پشت سر ماشینهایی می آمدند و حتماً به آمبولانس کمک میکردند. ما بالاخره در محل تدارکات ـ که محل توقف ماشینها هم بود ـ به ایفا رسیدیم. دو نفر سرنشین ایفا را دستگیر کردیم و به نگهبانی سپردیم و بلافاصله به محل تصادف آمبولانس برگشتیم. دیدیم مجروحان را بیرون کشیده اند، خوشبختانه آنها آسیب جدی ندیده بودند. دوباره به تدارکات برگشتیم و سرنشینان ایفا را به مقر لشکر آورده و تحویل ستاد دادیم. میدانستیم طبق معمول ستاد قضیه را به قرارگاه می سپارد تا به جرم آنها رسیدگی شود. عمل غیرانسانی آن روز و خاطره شهادت مظلومانه آن رزمنده تا مدتها از یادم نرفت. جبهه پر از نیروهای مخلص و ایثارگر بود اما منافقانی هم بودند که بین رزمنده ها می لولیدند و مترصد فرصت بودند تا زهرشان را بریزند.
مسئولیتم در دسته کماکان درست کردن چای بود. آبِ خوردن در آن دشت کم پیدا میشد، به همین دلیل بچه ها برای رفع عطش و جبران کم آبی به چای رو آورده بودند. عموم بچه های لشکر ما به چای علاقه داشتند اما چای درست کردن در اردوگاه شهدای خیبر به خاطر کمبود نفت آسان نبود. من کنار سنگرمان جای کوچک تنورمانندی از گِل درست کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊