نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صداے آمدنت را شنیده اند
زیباتر ازهمیشہ شده آستان تو
آقا! چقدر ریسہ برایت ڪشیده اند
🌸🍃🌸
#ولادت_باسعادت
#امام_رضاع_مبارکباد
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از خـادم الشـღـدا
AUD-20180222-WA0177.mp3
6.83M
✾ 🍃🌸﷽🌸🍃✾
🎧| #بشنوید
داستان عماد و امام رضا ع خیلی قشنگه
اگه حال دلتون خوب شد ما رو هم دعا ڪنید🌸🍃
#میلاد_امام_رضا_ع_مبارکباد🌸🍃
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
─┅─═🍃🌸🍃═─┅─
هرگز نمیـرد ...
آن ڪـہ دلــش
جلدِ " مشهد " است ...
حتـی اگــر ڪہ
بال و پرش را جدا ڪنند ...
#شهید_حجت_اصغری
#شهید_بی_دست
#زائر_امام_رضا❣
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 188
حاج غلام سرانجام گفت: «شما امشب این دو ساعتو نگهبانی بده فردا با هم بیشتر صحبت میکنیم» دیگر چیزی نگفتم و پذیرفتم.
آن شب اولین کاری که بعد از چند دقیقه ایستادن در نگهبانی انجام دادم رفتن به سمت همت آقایی بود. او مسئول تدارکات یک پد بود. یک گونی کوچک آجیل داده بودند تا او بین بچه هایی که نگهبانی میدادند، پخش کند و بچه ها موقع نگهبانی با خوردن آجیل خوابشان نگیرد اما او سر کیسه را سفت بسته بود و در تدارک نیروها قناعت میکرد، طوری که بین بچه ها به خسیس مشهور شده بود. آن شب با بابا که او هم نگهبان بود، صحبت کردم و قرار شد اول سری به همت بزنیم. همه در سنگر آرام و آسوده خوابیده بودند. همت هم خواب بود. راحت به گونی پر از مغز آجیل رسیدیم و جیب هایمان را تا جایی که جا داشت، پر کردیم. بیرون سوله مشغول نگهبانی و صرف آجیل بودیم که به فکر افتادم حالا که همه خواب هستند برای روزهای آینده هم ذخیره برداریم. دوباره سر پست برگشتیم. در یک محوطه کوچک ایستادن واقعاً برای من عمل شاقّی بود. صدای نفسهای سنگین بچه ها که در خواب راحت بودند، بیرون می آمد. به بابا گفتم: «اینجوری نمیشه، بی انصافیه اینا بخوابن و ما بیدار بمونیم، باید یه کاری بکنیم!»
ـ مثلاً چی کار؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 189
ـ بیا تا بهت بگم!
در منتها الیه پد جای وسیعی بود که فقط در اول آن نگهبان می گذاشتند و قسمت بزرگی خالی میماند. اتفاقاً جای خطرناکی هم بود. صبح و شب در آن منطقه نگهبانی میدادند و دکل دیده بانی هم آنجا بود اما جای وسیعی بود که چند نگهبان نمی توانست آنجا را پوشش دهد. فکر کردم سری به آنجا بزنیم و در بازگشت داد و فریاد راه بیندازیم که عراقیها آمدند! بابا پشت سرم می آمد و من توجیه میکردم: «نمیشه که اونا اینطوری تو خط بخوابن، شاید فردا عملیاتی پیش اومد...» بعد از اینکه دوری در پد زدیم، سریع به سنگر برگشتیم و داد زدیم: «عراقیها!... پاشین، بلندشین!» با سروصدای ما همه سنگرهای مجاور توی محوطه ریختند: «کجان؟ از کجا اومدن... کی اونا رو دید...»
ـ ما دیدیم؛ از اون قسمت پد داشتن میاومدن بالا!
خواب از سر همه پریده بود. حاج غلام چشم در چشم من دوخته بود و آهسته می گفت: «یواش یواش جلو برو. ما هم پشت سرت می آییم.» من هم زیر لبی میگفتم: «آگه خوبه خودت برو جلو!»
حاجی که دو تا نارنجک توی دستش گرفته بود وقتی دید جلو برو نیستم خودش راه افتاد. با احتیاط به سمتی که ما عراقیها را آنجا دیده بودیم، حرکت کرد! به بابا سپرده بودم مواظب باشد چیزی نگوییم که دروغمان مشخص شود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃🌷↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#شهید_امام_رضایی
خیلی امام_رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند.هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می شد. می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم." همیشه #باب_الجواد را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به گنبد و با حضرت
حرف می زد. می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده.
مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد. سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه ان را امضا می کرد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷
#طریقه_شهادت:
مسمومیت با آب زهرآلود.درشمال سوریه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری کہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وصف نشدنی است.من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا ع اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام...و شدم عروس امام رضاع
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
هرگز نمیـرد !
آنکه دلش جلدّ #مشهد است ...
#شهید_حاج_حسین_خرازی و جمع یاران
ما را هم شفاعت کنید شهدا 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#امام_رضا_؏ :
🌸↫مؤمن ڪسی است ڪه چون
🌸↫ نیڪی ڪند مسرور می شود
🌸↫وچون بدی ڪنداستغفارمی کند.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 190
رفته رفته به آخر پد نزدیک می شدیم. من هم گاهی چند سنگریزه از کنار جاده توی آب میانداختم. «اوناهاش! مثل اینکه یکی اونجاس!» بعضیها واقعاً می ترسیدند و دنبال صدا می گشتند. به این ترتیب تا آخر پد رفتیم و چیزی ندیدیم. حاج غلام برافروخته شده بود. به طرفم برگشت و گفت: «عیب نداره، فردا در مورد شما با صمد آقا صحبت میکنم!» منظورش صمد زبردست فرمانده گروهان بود. باز هم از رو نرفتم: «عراقی نیومده بود که اینجارو بگیره، اومده بود اطلاعات جمع کنه. اونایی که ما دیدیم صد در صد نیروی اطلاعاتی بودند... خودمون باهاشون درگیر نشدیم.»
بچه ها به سنگرها برگشتند و ما باید سر پستمان باقی میماندیم. چند دقیقه ای که گذشت از دوستم پرسیدم: «بابا! این ارتشیها چرا نگهبانی نمیدن؟» منظورم همان هشت نه ارتشی بودند که در محوطه میدان مانند پد مستقر بودند. آنجا کپه های خاک ریخته شده بود و ماشینها را آنجا نگه میداشتند، خمپاره انداز و شلیکا هم آنجا مستقر بود و تقریباً امن ترین نقطه پد همانجا بود.
ـ میگن همین که شما نگهبانی میدید بسه! دیگه احتیاجی به نگهبانی ما نیست!
ـ که اینطور؟! امشب این خط باید پاکسازی شه!
فکر کردم نیروهای قبلی ارتشی ها را سوسول بار آورده اند!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 191
آنها تا آن شب نگهبانی نداده بودند، وظیفه شان را منحصر به مواقع حمله هوایی عراقیها و پدافند هوایی با شلیکا می دانستند. فکر کردیم با آنها چه کار کنیم. اول متوجه شلیکا شدیم. لوله های شلیکا دسته ای داشت که با کشیدن آنها لوله ها را میشد درآورد. شلوغی مان گل کرده بود. بابا گفت: «بیا لوله هاشو دربیاریم و جاش چوب بندازیم!»
ـ نه بابا! خطرناکه، یهو دیدی هواپیماها اومدند، اونوقت چی کار میکنیم، باید یه فکر دیگه کرد!
به فکر پلیتهایی افتادیم که در کار ساخت سوله و سنگر از آنها استفاده میشد. یک تکه از آنها را جلوی در سنگر ارتشیها گذاشتیم. آرام رفتم روی پلیت و محکم بالا پریدم! چند بار که این کار را ادامه دادم سروصدای دانگ و دونگ آن طوری بلند شد که اهالی سنگر را با وحشت بیرون کشاند! آنها با شورت و عرقگیر از سنگر بیرون زدند و همه به طرف شلیکا دویدند! با دیدن آن سر و وضع خنده مان گرفت! کمی طول کشید تا متوجه ماجرا شدند.
ـ چرا این کارو کردید!؟
ـ بگید ببینم شما چرا نگهبانی نمیدید؟!
ـ آهان! شما مثلاً دارید نگهبانی میدید؟!
ـ بعله... نگهبانی ما اینجوریه!
صحبت به جایی نرسید. آنها برای خواب به سنگرشان رفتند ولی من هم کوتاه نیامدم. تا آخر پستم تکه پلیت را به جایی تکیه داده بودم و گاهی سنگی به طرفش میانداختم... دو ساعت نگهبانی من بالاخره تمام شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده #جانباز ۳۵درصد و نیازمند جمع اوری کنیم مشکلات مالی زیادی دارن ۴تافرزند هم دارند امرار معاش براشون خیلی سخت شده مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_تفحص_شهدا
✍بعد از یک ماه تلاش بیثمر، گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست گوشهای نشسته بود زار زار گریه میکرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم»
شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.
✍سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست میآید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است.
جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پنج شنبه ها
به نیّت
دیدارِ چشمِ ٺو
جانَم به کف گرفته
و خیرات می کنم ...
هدیه به روح پاک و مطهر شـهدا صلوات
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعضـــے ها
از آبِ گل آلود....
ماهــــے....!
نَه....!
راه معراج مـــے گیرند ...😭😭
#اللهم_ارزقنا_شهادة🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊