❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍ انقلاب اسلامی که آرزوی انبیاء الهی ، ائمه طاهرین و مومنین و مومنات و مستضعفین عالم به رهبری امام خمینی(ره) و ایثار و فداکاری شهدا و خانواده آنها ، جانبازان و خانواده محترم و امت شریف و مقاوم ایران اسلامی محقق شد فراموش نشود از مساعدت و همکاری و رهبری عزیز دست بر ندارید.
✍در ثانی وحدت خودتان را فراموش نکنید . دنبال اجرای دستورات خداوند متعال و انبیاء و ائمه طاهرین باشید. بهانه برای تفرقه زیاد است و راحت می شود پیدا کرد که از یکدیگر فاصله بگیرید و رضایت شیطان و غضب الهی را فراهم نمایید.
هنر این است که دنبال راهی برای وصل کردن باشیم.
#سردار_شهید_حمید_تقوی_فر🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
آخرش #روزے بهار خندههامان مے رسد... پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد ڪنیم... #شهید_هادی_باغبانی
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍هادی حضورش در سوریه را فقط به من گفته بود .پدر و مادرمان اطلاعی نداشتند . بار اول هم که رفته بود برای من شرایط آنجا را کاملا توضیح داد .رضوانه دخترش موضوع شهادت پدرش را خیلی درک نمی کند . هرچند گاهی می گوید پدرم تیر خورده ، اما چون پدر رضوانه ماموریت زیاد می رفت ، او عادت دارد که پدرش را دیر به دیر ببیند . هادی خودش هم می گفت زیاد زنگ نمیزنم که خانواده عادت به بودنم نکنند .
#نون_حلال
✍چند روز که صداشو نمی شنیدم دلم
می گرفت . پرمشغله بود ، یعنی خودش دورش رو شلوغ کرده بود . هدف هاش رو تایم بندی می کرد . از سنش جلو تر بود . یبار از اداره با من تماس گرفته بود ، صحبتمون به درازا کشید ،میشناختمش که وسواس داره ، با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه . بهم گفت نگران نباش ! یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب میکنم ، بیشتر از معمولش هم تو صندوق میندازم . یکی از مهم ترین منش های ایشون وسواس در بردن نون حلال به خونه بود .. و در پرداخت خمس مقید بود .
#شهید_هادی_باغبانی
راوے : #برادر_شهید
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣3⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 233
بعضی شبها که برای آموزش بیدار میشدیم در صفهای منظم نیم ساعت می ایستادیم تا مربیان و مسئولان نظراتشان را در مورد کارمان بگویند. در این نیم ساعت کوچکترین صدایی از ما درنمی آمد. همه به حرف مسئولان گوش میدادیم که از بیرون آب، نحوۀ حرکت و کار ما را میدیدند و نقاط ضعف و قوت ما را میگفتند. آن روزها آنقدر مهارت پیدا کرده بودیم که وقتی وارد آب میشدیم، به قدری آرام حرکت میکردیم که اصلاً معلوم نمیشد آنجا کسی هست. صدای قورباغه ها و موجودات آبزی را میشنیدیم اما صدایی از بچه ها بلند نمیشد. حتی صحبت کردنمان هم کم شده بود و عادت کرده بودیم که حرفهای ضروری را هم آهسته بگوییم.
آموزش حدود چهل و پنج روز طول کشید. در طول این روزهای سخت، شوخی ترک نشده بود. یک روز امیر مارالباش آمد و گفت: «بیا بریم برامون صیغۀ اخوت بخونن!» با هم به طرف روحانی قد بلندی که اهل زنجان بود رفتیم و او بین من و امیر صیغه اخوت خواند، بعد رو کرد به من و گفت: «حالا بیا با من هم صیغه بخونیم!» گفتم: «خدا حفظت کنه، داداش شدن با مُلاها خیلی سخته!» آنجا تنها کسی که سربه سر همه می گذاشت و شوخی میکرد، من بودم چون هم قیافه ام خنده دار بود هم خودم!
در آن شرایط گاه با شوخیها، گاه با عزاداریها و گاهی با صبحانۀ وحدت، روحیه مان را قوی نگه میداشتیم. گرفتاری آقا مهدی آن روزها زیاد بود و فقط چند بار بدون اینکه به نیروها بگویند، آمده و از نزدیک روند آموزش نیروها را دیده و نظراتش را گفته بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣3⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 234
هیچوقت به ما نمیگفتند امشب آقا مهدی یا افراد دیگری برای دیدن مانور و آموزش خواهند آمد چون طبیعتاً آن شب همه بیشتر دقت میکردند و میزان نظم و توجه ما در طول آموزش به دست نمی آمد. فقط میگفتند: «فرض کنید شب عملیات است.» بچه ها واقعاً عالی کار میکردند، درست پارو میزدند و دقیق و بیصدا حرکت میکردند. چند بار به ما گفتند: «دیشب از قرارگاه آمده بودند. دستتان درد نکند! از فلان آبراه که عبور میکردید اصلاً معلوم نبود آنجا بلمی هست و نیرویی. دست مریزاد!»
ترکیب بلمها متفاوت بود گاه سه نفره و اغلب پنج نفره. در بعضی بلمها، تیربارچی بود و در بعضی آر.پی.جی زن. روی چند بلم نیز دوشکا وصل کرده بودند که کنترل این بلمها خیلی مشکل بود و حفظ تعادل آنها مهارت فوق العاده ای میخواست.
در این مدت همه مقید به رعایت تذکرات حفاظتی بودیم. هیچکس از منطقه جیم نمیشد و حتی بعضی از بچه ها که به تماس تلفنی با خانواده هایشان مقید بودند و از آنجا راحت می توانستند به سوسنگرد بروند، این کار را نمیکردند. در آن مدت که متوجه حساسیت اوضاع بودیم اصلاً فکر در رفتن را هم نمیکردیم. تنها رابط ما با بیرون یکی از بچه های تدارکات بود که نامه های بچه ها را می آورد. یک روز آمد و همراه نامه به یکی از بچه ها، خبر فوت پدرش را داد اما او حتی برای تماس تلفنی در آن شرایط هم عقب نرفت. بچه ها تا این حد برای حفظ عملیات مایه میگذاشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نود_ویکمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷11🌷12🌷17🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s790_615)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#در_محضـــر_شهیـــــد
آنان ڪہ بہ من بدے ڪردند ،
مرا هشیار ڪردند
آنان ڪہ از من انتقاد ڪردند ،
بہ من راہ و رسم زندگے آموختند
آنان ڪہ بہ من بے اعتنایے ڪردند ،
بہ من صبر وتحمل آموختند
آنان ڪہ بہ من خوبے ڪردند ،
بہ من مهر و وفا ودوستے آموختند
پس خدایا ؛
بہ همہ ے آنانے ڪہ باعث تعالے
دنیوے واخروے من شدند ،
خیر ونیڪے دنیا وآخرت عطا بفرما .
#شهید_دڪتر_چمران🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•✨﷽ ✨✧✦•
تحلیلے نو از حرڪت امام حسین(ع) در #یـــــوم_التـــــرویه:
وقتی عبادت ما سنگ راهمان میشود!
✍قیام امام حسین(ع) در یومالترویه، علیه عبادت بیمحتوا بود؛ عبادتی که در آن جهاد، ولایت و نجات بشریت نیست.
گاهی خودمان را به برخی عبادتها و کارهای خوب عادت میدهیم، اما خدا کار مهمتری مثل «نجات مردم» را از ما میخواهد. اگر به این فرمان خدا توجه نکنیم، همان عبادت، سنگ راهمان خواهد شد.ما اگر میخواهیم دچار آفت عبادت و تصلبها و تحجرهای دینی نشویم باید به یوم الترویه بپردازیم.
✍یومالترویه به روز هشتم ذیحجه و یکروز قبل از عرفه گفته میشود؛ روزی که امام حسین(ع) با ترک مراسم حج، سفر به کربلا را آغاز کرد.
#یوم_الترویه
(8ذیحجه): ۲۹مردادماه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✾ ﷽✾
عرفہ آمد و من باز مصفا نشدم ....
حاجے معتڪف یوسف زهرا نشدم ...
همہ گشتند سفید و دل من هست سیاه باز هم شڪرکه پیش همه رسوا نشدم...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
حاجيان گرم طواف و
#حاجے_اصلے برفت
رفت سمت ڪربلاے پر بلا
امشب حسين ...😭
#حرکت_امام_حسین
#ازمکه_بسوی_کربلا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#مسلم_بن_عقیل
اینجابرای ضربه زدن صف کشیده اند
این کوفیان که آمدنت را شنیده اند
چندین هزار نامه نوشتند به تو ولی
با درهمی تمامی شان را خریده اند
#السلام_علی_سفیر_امام_حسین_ع
iD ➠ @sangarshohada
✧✦•﷽ ✧✦•
💢 #اعمال_شب_عرفه
✍شب نهم ذي الحجة، از شبهای متبرك و شب مناجات با قاضى الحاجات است و توبه در آن شب مقبول و دعا در آن مستجاب است. عبادت در این شب، اجر صد و هفتاد سال عبادت را دارد.
✍براى شب عرفه چند عمل وارد شده است:
قرائت دعایی که با این عبارت آغاز میشود:
" اَللّهُمَّ یا شاهِدَ كُلِّ نَجْوى وَ مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوى وَ عالِمَ كُلِّ خَفِیَّةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ حاجَةٍ یا مُبْتَدِئاً... "
كه روایت شده هر كس آن را در شب عرفه یا در شبهاى جمعه بخواند خداوند او را بیامرزد.
✍قرائت هزار مرتبه تسبيحات عشر.
قرائت دعاى " اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ... " كه هم در شب عرفه و هم شب هاى جمعه وارد شده است.
✍زيارت حضرت سيّدالشهدا عليه السلام
#التماس_دعا
#نشـــــر_حداکثرے
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 235
سرانجام روزهای آموزش به سر رسید و قرار شد آموخته ها را در مانور تجربه کنیم. سعی کرده بودند منطقه را شبیه منطقۀ عملیاتی بدر کنند اما از آنجا که احساس کرده بودند عراق متوجه تحرکاتی شده و زمان بسیار کم است، نتوانسته بودند منطقۀ دشمن فرضی را خوب آماده کنند. مانور کوچکی برگزار شد که در مقایسه با مانورهای قبلی مرحلۀ آسانی بود.
بعد از اتمام آموزش به دلیل تعداد کم بلمها، بلمهایی را که با آنها آموزش میدیدیم شبانه به جزیره مجنون منتقل کرده بودند تا در عملیات از آنها استفاده کنیم. در همین فاصله نقشه را توجیه و وضعیت منطقه و مأموریت ما را گفتند؛ ما باید حدود نُه کیلومتر در پیچ و خم آبراهها پیش میرفتیم تا به محور خودمان برسیم و به خط اول دشمن بزنیم. دشمن در منطقه حدود چهل تا پنجاه کمین داشت که نیروهای آماده بعثی از آنجا تحرکات و وضعیت آبراههای منطقه را زیر نظر داشتند. از آنجا که کوچکترین حرکت در آب زود مشخص میشد و آب موج برمیداشت یا نیها تکان میخوردند، نیروهای اطلاعات به خاطر رعایت جوانب حفاظتی کمتر به منطقه رفته بودند. به ما میگفتند آخرین شناسایی پانزده روز قبل، انجام شده و بچه ها تا نزدیک محورهای درگیری پیش رفته اند. تعدادی از مسیرهای حرکت همان آبراه هایی بود که از عملیات خیبر مانده بود و حالا بیشتر از یک سال از عملیات خیبر میگذشت. با این تفاوت که حالا عراق سر آبراه ها کمین گذاشته بود. در مانور و توجیه عملیات تذکر میدادند: «سعی تون رو بکنید تا از کنار کمینگاها آروم و بدون درگیری عبور کنید.» با این همه تعدادی هم مسئول خاموش کردن کمینها بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣3⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 236
این کمینها در حدود دو کیلومتری خط اول دشمن ایجاد شده بودند و اگر ما در آن نقطه درگیر میشدیم سختی کارمان تا رسیدن به خط اول دشمن چند برابر میشد. حتی به ما گفته بودند: «آگه گشتی های دشمن اومدن، شما زود وارد نیزار بشید و تا آغاز عملیات حق درگیری ندارید.»
بعد از مرور همه موارد، بیست وچهار ساعت وقت داده شد تا به کارهای خصوصی مان برسیم؛ آخرین کارهای قبل از عملیات. عده ای میخواستند غسل کنند، عده ای در پی نوشتن نامه یا وصیتنامه بودند، عدهای سرگرم تمیز کردن و آماده کردن اسلحه هایشان بودند و عدهای مشغول نماز و مناجات و توسل به اهلبیت(ع). هنوز در منطقۀ آموزش هور بین بستان و سوسنگرد بودیم. خوب یادم هست تنها وصیت نامه ای که در طول جنگ نوشتم، همانجا بود. امیر که آن روزها صمیمیت مان زبانزد بود گفت: «بیا وصیتنامه هر دو نفرمان یکی باشد.» حدود ساعت نُه صبح بود. کنار آب نشسته بودیم و برای نوشتن وصیتنامه تبادل نظر میکردیم.
ـ آخه چی بنویسم! نه چیزی داریم که به کسی ببخشیم. نه طلبی داریم که از کسی بگیریم...
بالاخره وصیتی نوشتیم و سفارش کردیم به پدر و مادر که صبر کنند
و اگر ما شهید شدیم ناراحتی نکنند و از این حرفها. خنده ام گرفته بود.
ـ چرا میخندی سید!؟
ـ آخه مطمئنم این بار هم طوری نمیشه و برمیگردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊