❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 311
این مجروحیت تازه یک طرف بود و غم و غصه بدر یک طرف. خبر شهادت سرداران لشکر31 عاشورا؛ آقا مهدی باکری، علی تجلایی، اصغر قصاب، محمود دولتی، اکبر جوادی و... در آخرین روزهای اسفند 1363 همه را ماتم زده و سوگوار کرده بود.
بعدها شنیدیم تا حدودی توانسته اند منطقۀ لشکر امام حسین را نگه دارند و از سایر مناطق عقب نشینی کرده اند. در آن شرایط اتوبوسی راهی تبریز بود و به ما گفته شد که با همان اتوبوس منطقه را ترک کنیم. با چنان حال و روزی از عملیات بدر جدا شدیم و به شهر برگشتیم. از عملیاتی که برای لشکر عاشورا کربلایی دیگر بود!
به تبریز که رسیدیم چهار روزمان در بیمارستان گذشت؛ تا حدودی وضعمان بهتر شد اما داغ شهدای بدر مگر خوب شدنی بود؟ شهادت علی اکبر مرتضوی که بزرگ و کوچک «بابا» صدایش میکردند در آن شبی که با تانکها سینه به سینه شدیم، شهادت باصر و صدای گلویی که نوحه خوان اهل بیت (ع) بود، شهادت اصغر قصاب، شهادت قاسم هریسی، خلیل نوبری، علی تجلایی که از مغزهای متفکر جنگ و قرارگاه خاتم بود و در بدر مثل یک بسیجی گمنام در جمع ما بود و شهادت فرمانده دلاور لشکر عاشورا آقا مهدی باکری و... مگر جای آنها در لشکر پر میشد؟
فصل دهم
گردان ابوالفضل
در شهر، تنها جایی که آرامم میکرد «وادی رحمت» بود. نه اینکه بخواهم بروم آنجا و گریه کنم. اصلاً در فاز گریه کردن نبودم. بیشتر به این خاطر میرفتم که عکس بچه ها را ببینم و با دیدن آنها عهدهای گذشته را یادآوری کنم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 312
یادم بیاید با چه کسانی دوست بوده ام. سر مزار رفقای شهید، صحنه هایی را که با او در جبهه داشتیم مرور میکردم؛ حرفها، شوخیها، عزاداریها، عملیات...
رفته رفته خبر بازگشت یاران رسید. زخمی ها اغلب در بیمارستانهای شهرهای دیگر بستری بودند اما شهدا وقت بازآمدنشان بود. بچه های گردان چه آمدنی داشتند! هر روز چهل نفر، پنجاه نفر از شهدا روی دستها تشییع و اغلب در وادی رحمت به خاک سپرده میشدند. روزهای غمباری بود روزهای آغازین سال 1364. هر روز با امیر در مراسم تشییع و تدفین شهدا حاضر میشدیم. شهدایی که در کنار هم آموزش دیده بودیم، به دل دشمن زده بودیم، در خصوصی ترین احوال هم شریک شده بودیم و... حالا آنها را به دل خاک بدرقه میکردیم. هر بار که به وادی رحمت میرفتیم از ماندن خودم شرمگین تر میشدم. احساس میکردم چیزی برای عرضه به خدا نداشتم و خدا برای شهادت لایقم ندانست اما در مقابل از سالم بودن امیر خوشحال بودم. به خودم میگفتم عیبی ندارد هر چند خیلی ها رفته اند اما هنوز امیر هست، دوباره به جبهه برمیگردیم و با هم خواهیم بود. بعد از سالها حضور در میدان جنگ بارها این حال را تجربه کرده بودم و میدانستم غم و اندوهی که حالا در تشییع و تدفین دوستان شهیدم دارم، در مقابل روزهای بازگشت به منطقه و تحمل چادرهای خالی و محوطه سوت و کور گردان چیزی نیست! مخصوصاً بعد از بدر چطور میشد در گردان امام حسین ماند؟! ماند و از شجاعت و غیرت دوستانی که به اشاره فرمانده شان در دل آتش رفتند برای تازه واردها گفت و تاب آورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودونهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷9🌷10🌷11🌷14🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1042_080)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#رهبر_انقلاب
"من صریحاً اعلام میکنم:...اینکہ ما بر طبق میل دشمن ترویج کنیم کہ راهی جز پناه بردن بہ دشمن نداریم،بزرگترین خیانت در حقّ ملّت است.البتّہ این اتّفاق نمیافتد،من بہ حول و قوّهی الهی وبا همراهی شما تا جان وتوان دارم،نخواهم گذاشت این اتّفاق درکشور بیفتد."
مثال بارز اين موضوع
#خيانت_FATF است
#جنگ_تمام_عیار
#جنگ_ارزی
@sangarshohada 🕊🕊
📚 #رهبر_انقلاب
"زمانی کہ حضرت علی ع سکوت میکردند؛عمار یاسر و مقداد و ابوذر فریاد میزدند و روشنگری میکردند."
📘 #رهبر_انقلاب
من حکم پدر را دارم؛شما بہ وظیفه خودتان کہ روشنگرییست،عمل کنید.
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پـــای دختر حیدر چکیده اند... #ڪلنا_عباسڪ_یازینب #شهید_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خبرشهادت
شب ششم ماه محرم بود.
من و خواهر شوهرم براي شركت در مراسم عزاداري امام حسين(علیه السلام) رفته بوديم حسينيه. تازه وارد هيئت شده بوديم كه برادر آقامجتبي، من و خواهرشان را صدا كردند كه برويم خانه. با ديدن چهره برادر شوهرم متوجه شدم كه اتفاقي افتاده است. با اين حال سؤالي نكردم و شروع كردم به فرستادن صلوات. نزديكيهاي خانه با ديدن جمعيتي كه نزديك خانه بودند، بهتم زد. نميخواستم باور كنم كه براي همسرم اتفاقي افتاده است. لحظات سخت و نفسگيري بود. گيج شده بودم. فقط ميگفتم اشتباه شده، مجتبي زنده است. او به من قول داده كه برميگردد. وقتي شهادتش را باور كردم، در نبودنهاي مجتبي بسيار اشك ريختم و گريه كردم. اما مدتي بعد به خود آمدم كه او خودش راهش را انتخاب كرده بود. پس چه سعادتي از اين بالاتر.
ياد حرفهاي مجتبي كه ميافتادم آرامتر ميشدم. مجتبي سفارش كرده بود اگر اتفاقي براي من افتاد حضرت زينب (سلام الله علیها) را ياد كن و به ياد مصيبت ايشان بيفت. من هم از بيبي مدد گرفتم. از حضرت رقيه(سلام الله علیها) ميخواستم كه به رقيه (ريحانه) سه ساله من هم صبر و تحمل بدهد.
#احساس_حضور
بعد از شهادت مجتبي آمدهام به خانهاي كه پر است از خاطرات خوب و شيرين با بهترين همسفر زندگيام. من و ريحانه مدتي از خانه دور بوديم و اين روزها در خانه خودمان كنار هم زندگي ميكنيم. در خانه خودمان آرامش بيشتري داريم. چون خانه پر است از خاطرات مجتبي.
من و دخترم، مجتبي را در كنار خود حس ميكنيم. او همواره در كنار ما حضور دارد. به حق گفتهاند كه شهدا زندهاند.
#شهید_مجتبی_کرمی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊