eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شمـــا اخلاص رفت اختـلاس آمـد ... #شهید_تورج_رضازاده 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فقـط ... نخل های خوزستان می داننــــد ! چه‌ها به خدایتان گفتید ... #رزقک_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 427 آقا جلال نمیخواست قبول کند اما آن مرد با خواهش و اصرار به ما قبولاند پول غذایمان را بپردازد، میگفت بچهها هر چه میخواهند بفرمایند. دوباره به بچه ها گفتیم: «هر کس هر چه میخواهد بخورد!» وقت خداحافظی همان مرد باسخاوت گفت: «اینطور که میبینم شما دارید طرفای اهواز میرید. تا اهواز هر خرجی دارید به عهدۀ من!» ـ ممنون! سر ناهار حسابی زحمت دادیم! ـ نه! شما خرجتان تا اهواز هر چقدر میشود از این کیف بردارید! خیلی خواهش کرد، دست آخر چند اسکناس هزار تومانی برداشتیم. او میخواست بیشتر برداریم اما گفتیم همین کافی است. خداحافظی کردیم و او رفت. در تعجب بودیم. زمانی که پولمان ته کشیده و همه گرسنه بودیم، سر رسیدن مردی با آن شرایط و آن اخلاق و خوش خدمتی تعجب آور بود! وقتی به لشکر رسیدیم. ماشینهای دیگر هم رسیده بودند. آنها به بچه های ما پُز ماندن در کاخ کنار دریا و مهمان نوازی اهالی آن شهر شمالی را دادند. ما هم قصه همان مردی را که خدا فرستاده بود تا اینطور به ما خدمت کند، گفتیم. برای همه، مهمان نوازی خانواده شهدا و مردم عادی تر بود تا برخورد غیرمنتظره کسی که اصلاً از سر و رویش نمیشد حدس زد به فکر رزمنده ها باشد. لشکر با یک هفته پیش قابل مقایسه نبود. روزی که به مشهد رفتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 428 همه جا آرام بود اما حالا هر کس که میرسید میشنید: «عجله کنید!» ما تا از ماشین پیاده شدیم کمی با دوستانمان کل کل کردیم و بعد دویدیم تا لباس هایمان را بپوشیم و آماده شویم. هیچکس تا آن لحظه به طور قطع نمی دانست عملیات انجام خواهد شد یا نه؟ تا ظهر اسلحه هامان را هم تحویل گرفتیم و همه بچه های گردان امام حسین جمع شدند. حالا دیگر زمزمه عملیات بلند بود و قرار بود به زودی به منطقه برویم. آن روز سیزده روز از خواب امیر میگذشت. با خودم میگفتم: «آیا دو روز دیگر واقعاً میرم پیش امیر!؟» عصر سوار اتوبوسها شدیم و به اروندکنار رفتیم؛ همان منطقه عملیاتی والفجر 8 و همان روستایی که با امیر و بچه های گردان ابوالفضل قبل از والفجر 8 آنجا مانده بودیم. شب قرار بود همانجا بمانیم. آن شب چه خاطره ها که برای من زنده نشد... حال عجیبی داشتم و بچه ها هم چیزهایی میدیدند. توپخانه عراق منطقه را میزد. نزدیک صبح آتش شدیدتر هم شد. صبح قرار شد با مینی بوس کنار اروندرود برویم. ماجرا داشت شروع میشد؛ هیچکس حاضر نبود در ماشین کنار من بنشیند! باب مزاح باز شده بود. ـ نگاه کن! حالا به خاطر سید هم که شده این توپ میافته رو ماشین ما! اینها را می شنیدم و می خندیدیم. من هم جواب میدادم: «باباجون! حالا دو روز مونده که پونزده روز تکمیل بشه! شما از حالا دارین منو میفرستین اون ور!» اینها را میگفتم اما خودم هم داشتم باور میکردم که اتفاقی دارد میافتد. گلوله های توپ این طرف و آن طرف مینی بوس منفجر میشدند اما ما به سلامت رسیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 182 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مهدی_اخلاقی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#شهید_مرتضی_حسین_پور ❤️ آشوب جهان و جنـــــگ دنیــــا بہ کنار بحران ندیدن تـــــو را مـــن چہ کنم!؟ #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
گاهـی ... فاصله ما و #شهدا یه خمپاره است ؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ #نَفْس ! از این ها که بگذریم ، می رسیم ... #جامـــــانده_ام😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم. 🌷 📚ڪتاب تا ڪربلا، صفحہ 168 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#قرآن_و_شناسایی_پیکر #شهید_علم_الهدی عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای.... #حماسه_خونين_شهداي_هويزه_و #شهادت_شهیدمحمدحسین_علم_‌الهدی #گرامی_باد🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
و چه زیبا مسلمانی را در مکتبِ #مولایشان آموخته بودند که ... دشمنت را #اسیر کن و با او مهربان باش ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 429 تحرک اطراف اروندرود دیدنی بود. با قایق ها به آن سوی اروند منتقل و در سنگرها مستقر شدیم. آنجا از دست پشه ها امان نداشتیم. پمادهای ضد گزیدگی داده شده بود که افاقه نمیکرد. هر جای بدنمان را که از لباس بیرون بود با پماد میپوشاندیم شاید پشه ها نزدیک نشوند. قرار بود تا شب همانجا بخوابیم. علاوه بر دسته یک که دسته ما بود، بچه های دسته دو و سه هم بودند، علی تیربارچی، رسول آفتابی، «هاشم تاری» و عده ای دیگر را هم دیدیم. عصر خبر ناگواری رسید. «محمد سبزی» جانشین گردان امام حسین، «سید محمد وطنی»، «میرحیدر پایدار» و یکی دو نفر دیگر شهید شده بودند. خبر شهادت آنها همه را ناراحت کرد، حتی بعضی از بچه ها میگفتند: «دیگه عملیات انجام نمیشه!» همان جناحی که در والفجر 8 در دست دشمن مانده بود محل مورد نظر برای عملیات «یا مهدی» بود. عراق میخواست آن منطقه را خشک کند و ما میخواستیم زودتر از او وارد عمل شویم. لشکرهای جناحین ما جلو رفته بودند و در منطقه ای حدود سه کیلومتر در وسط نیروهای ما، دشمن باقیمانده و خاکریزی زده بود که نیروهای زیادی آنجا مستقر بودند. کنار کارخانه نمک «سهراه مرگ» قرار داشت، جایی که همیشه زیر دید و آتش شدید دشمن بود. سه راه مرگ از یک طرف به منطقه لشکر 25 کربلا میرفت، از یک طرف به محور لشکر ما. روی اروند دو پل زده بودند. یکی در منطقه لشکرهای عاشورا و 25 کربلا و یکی در منطقۀ لشکر امام رضا. ما از کنار همین پلها با قایق عبور کردیم و به آن سوی اروند رفتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 430 موقعیت ما در منطقه بدتر از موقعیت عراق بود. چون پشت سر ما آب بود و روبه رویمان تا جایی که خط عراق شروع میشد حدود نیم متر آب نمک سطح زمین را پوشانده بود. سازماندهی انجام شد. اتفاقاً رحیم غفاری را به عنوان تیربارچی به ما دادند. سابقه شلوغکاری های او در ذهنم بود. یکی از برادرها گفت: «اونو تیربارچی ندین! نمیشه روش حساب کرد!» آن روز و در آن شرایط قرار شد هدایت دسته به عهدۀ من باشد. قلباً مایل نبودم مسئولیت قبول کنم ولی شرایط خاصی بود و پذیرفتم. آن شب، شب چهاردهم خواب من بود. حال عجیبی داشتم و فکر میکردم روز پانزدهم چه خواهد شد؟! به نیروها نگاه میکردم؛ دسته ما دسته خوبی بود. رحیم باغبان معاون دسته بود. یکی از آر.پی.جی زن هامان برادر صادقی بود و پورناجی هم کمک او بود. کریمی تک تیرانداز بود. دو پسرعمو هم بودند که اهل سراب بودند و بچه های مؤمن و جدی ای بودند، اسم یکیشان که طلبه هم بود «حجت» بود. یک نفر از بچه های بندر شرفخانه به نام «حسین» را هم به دسته ما دادند. در سایر دسته ها هم چهره های شاخصی بودند؛ «سید محمد وطنی خطیبی» که مسئول دسته بود ولی توانایی رهبری یک گردان را هم داشت و خیلی زود شهید شد، آقا قلی یوسفی پور و... قرار شد شب بمانیم و روز بعد حرکت کنیم؛ یعنی روز پانزدهم! صبح روز پانزدهم حرکت کردیم و ظهر به خط رسیدیم. خط جاده ای بود که کنار آن کانال زده بودند و حدود یک کیلومتر در محور 25 کربلا و محور ما کشیده شده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 183 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امیر_مرادی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
خورشید ... سرک می‌‌کشد و میداند از دست تـو چـایِ صبح ، خوردن دارد ...! #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
ندای #وصل شنیدند از منـادی عشـق ز خود گـذشته ؛ به سوی #خدا رفتند ... سلیمانیه عراق ۱۳٦۷ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید از آیه قران مثال می زد و می گفت: خدا در قران گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم پدر و مادر است. خیلی تأکید به احترام پدر و مادر داشت. از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. #شهید_رضا_حاجی_زاده🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
در قاموس شما " عشــــق " حرف اول را می‌‌زند نه سن و سال ... #جامـــــانده_ام😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 431 کانال زیر آتش دشمن بود. خط ما نزدیکی سه راه مرگ بود. در واقع جاده ای بود که ما یک سرش بودیم و سر دیگرش به منطقه عراقیها می رسید. روی این جاده ها کپه های خاکی ریخته شده بود، بدون اینکه روی جاده پخش شوند، مانده بودند و حالا به شکل تپه های کوچک چسبیده به هم به نظر می رسیدند. آنجا تبدیل به کمینگاه هایی برای ما و دشمن شده بود. گاهی دشمن روی آنها نیرو می گذاشت و گاهی بچه های ما. محمد سبزی و سید محمد وطنی یکی دو روز پیش همانجا به شهادت رسیده بودند که این اتفاق روحیه همه را خراب کرد. آنها برای اینکه منطقه را از نزدیک ببینند و توجیه بشوند، جلو رفته بودند که کمین دشمن متوجه شده و آنها را زده بود. فاصلۀ ما با عراق فقط حدود صد متر بود. در چنان محلی سر کردیم تا شب، عملیات را شروع کنیم. طبق معمول صحنه های پیش از عملیاتها تکرار می شد. عده ای گرم نوشتن وصیت نامه بودند. عده ای خلوت کرده و دسته ای از همدیگر خداحافظی میکردند. بازار حلالیت و روبوسی و وداع آخر داغ بود. غروب آن عصر بهاری صدای اذان در منطقه پیچید. نمازمان را خواندیم و بلافاصله آماده حرکت شدیم؛ حرکت برای عملیاتی به نام «یا مهدی». قبل از ما گردان علی اکبر حرکت کرد. وظیفه ما کمک به همین گردان بود که پیش از ما به دشمن میزد. در قسمت چپ منطقه یکی از گروهانهای گردان امام حسین به فرماندهی مصطفی پیشقدم حرکت میکرد. نیروها را به طرف کانال بردیم. در لحظه حرکت چشمم به بچه ها بود که متوجه غیبت محمد نصرتی شدم، دور و بر را گشتم اما پیدایش نکردم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 432 به ناچار خودم هم به راه افتادم. در آخرین لحظات، احساس کردم پسر کوچک اندامی دوان دوان دارد به سوی ما می آید؛ محمد بود. با عصبانیت سرش داد زدم: گجا بودی؟ ـ آقا سید! میخواستم دو رکعت نماز بخونم. آخه من امشب شهید میشم!... ـ دیوونه نشو راه بیفت! کمی سرش داد زدم. زیر لب می گفتم: «باز هیچی نشده به فکر شهید شدن هستند!» اما دلم گواهی میداد راست میگوید. گریه های او را چند روز پیش در بالای سر حرم به یاد داشتم. یک لحظه یادم آمد لحظه های اجابت همان دعاها دارد فرا میرسد. لحظه حرکت به سمت دشمن بود. در حالی که درگیری شروع شده بود و انفجارها رفته رفته شدت میگرفت، راه افتادیم. در ابتدای ستون ما یک نفر از بچه های اطلاعات بود و پشت او یک نیروی چاق را گذاشته بودم. خودم نفر سوم بودم و باقی بچه ها پشت سرم. نفر دوم ستون از افراد معدودی بود که در چنین مراحلی جلو نمی آمد. عمداً او را جلوی خودم گذاشته بودم تا امکان فرار نداشته باشد. نیروهای گردان علی اکبر قبل از ما رفته بودند و حالا ما بعضی از نیروهای آنها را که شهید یا زخمی شده بودند، میدیدیم. صحنه های عجیبی بود؛ اطرافمان حوضچه های آب نمک بود و جابه جا بچه های زخمی توی این حوضچه ها افتاده بودند؛ حتی با پای قطع شده در آب نمک بودند، بعضی از آنها چفیه شان را توی دهانشان فرو کرده بودند تا صدای ناله شان در ابتدای حمله توجه دشمن را جلب نکند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 184 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_احمدی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... #صبحتون_شهدایی🌷 #پادگان_ابـوذر iD ➠ @sangarshohada🕊🕊