❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
💠امر به معروف
تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو میگرفتند
اگر صحبت از فرد غایبی میشد،اگر فرد غایب رو می شناختند،به نحوی سعی میکردند اورا تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته میشد حاج رضا میگفت:«نه،حالا اینطور ها هم نیست»...
اگر میدید بازهم جلسه به غیبت ادامه میدهد،بلند صلوات میفرستاد به طوری که همه ساکت شوند،باز اگر ادامه میدادند ایشون صلوات میفرستاد انقدر صلوات میفرستاد تا گوینده خجالت میکشید و ادامه نمیداد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود،هم موثر واقع میشد.
#شهید_حاج_رضا_فرزانه
راوے : #همسر_شهید🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣5⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 452
از این طرف کاظم لطفی هم قبل از عملیات به تبریز رفت و قرار شد به خانه ما سری بزند. او که نیروی اطلاعات ما در عملیات کارخانه نمک بود، پول را از خانه مان گرفته و همراه خودش به خط آورده بود! پول همه اش بیست تومنی و پنجاه تومنی بود و حالا او پولها را به من تحویل میداد. خنده ام گرفت.
ـ آخه من این پولها رو کجا جا بدم؟! کاش میذاشتی عقب میموند.
ـ به فکرم رسید بیارم جلو بهت بدم!
در آن هنگامه جیبهای پر از پولم شده بود یک مشکل اضافی. به بچه ها میگفتم: «هر کی پول احتیاج داره بدم! پول...»
ظهر برای ناهار کوفته آوردند. من هم کوفته دوست داشتم و دو سه تا خوردم. بعد از ناهار سروصدای بچه ها درآمد و معلوم شد کوفته ها بیات بود هاند و به معده بچه ها نساخته است. وضع به هم ریخت و حتی کسانی که نصف یک کوفته را خورده بودند در صف دستشویی نوبت گرفتند. تعجب کردم که چه شده من با آن همه کوفته ای که خوردم چیزیم نشد! فکر میکردم بعد از آن همه بلا و مصیبتی که بر سر بدنم آمده واقعاً با مردم عادی فرق دارم!
ساعاتی از ظهر نگذشته بود که از دور دیدم چهار نقطه سفیدرنگ به طرف ما حرکت میکنند. گرای خوبی برای دشمن بودند. دقت کردم و متوجه شدم چهار روحانی رزمنده اند که اتفاقاً هر چهار نفرشان عمامه سفید بر سر داشتند. نتوانستم آرام بگیرم و منتظر رسیدنشان باشم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣5⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 453
به دو به طرفشان رفتم، در حالی که به شدت عصبانی بودم و می ترسیدم دشمن هر لحظه با گرا گرفتن آن نقطه های سفید، باران گلوله هایش را رویمان بریزد. تا نزدیکشان رسیدم داد زدم: «شما چرا اومدید؟»
ـ اومدیم به شما روحیه بدیم!
دوباره با صدای شبیه فریاد گفتم: «آگه میخواین به ما روحیه بدین آذوقه ما رو جلو برسونین، آب برسونین!» واقعاً در خط تشنگی کلافه مان کرده بود، در حالی که ماشین تدارکات تا جایی که میتوانست جلو بیاید، آمده و گونیهای کمپوت، آب، یخ و نان را آنجا ریخته بود. منتها این وسایل با خط فاصله داشت. من و این برادران روحانی هم نزدیک وسایل رسیده بودیم و من داشتم سرزنششان میکردم. اول عمامه هاشان را برداشتم و دادم دستشان و بعد پشت هر کدام دو سه گونی وسایل گذاشتم. خودم هم از وسایل برداشتم و در حالت نیمخیز آنها را جلو آوردم. بعد از اینکه پیش بچه ها رسیدم یکی از آنها از آقا جلال زاهدی پرسیده بود: «این برادر کیه که اینقدر عصبانیه؟!»
در خط نیرو کم بود. در حالی که هنوز مواضع ما تثبیت نشده بود، مجبور شده بودیم با فاصله پانصد متری بچه ها را نگهبان بگذاریم. این فاصله ها پر از جنازه عراقیها بود. از یک طرف نگران تعداد کم نیروها بودیم و از طرف دیگر ناراحت از اینکه نیرویی برایمان نمیفرستادند. حاضر بودیم هر شرایطی را تحمل کنیم اما منطقه حفظ شود و خون شهدای عزیزمان هدر نرود.
توپخانه ها هنوز کار میکردند و ما باید آن شب مهتابی را هم بیدار میماندیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷20🌷21🌷23🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_446_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
💠همسر شهید، اسیر شهید نیست!
حسین قدیانی: ۳۵ سال است فرزند شهیدم اما اعتراف میکنم؛ وقتی لالهای غرق در خون خود میشود، آنکه از همه بیشتر رنج میکشد و از همه بیشتر محکوم به صبر است، نه فرزند شهید است و نه حتی والدین شهید! آری! ادب باید کرد در برابر همهی همسران شهدا! خواه مثل مادر من، قدم در وادی پیری گذاشته باشند و خواه همردهی همسر شهید حججی باشند! شهید که شهید شده و روزی از سرچشمهی نور میخورد لیکن بار امانت شهادت شهید، میماند روی دوش همسر او! بگذار رک بگویم؛ اصلا خوب تا نکردهایم با همسران شهدا! عمدتا در قبال شهدا، سخن از مادر و پدر شهید یا دختر و پسر شهید میگوییم و غفلت میکنیم از همسران شهدا! سهمی هم اگر مختصشان کنیم، غالبا زخمزبان است و طعنه و کنایه! از چرتترین پرسشها تا پرتترین فضولیها! که چرا این را پوشیدی و آن را نه! که چرا اینجا رفتی و آنجا نه! و از همه بدتر، این سئوالات واقعا روی اعصاب؛ «چرا ازدواج مجدد نمیکنی؟!» یا «چرا ازدواج مجدد کردهای؟!» به نام خدا! به تو چه! به من چه! به شما چه! والله همسر شهید شدن، گناه نیست که عالم و آدم، وکیلوصی این بانوان محترمه شدهاند! بیتعارف بنویسم؛ خدا قبل از آنکه گریبان ما را ناظر بر خون شهدا بگیرد، معطوف بر همسران شهدا خواهد گرفت که خواسته یا ناخواسته، حق زندگی را سلب کردهایم از این شیرزنان! اولا همسر شهید فقط «همسر شهید» نیست! او نیز مثل هر زن دیگری، حق بهرهبرداری از زندگی شخصی خود را دارد! که کوه برود! که سینما برود! که مسافرت برود! که وقت بگذارد برای خودش! جوری جامعه در تقابل با این زنان مظلومه، گارد گرفتهاند کأنه همسر شهید، اسیر شهید است! نخیر! پدر من وقتی زنده بود، مادرم را به اسیری نیاورده بود و بعد از شهادتش نیز! و این مهم دربارهی همهی شهدا و همهی همسران شهدا صادق است! ثانیا کسانی که همسران شهدا را شماتت میکنند که «چرا ازدواج نمیکنی؟!» یا «چرا ازدواج کردهای؟!» یا «چرا زود ازدواج کردهای؟!» بیبهرهترین افراد از راه و رسم شهادتند! بگذریم که توصیهی دین مبین به #ازدواج_مجدد بوده! ما اما حق دخالت نداریم! حق ما همان تکلیف ماست و تکلیف ما خضوع است و فروتنی! اینکه پدر و مادر حججی- شهیدی که چهره است!- ازدواج مجدد عروسشان را تبریک گفتند و بیهیچ هراسی از لومهی لوامین، آن را رسانهای هم کردند، استعاره از اوج شناخت و نهایت معرفت والدین شهدا دارد به فلسفلهی اسلام و فرامین تمدنسازش! این وسط، جز «تبریک» تکلیف دیگری روی دوش ما نیست!
#شهید_محسن_حججی🌷
#همسر_شهید_محسن_حججی
#همسران_شهدا
#حسین_قدیانی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍میگفت گوگـل اِرث روی نقشه سوریـه
و عـراق خطا دارد!و معتقد بــود این خطا عمـدی است.گروههای مقاومـت نتیـجه ایـن خطا را در نشانـهگیـری دیـده بودنـد.محمودرضـا هم نشسته بـود مقـدار خطا را در آورده بـود و بعد از آن،مقدار خطا را دخـالت میداد و به نیــروهای مقاومت آموزش و مشاوره میداد.وقتی رزمنـدگان مدافع حـرم با خطای محاسبـه شـده محمودرضـا
گـرا را تعیین کرده و خمپـاره میزدنـد،
تمام خمپـارهها به هدف میخوردنـد.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
AUD-20190119-WA0006.mp3
1.99M
🎧 #بشنوید🎧
#مستوره
علی رو حلال کن
واس درد بازوت
با نوای : سید رضا نریمانی
iD ➠ @sangarshohada🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣5⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 454
قبلاً هم تجربه کرده بودیم که هر وقت فاصله مان با دشمن چهارصد پانصد متر بود، راحت میشد جنگید اما هر قدر فاصله کم میشد درگیری هم مشکلتر میشد. با وجود شرایط سختمان باور نمیکردم عراق بتواند پاتکی بزند و موفق بشود. آن شب، شب سختی بود. بچه ها در فاصله های نسبتاً دوری به تنهایی باید میان جنازه های عراقی بیدار میماندند و نگهبانی میدادند. به بچه ها سر میزدم و فکر میکردم به جای نگهبان، گشت بگذارم تا در فاصله هزار متری دو نفر با هم گشت بدهند.
آن شب تا صبح تا جایی که بدنم یاری میکرد بیدار ماندم و به بچه ها سر زدم. گفته بودند نیمه شب لودرها می آیند تا خاکریز قبلی ما و خط عراق را به هم وصل کنند در آن صورت خاکریزی در منطقه تشکیل میشد که تا سه راهی مرگ ادامه می یافت. نزدیک صبح با سروصدای زیادی که میشنیدم، بیدار شدم. متوجه شدم لودرها کار میکنند. به طرف لودری که جلوتر بود میرفتم که دیدم راننده لودر پایین پرید و فرار کرد. یک نفر دیگر هم کنار او بود که حالا با هم داشتند عقب میدویدند. بنده خدا فکر کرده بود من عراقی هستم! «رضا» یکی از بچه های مهندسی لشکر آنجا بود. با هم سلام و احوالپرسی کردیم و پرسیدم: «اینا چرا دارن فرار میکنن؟!» رضا صدایشان کرد: «این از بچه های خودمونه.» تا رسیدند گفتم: «ما دو شبه تو این خطیم. مگه عراقیها جرئت میکنن بیان تو این خط!» به هر حال اول صبحی کمی هم خندیدیم.
کار احداث خاکریز گرچه خوب بود اما ضررهایی هم به ما زد. به ما نگفته بودند با احداث خاکریز سنگرهایمان از بین میروند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣5⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 455
تعدادی از سنگرهای عراقی که داخلشان پر از اسلحه و مهمات غنیمتی بود، در مسیر خاکریز زیر خاک مدفون شده بودند. بعد از آن شروع کردیم به بیرون آوردن اسلحه ها از سنگرهای باقیمانده. آن شب لودرها کار خاکریز را تمام کردند و ما هم مشغول ساخت سنگر و جابه جایی مهمات و وسایل شدیم. دشمن به خوبی متوجه تحرکات ما بود. گاهی تانکهای عراقی شلیک میکردند اما فاصله مان زیاد بود و آسیبی به ما نمیرسید. در سایه توپخانه پرقدرتمان به کارمان ادامه میدادیم، وقتی توپهای 230 کار میکردند ما بدون ترس بیرون می آمدیم و قدم میزدیم.
فردای آن روز هم در منطقه ماندیم. قرار بود نیرو بیاید و منطقه را از ما تحویل بگیرد. در واقع ما چهار روز بعد از عملیات با آن تعداد کم در منطقه بودیم. آن شب نیروی تازه نفس آمد و ما آماده ترک خط شدیم اما بعضی از بچه ها ماندند، از جمله جواد بخت شکوهی که ماند و فردای آن روز به شهادت رسید. یکی از آن چهار نفر روحانی هم در همان خط و یکی دیگر بعدها به شهادت رسید.
برگشتیم اروندکنار. لباسهایمان خونی و خاکی بود و وضعیت خوبی نداشتیم. قبل از هر کاری رفتیم حمام. بعد از استحمام ما را به دزفول برگرداندند. مثل همیشه مسیر بازگشت از عملیات در سکوت و فضایی تلخ طی میشد. فقط چهار نفر بودیم! چهار نفر از هیجده نفری که بقیه شهید یا مجروح شده بودند. این مسیر را هنگام رفت با شوخی و خنده و حرفهای بچه ها سپری کرده بودیم. مخصوصاً شوخیهایی که به من و خواب امیر برمیگشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ودومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_446_980)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و به شدت اشک میریزد. مرا که دید گفت:من حضرت زهرا هستم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید!
حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد.
#شهیدمحمدحسین_انجوی_امیري
#شهید_زهرایـے
iD ➠ @sangarshohada🏴