eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺📽 واکنش تند حجت الاسلام #پناهیان به اظهارات #آشنا که گفته بود: انتقام نمیگیریم!! ✖️"باهاشون همدستی!؟ یه تخته ات کمه!؟ " iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
میگفت: یه کاری کن من برم سپاه! بش گفتم: امید جان شما ماشالله برقکاری و فنی ت خوبه چرا میخای بری؟؟؟ گفت: آخه تو این لباس زودتر میشه به آرزوی شهادت رسید... #مقاومت_جهاد #شهید_امید_اکبری🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
بہ مرگ داخل بستــر نمی‌شود دل بست خداڪند که" #شهادت " به داد مـا برسد #رزقڪ_شهادة iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت 1⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 512 سماور را روشن کردم. چون چیزهای آبکی میخوردم زود زود گرسنه میشدم. بعد از روشن کردن سماور یکی از شیشه های عسل را گذاشتم روی سماور تا کمی نرم شود. یکدفعه شیشه افتاد داخل کورۀ سماور! هر چه کردم نتوانستم درش بیاورم. همه در حال نمازشب بودند. با همان دندانهای کلید شده میگفتم: «بابا! بسه دیگه! نماز نخونید! بیایین عسل منو از این تو در بیارین!» با سروصدایم یکی دو نفر نمازشان را تمام کردند. حبیب رحیمی که سر نماز مدام اشک میریخت آمد و گفت: «سید این کارای تو تمومی نداره‌ها!» جانمازش را هم مثل همیشه توی جیبش گذاشت. بالاخره عسل را درآوردند و کمی خوردم چون میخواستم تا صبح همپای بچه ها بیدار بمانم. حدود ساعت سه نیمه شب بود. بعد از نمازشب همه بچه های دسته را صدا کردم که یکجا جمع شوند. جمع عجیبی بود آن جمع! در همان حال که به سختی تکلم میکردم از بچه ها عذرخواهی کردم. به خاطر همه دردسرهایی که داده بودم، سختگیریها و اذیتهایی که داشتم و... شانه ها از شدت گریه میلرزید. بچه ها فانوسها را خاموش کردند و باز مجلس دیگری آغاز شد... دیگر نوحه خوانی در کار نبود، هر کس کلمه ای میگفت، یکی از دوست مفقودش... از حسرتها، امیدها و آرزوهاشان، انگار زمان و مکان مفهومشان را گم کرده و فقط به صدای نالۀ جان غواصها گوش میدادند. خودم هم دیگر سید نورالدین همیشگی نبودم. سابقه نداشت نیروها را جمع کنم، حرف بزنم، عذرخواهی کنم، تشکر کنم به خاطر همه زحمتهاشان و حلالیت بخواهم. حالی داشتم که فکر میکردم دیگر رفتنی هستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت 1
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 513 یقین داشتم دیگر برنخواهم گشت. این بود که نمیخواستم حرفی در سینه ام بماند. تصمیم گرفته بودم وصیتنامه ام را هم تازه کنم اما باز هم نتوانستم. بعد از آن همه گریه خسته شده بودم و فقط به بچه ها نگاه میکردم؛ به چهره هاشان، به قامت قشنگ شان، به انگشتان حنا گرفته شان، به خنده و گریه شان، به لهجه و شوخی هاشان، به نماز و قرآنشان... چه شبی بود آن شب... آن شب استثنایی به صبح رسید. شبی که نمونه اش را تا پایان جنگ دیگر تجربه نکردم. نه هرگز مثل بچه های نمونه آن دسته غواصی در عملیات کربلای 4 دور هم جمع شدند و نه شرایط آموزش و... مثل آن زمان شد. صبح اولین کارمان جمع کردن وسایل و بسته بندی و تحویل آن به تعاون بود؛ کاری که همیشه برایم پر از غصه بود. بچه های تازه وارد به اندازه ما به تحویل وسایل حساس نبودند. من از دور به صف بچه ها نگاه میکردم و فکر میکردم کدام یک از این وسایل را تعاون دیگر به این دست ها پس نخواهد داد؟ بیشتر وقتها این وسایل بعد از شهادت، اسارت یا مجروحیت بچه ها به شهر آورده و تحویل خانواده ها میشد. وسایل را موقع تحویل باز کرده و لیست برداری میکردند. آنچه در همۀ بسته ها مشترک بود: قرآن، لباس و نوار نوحه بود. بعضی از بچه های قدیمی هم جعبه های خالی مهمات را که به عنوان کمد استفاده میکردند، قفل میکردند و به تعاون تحویل میدادند. اینها کسانی بودند که روزگار زیادی را در جبهه ها بودند و مثل خانه که هر کس وسایل شخصی اش را جایی نگه میدارد، در گوشه ای از سنگر کمدشان را نگه میداشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷25🌷26🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 224 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_حسینی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
🌤صبح یعنے ڪہ تماشاے غزل چیدن تـــــو عاشقے چیست بہ جز لحظه تابیدن تـــــــو..‌. #صبحتون_شهدایی🌷 #شهید_بهزاد_سیفی ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
عاشق گمنامی بود روزهای قبل شهادت شعری را زمزمه می‌کرد : خواهم که در غمکده آرام بگیـرم گمنـام سفر کرده و گمنـام بمیرم .. و آخر به آرزویش رسید .. #شهید_جاویدالاثر_علی_بیات🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دیروز از هر‌چہ بود گذشتیم، امروز از هر‌چہ بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاڪریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامے بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. ✍جبهہ بوے ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو مے‌دهد. آنجا بر درب اتاقمان مے ‌نوشتیم یا حسین فرماندهے از آن توست؛ الآن مے ‌نویسیم بدون هماهنگے وارد نشوید. ✍ الهے نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان ڪن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان ڪن تا اسیر نگردیم. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊