eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
در بندِ خاڪ نخواهـد مانـد آنکه پـرواز آموخته است #شهید_مرتضی_بصیری‌پور🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 510 جانمازها از اشک خیس شده بود و روحمان سبکتر از همیشه. همه با هم دعا خواندیم و بعد صدای حاج علی اصغر در فضا پیچید. یکی از بچه های مداح لشکر از او پرسید: «حاج علی اصغر خبر داری؟!» او به سمت صدا برگشت و گفت: «بفرمایید.» ـ از بین بچه هایی که اینجان، بعضی هاشون بعد از دو سه روز دیگه تو این دنیا نیستن! با این حرف، حاج علی اصغر از شدت گریه غش کرد. بچه ها رویش آب می پاشیدند. مجلس به هم ریخته بود. هر کس در حال خودش بود و حالا باز صدای حزین مداح محبوب بچه ها بود که «غواصلار» را میخواند. با زمزمۀ آن شعرها در شب حمله روحمان جلا می یافت. لای لای ای جبهه لرین یورغونی ای خسته جوانلار لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار خوش یاتین یاخشی یاتیپسیز یاخشی باش فیکرین آتیپ سیز...(1) بعضی ها همدیگر را بغل کرده و سر بر شانه هم گذاشته بودند، از هم حلالیت می خواستند و وداع می کردند. عده بیشتری تنها در آن تاریکی با خود خلوت کرده بودند. به هر طرف رو برمی گرداندم یاد بچه های قدیمی جنگ و دوستان شهید برایم زنده میشد. داغ امیر هم دوباره نو شده و آتشم میزد. امیر که بی وفا از آب درآمده بود و بعد از آن خواب، دوستان دیگرم را برد و من جا ماندم... نتوانستم در مسجد بمانم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1) فرازی از شعر ارزشمند و بلند «غواصلار» سروده حاج صمد قاسمپور در رثای غواصان والفجر 8 به این مضمون «لای لای ای جوانانی که در جبهه‌ها ماندید، ای جوانانی که خسته شدید... لای لای برای شما که کنار اروند به خون پاکتان غلتیدید... راحت بخوابید که خوب خوابیده‌اید، خوب فکر «سر» را از «سر» به در کرده اید. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 511 خیال میکردم نفر اولی هستم که مسجد را ترک میکنم اما بیرون که آمدم دیدم غوغاییست! دور و بر مسجد، لای درختچه ها، هر طرف بچه ها تنها یا دو سه نفری خلوت کرده بودند، نخلستان پر از گریه بود. صدای نوحه از مسجد پخش میشد. مراسم به طول کشید. شاید سه چهار ساعت آن عزاداری ادامه داشت اما بچه ها در حال خود بودند. فکر میکنم آن شب هیچکس تا صبح نخوابید؛ بعد از عزاداری تازه دیدارها پا گرفت. بچه های دسته با هم به چادر دسته دیگر میرفتند. دیگر امکان نداشت آن جمع با هم باشد. دسته ها با چای از همدیگر پذیرایی میکردند و هنوز هم حنا گذاشتنها ادامه داشت. آن شب در چهره بعضی از بچه ها چیز دیگری میشد دید؛ چهره حمید غمسوار عجیب روشن شده بود انگار یک ماه در صورتش روئیده باشد. من این قیافه ها را در لحظه های رفتن کم ندیده بودم. میدانستم این حالتها و قیافه ها زمانی دیده میشود که کسی همه چیزش را در اختیار خدا گذاشته و صادقانه میرود. حمید با اینکه مدتی با دوستش سر کرده بود اما کمترین تأثیری از دوستش نگرفته بود. دوستش همانجا سراغم آمد. ـ آقا سید! آگه امکان داره من با شما نیام! ـ اشکالی نداره! منتظر این لحظه بودم. مثل او در جبهه کم بودند، اما جبهه خالی از آنها نبود. حالا لابد حمید هم به حرف من میرسید که چند بار گفته بودم: «تو و این رفیقت به هم نمیخورین... راهتون از هم جداست!» به چادرمان آمدم. همه در حال خواندن نمازشب بودند. دلم از گرسنگی ضعف میرفت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷19🌷22🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 223 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_قربان_حسینی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
زیر بارشِ بارانے از تیر و ترڪش ایستادید تا بمانیمـ ، تا نفس بکشیمـ ولے ما فقط بسنده کردیمـ به کلیشہ های همیشگے #شهــــدا_شرمنــده_ایم ... #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
گرماے خونه هامون توے این روز هاے سرد ازسوختن نفت و گاز نیست این گرما را مدیون مردانے هستیم ڪه براے ما سوختن.... #یادشان_گرامی_باد 🌷 #باذکرصلوات @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام .از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد . ‌ ✍خدا را فراموش نکنید ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم .وصیتنامه های شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(؏) و درس شهادت را از حسین(؏) بیاموزیم . 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺📽 واکنش تند حجت الاسلام #پناهیان به اظهارات #آشنا که گفته بود: انتقام نمیگیریم!! ✖️"باهاشون همدستی!؟ یه تخته ات کمه!؟ " iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
میگفت: یه کاری کن من برم سپاه! بش گفتم: امید جان شما ماشالله برقکاری و فنی ت خوبه چرا میخای بری؟؟؟ گفت: آخه تو این لباس زودتر میشه به آرزوی شهادت رسید... #مقاومت_جهاد #شهید_امید_اکبری🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
بہ مرگ داخل بستــر نمی‌شود دل بست خداڪند که" #شهادت " به داد مـا برسد #رزقڪ_شهادة iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت 1⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 512 سماور را روشن کردم. چون چیزهای آبکی میخوردم زود زود گرسنه میشدم. بعد از روشن کردن سماور یکی از شیشه های عسل را گذاشتم روی سماور تا کمی نرم شود. یکدفعه شیشه افتاد داخل کورۀ سماور! هر چه کردم نتوانستم درش بیاورم. همه در حال نمازشب بودند. با همان دندانهای کلید شده میگفتم: «بابا! بسه دیگه! نماز نخونید! بیایین عسل منو از این تو در بیارین!» با سروصدایم یکی دو نفر نمازشان را تمام کردند. حبیب رحیمی که سر نماز مدام اشک میریخت آمد و گفت: «سید این کارای تو تمومی نداره‌ها!» جانمازش را هم مثل همیشه توی جیبش گذاشت. بالاخره عسل را درآوردند و کمی خوردم چون میخواستم تا صبح همپای بچه ها بیدار بمانم. حدود ساعت سه نیمه شب بود. بعد از نمازشب همه بچه های دسته را صدا کردم که یکجا جمع شوند. جمع عجیبی بود آن جمع! در همان حال که به سختی تکلم میکردم از بچه ها عذرخواهی کردم. به خاطر همه دردسرهایی که داده بودم، سختگیریها و اذیتهایی که داشتم و... شانه ها از شدت گریه میلرزید. بچه ها فانوسها را خاموش کردند و باز مجلس دیگری آغاز شد... دیگر نوحه خوانی در کار نبود، هر کس کلمه ای میگفت، یکی از دوست مفقودش... از حسرتها، امیدها و آرزوهاشان، انگار زمان و مکان مفهومشان را گم کرده و فقط به صدای نالۀ جان غواصها گوش میدادند. خودم هم دیگر سید نورالدین همیشگی نبودم. سابقه نداشت نیروها را جمع کنم، حرف بزنم، عذرخواهی کنم، تشکر کنم به خاطر همه زحمتهاشان و حلالیت بخواهم. حالی داشتم که فکر میکردم دیگر رفتنی هستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 513 یقین داشتم دیگر برنخواهم گشت. این بود که نمیخواستم حرفی در سینه ام بماند. تصمیم گرفته بودم وصیتنامه ام را هم تازه کنم اما باز هم نتوانستم. بعد از آن همه گریه خسته شده بودم و فقط به بچه ها نگاه میکردم؛ به چهره هاشان، به قامت قشنگ شان، به انگشتان حنا گرفته شان، به خنده و گریه شان، به لهجه و شوخی هاشان، به نماز و قرآنشان... چه شبی بود آن شب... آن شب استثنایی به صبح رسید. شبی که نمونه اش را تا پایان جنگ دیگر تجربه نکردم. نه هرگز مثل بچه های نمونه آن دسته غواصی در عملیات کربلای 4 دور هم جمع شدند و نه شرایط آموزش و... مثل آن زمان شد. صبح اولین کارمان جمع کردن وسایل و بسته بندی و تحویل آن به تعاون بود؛ کاری که همیشه برایم پر از غصه بود. بچه های تازه وارد به اندازه ما به تحویل وسایل حساس نبودند. من از دور به صف بچه ها نگاه میکردم و فکر میکردم کدام یک از این وسایل را تعاون دیگر به این دست ها پس نخواهد داد؟ بیشتر وقتها این وسایل بعد از شهادت، اسارت یا مجروحیت بچه ها به شهر آورده و تحویل خانواده ها میشد. وسایل را موقع تحویل باز کرده و لیست برداری میکردند. آنچه در همۀ بسته ها مشترک بود: قرآن، لباس و نوار نوحه بود. بعضی از بچه های قدیمی هم جعبه های خالی مهمات را که به عنوان کمد استفاده میکردند، قفل میکردند و به تعاون تحویل میدادند. اینها کسانی بودند که روزگار زیادی را در جبهه ها بودند و مثل خانه که هر کس وسایل شخصی اش را جایی نگه میدارد، در گوشه ای از سنگر کمدشان را نگه میداشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷24🌷25🌷26🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 224 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمد_حسینی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
🌤صبح یعنے ڪہ تماشاے غزل چیدن تـــــو عاشقے چیست بہ جز لحظه تابیدن تـــــــو..‌. #صبحتون_شهدایی🌷 #شهید_بهزاد_سیفی ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
عاشق گمنامی بود روزهای قبل شهادت شعری را زمزمه می‌کرد : خواهم که در غمکده آرام بگیـرم گمنـام سفر کرده و گمنـام بمیرم .. و آخر به آرزویش رسید .. #شهید_جاویدالاثر_علی_بیات🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دیروز از هر‌چہ بود گذشتیم، امروز از هر‌چہ بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاڪریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامے بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. ✍جبهہ بوے ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو مے‌دهد. آنجا بر درب اتاقمان مے ‌نوشتیم یا حسین فرماندهے از آن توست؛ الآن مے ‌نویسیم بدون هماهنگے وارد نشوید. ✍ الهے نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان ڪن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان ڪن تا اسیر نگردیم. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔰 مردم تبریز در گام دوم انقلاب هم پیش‌گام باشند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی: 🔸️ یوم‌الله ۲۹بهمن از روزهای خدایی است. این یوم‌الله را که از روزهای جلوه‌ی ویژه‌ی خداوند است، مردم تبریز آفریدند. 🔹️ در حوادث اول انقلاب، تبریزی‌ها شق‌القمر کردند و توطئه‌ی دشمن به دست خود مردم خنثی شد. امام (به این مضمون) فرمودند: نگران نباشید؛ تبریزی‌ها خودشان جواب خواهند داد. و همین هم شد. 🔸️ بعد در و حوادث ۸۸ هم مردم تبریز پیش‌گام بودند. همه‌ی کشور در #۹دی بیرون آمدند، اما تبریزی‌ها در #۸دی راه‌پیمایی کردند. در این گام دوم هم پیش‌گام باشید و ان‌شاءالله خواهید بود. 🔹️ مردم تبریز به یوم‌الله #۲۹بهمن افتخار می‌کنند. ببینید، عده‌ای ضعیف و بیچاره و منفعل‌اند، یک روز هم ممکن است یک حرکت انقلابی کرده باشند اما زیر فشار دشمن و البته تمایلات دنیایی، از گذشته‌ی خود شرمسارند. 🔺️ مردم تبریز مثل اکثریت ملت ایران به خودشان افتخار می‌کنند که حرکت اربعین‌ها را راه انداختند. ۹۷/۱۱/۲۹ 💻 @khamenei_ir iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 514 از این طرف چادرها را جمع و جای گردان را مرتب کردیم. هر کس آخرین کارهایش را انجام میداد تا ماشینها از راه برسند. قبلاً برای انتقال به خط از کامیون و کمپرسی استفاده میشد اما ظاهراً این قضیه هم لو رفته بود. بنابراین، برای انتقال نیرو تریلی آورده بودند. بچه ها تجهیزاتشان را آماده کرده و در حال سوار شدن پشت تریلی بودند. هر گروهان سوار یک تریلی شد. من جزء آخرین نفراتی بودم که سوار شدم. بعد نوبت به کشیدن چادر پشت تریلی رسید. واقعاً نشستن پشت تریلی هنر میخواست. ارتفاع چادر از کف تریلی کمتر از یک متر بود و بچه ها باید در آن فضای کوچک جمع و جور میشدند. باز سروصدای بچه ها بلند شد. ـ وای خفه شدم! کی می‌رسیم؟! ـ این چیه رفت تو کمرم؟! ـ برادر! بی‌زحمت اسلحه تو بکش کنار! واقعاً در آن فضای بسته نمیشد نفس کشید. مخصوصاً بچه هایی که قبل از همه سوار شده بودند و جلوی تریلی بودند جایشان تنگ تر بود. به اجبار با سمبه و چاقو چادر را سوراخ کردیم تا کمی هوا بیاید که خیلی نافع بود. در تاریکی پشت تریلی حرفهای بامزه و خنده داری هم شنیده میشد. ـ دایی! ـ بله؟! ـ یه چای سیاه بده بخوریم! بچه ها حاج رضا داروئیان را دایی صدا میکردند. او مسئول سماور بود و اغلب همه از او چای میخواستند، حالا هم شوخی بچه ها گل کرده بود و سربه سر هم میگذاشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣1⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 515 با این اوضاع از خرمشهر گذشته و به جاده ای که به نهر عرایض میخورد، افتادیم. ساعت حدود دو نیمه شب تریلی ایستاد. هر کس پایین میپرید اول یک نفس قشنگ میکشید. خیلی ها هم بلافاصله میپرسیدند: «اینجا توالت کجاست؟» چند نفر مشغول تخلیه وسایل شدند. یکی، دو نفری که زیر چادر رفته بودند تا وسایل را از آخر تریلی بیاورند و خالی کنند، نمیتوانستند برگردند! واقعاً بچه ها بزرگواری کرده و دو سه ساعت در فشار و تنگی و تاریکی زیر چادر سر کرده بودند. بعد از تخلیه وسایل در آن شرایط همه چیز قاطی شده بود. یکی می آمد، میگفت: «اسلحه من اشتباهی افتاده.» حالا بیا و بین صد تا اسلحه، مال او را پیدا کن! به هر ترتیب، بچه ها تا حد امکان وسایل خودشان را پیدا کردند و بعد گفتیم بقیه وسایل را بردارند تا جلو صاحبشان را پیدا کنیم. وقتی جلو میرفتیم «حسن خوشبو» را هم دیدم که گردانش را جلو میبرد. حسن فرمانده گردان سجاد بود و از مدتها قبل که همدیگر را میشناختیم هر وقت مرا دید میگفت: «بیا به گردان ما.» آن شب هم مرا که دید پرسید: «آقا سید کجا میری؟» ـ میبینی که داریم میریم خط! ـ سید! به من جواب ندادی! منظورش رفتن به گردان آنها بود. گفتم: «حالا من تو فکر بچه ها و این عملیاتم. انشاءا... اگه سالم برگشتم می یام پیش شما.» ـ از خونه چه خبر؟! ـ خیلی وقته بیخبرم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷🌷14🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊