⭕️ایران، ابرقدرت منطقه» تیتر روزنامه فرانسوی
🔻اقتصادنیوز؛ روزنامه «لوموند افریک» روز سهشنبه در مقاله ای با عنوان «ایران، ابر قدرت منطقه»، نوشت: ایران با درایت و هوشمندی موفق شده است به قدرتی در منطقه تبدیل شود.
🔻 پس از بیروت که در آن حزب الله هم پیمان نظامی و ایدئولوژیک تهران حضور بسیار فعال و چشمگیری دارد، بغداد نیز اکنون به نوعی در دایره نفوذ ایران است.
🔻از بغداد و بیروت که بگذریم، تهران در دمشق نیز فعالیت بسیار گسترده ای دارد و ایران و سوریه همکاری های اطلاعاتی و امنیتی زیادی با یکدیگر دارند.
🔻دایره نفوذ ایران در پایتخت چهار کشور عربی دیده می شود.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💢 برای کاهش #اختلاس و #فساد توی نظام بانکی چه راهی هست؟
✅ طبیعتا هر یک از ما دوست داریم که فساد و اختلاس کمتری توی #بانک ها باشه و در نتیجه مشکلات اقتصادی کشور کمتر بشه.
🔹راه های مختلفی برای این موضوع هست. اما بهترین و موثرترین راه اینه که
✅ مردم پولاشون رو توی بانکا نذارن.
✔️ بجاش پول هاشون رو توی یه #قرض_الحسنه_خانوادگی و فامیلی یا قرض الحسنه محلشون بذارن.
🔹البته برای انتقال وجوه و برخی جاها چاره ای نیست اما تا اوجا که میشه سپرده نکنن.
🔸وقتی دیگه مردم پولی توی بانکا نذارن طبیعتا دیگه اختلاسی هم پیش نمیاد.☺️
حتی اگه بازم نمیخواید باهاش کار کنید، طلا بخرید و نگهداری کنید. این خیلی بهتر از گذاشتن پول توی بانک هاست.
💢 هرجایی که #ثروت زیادی جمع بشه حتما فساد هم خودبخود به وجود میاد.
✅ حتما پولتون رو از بانک ها بیرون بکشید و #کار_اقتصادی کنید.
🔹این کاری هست که تک تک منو شما میتونیم انجام بدیم و کاری به #دولت نداره!😊
💢 پولایی که مردم توی بانک ها میذارن چی میشه؟
🚫 اکثرش خرج ساختن ساختمان های میلیاردی و شیک در بهترین جاهای شهرها میشه و وام دادن به مفسدین اقتصادی و کارمندای خود بانک ها!
⭕️ آیا واقعا ما اینو میخواستیم؟
که همون پولا رو با بهره های بالا به خودمون وام بدن و زیر بار وام های سنگین کمرمون خم بشه؟😒
✅ عزیز دلم، شروع #اقتصاد_مقاومتی خارج کردن پول ها از بانک هاست و قرار دادنشون در خدمت تولید و خدمات.
⭕️ به امید دولت نشینیم که هیچ کاری برامون نخواهد کرد...
✔️ همگی با هم شروع کنیم. یاعلی...
📢 این پیام رو در حد توان منتشر کنید.
#کمک_به_اقتصاد_مقاومتی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه حرفای روحانی و غربگراها درباره تاثیر مثبت FATF بر اقتصاد و جیب مردم رو باور کردید، همین الان این کلیپ رو ببینید👇
روحانی در ۲۰ مهر ۱۳۹۴: اگر برجام بیاد ۲۰% کالا ارزونتر میشه
نتیجه:
گوشت 130 هزار تومانی
پراید 50 میلیونی
بحران پوشکی
قیمت نجومی خانه
میوه و....
روحانی در ۱۹ آذر ۱۳۹۷: اگر FATF باشد جنس ۲۰% ارزون تر میشه
حالا به نظر شما نتیجه این وعده جدید چی میتونه باشه؟!
پ.ن: مردم عاقلند و عاقل از یک سوراخ 2بار گزیده نمیشود.
#مردم_فریب_نمیخورند
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣3⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 534
بالاخره گوشی را برداشتیم و فهمیدیم بنده خدایی میخواهد بگوید دزد به خانه اش زده! آدرس را گرفتیم و سریع رفتیم و توانستیم کمکش کنیم. در پایگاه، بچه ها در این قبیل مسائل هم فعال بودند.
فردای آن روز دوباره خواستم به مسجد بروم. آمدم مسجد اما دلم شور میزد و نتوانستم بمانم. نیمه شب خواستم برگردم. بچه ها با ماشین مرا به خانه رساندند. هر چه در میزدم کسی در را باز نمیکرد. احساس میکردم از خانه صدایی می آید ولی کسی در را باز نمیکرد. من هم کلید نداشتم. بالاخره همسرم در را باز کرد. نگران بودم.
ـ خیلی وقته دارم در میزنم! چرا باز نمیکنید؟
ـ خوابیده بودیم!
ـ پس این چه سروصدایییه از خونه مییاد!؟
شروع کردم به گشتن. همه جا را نگاه کردم اما چیزی نبود و فکر کردم شاید صدای باد بوده و من به اشتباه فکر کردهام صدای صحبت آدمیزاد است. به دستشویی هم نگاه کردم اما به حمام توجه نکردم. نگو در همان حال دو نفر دزد با آمدن من در حمام قایم شده اند. من خوابیدم و دزدها به کارشان رسیدند!
صبح نمازم را خوانده بودم که در زدند. همسایه مان جلیل آقا بود. تعجب کردم وقتی گفت: «آقا سید! لباسات چرا بیرونه؟!»
اول سری به رخت آویز زدم و دیدم شلوار و اورکتم نیست! آمدم توی کوچه و دیدم لباسها، کارتها و...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣3⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 535
منهای مقداری پول که داشتم توی کوچه است. معلوم شد چه اتفاقی افتاده. سریع خانه را نگاه کردیم و متوجه شدیم طلاهای خانم را هم برده اند. به کلانتری رفتیم و البته راه به جایی نبردیم. گفتند باید بیشتر مواظب می بودید.
دو سه روز بعد از آن ماجرا در مسجد بودم. بعد از نماز صبح خواستم نان بگیرم و به خانه ببرم. هوس کرده بودم از موتورم استفاده کنم. موتور را که در مسجد مانده بود برداشتم، چون نمیتوانستم با دستم ترمز بگیرم ترمزهای پایی را تیز کرده بودم که بتوانم موتور را جمع کنم. رفتم نان خریدم اما در سه راهی قطران با یک ماشین جیپ روبه رو شدم. هر چه با پایم ترمز گرفتم دیدم ترمزی در کار نیست. با دست هم نمیتوانستم ترمز بگیرم چون با دست سالمم هم نان گرفته بودم و هم مثلاً موتور میراندم. با خودم گفتم: «حالا یه جایی بزن که طوریت نشه!» برخورد موتور به گوشه جیپ همان و پرت شدن من به پیاده رو همان! با درد شدید دستم آه از نهادم بلند شد. آن وقت صبح یک باطریسازی باز بود که صاحبش آمد سر صحنه. شماره مسجد را دادم زنگ بزند. راننده جیپ هم کنارمان ایستاده بود. باطری ساز زنگ زده و گفته بود که یکی از دوستانتان تصادف کرده. ظاهراً از آنطرف گفته بودند: «اشتباه گرفتید. دوست ما که موتور دارد الآن اینجا خوابیده، حالا این دوست ما چطور آدمیه؟»
باطریساز مشخصات مرا داده بود و بچه ها وقتی دیده بودند دارد آدرس مرا میدهد سریع آمدند؛ حاجی میلانی جلو و بقیه بچه ها از عقب دوان دوان آمدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ونهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@F8141
🌷23🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_471_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#هل_من_ناصراینصرونی
آقامهدی شنبه شب به شهادت رسید و من خبر شهادتشان را روز دوشنبه از زبان عمه همسرم شنیدم. ابتدا باور نمیکردم ولی وقتی خبر را شنیدم به یاد خوابهایی افتادم که خودم و همسرم دیده بودیم. خوابهایی که با شهادت مهدی تعبیر شد. مزار ایشان در روستای سیدمیران گرگان است. مهدی همیشه میگفت: فامیلیام غریب است، محل کارم غریب است و همسرم از شهری غریب. مهدی هرگز فکر نمیکرد محل شهادتش هم در غربت باشد. مراسم تشییع با شکوه بود و مردم از اکثر شهرها آمده بودند و با حضورشان سنگتمام گذاشتند. من غبطه میخوردم به حال همسرم که با این درجه به شهادت رسید. مهدی 21 تیر 1394در ارتفاعات تدمر به آرزویش رسید. مهدی در انتهای همه مداحیهایش جمله «شهادت آرزومه» را زمزمه میکرد و آخرش هم به این مقام نائل شد. یادم است همسرم در یکی از جلسات خواستگاری گفت: خواب دیده در بیابانی است و امام حسین(علیه السلام) به ایشان میفرمایند: هل من ناصر ینصرنی و آقا مهدی در جواب میگویند: آقاجان من شما را یاری میکنم و تنها نمیگذارم. این خواب همسرم با رفتن به جمع مدافعان حرم تعبیر
شد؛ حرف از شهدای جاسوسان سال 90
می شد سرشو می نداخت پایین و چشماش خیس می شد رفقای زیادی رو اونجا از دست داده بود آرام وقرار نداشت تا چهار سال بعد در معرکه شام به رفیقانش پیوست .
#خاطرات_شهید
#شهید_قاسم_غریب🌷
راوی : #همسر_شهید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣3⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 536
حاجی عصبانی بود. تا رسید سرم داد زد: «آخه! یکدستی موتورسواری میشه کرد؟!» راننده جیپ هم انصافاً مرد مهربانی بود. مدام میگفت: «ماشین من اشکالی نداره شما طوریتون نشده باشه!» هر کس رسید حرفی بارم کرد.
ـ آخه! داداش. یک دستی مگه میشه موتورسواری کرد؟
ـ نان تازه دلت میخواست میگفتی ما برات میخریدیم!
دوباره راهی دکتر شدیم تا مطمئن شوم دستم آسیب جدی ندیده است که همین طور بود، منتها تا مدتی درد بیشتری تحمل کردم. البته روزگاری رسید که باورم شد جانبازان باید خودشان کارهاشان را بکنند و متأسفانه در اغلب مردم فکر و روحیه کمک کردن از یاد رفت...
گاهی زخمهای قدیمی هم به حرف می آمدند! یک بار ترکشی که از عملیات مسلم در کاسه زانویم بود دردم را تازه کرد. یک روز به مسجد توحید رفته بودم که با بچه های پایگاهش دوست بودم. محمود ستاری، برادر دوستم کریم، با بچه های دیگر ناهار درست کرده بودند. من هم بعد از صرف ناهار از آنجا بیرون آمدم تا به خانه مان بروم. آن روزها معمول بود که وسط چهارراه ها پاسبان می ایستاد. میخواستم از وسط چهار راه قره آغاج بگذرم. چند وقت بود پایم کمی درد میکرد اما آن لحظه دردش شدید شد، طوری که تا رسیدم پیش پاسبان دیگر نتوانستم پایم را تکان بدهم! نفسم از درد بالا نمی آمد. بعضی ماشینها بوق میزدند.
ـ چرا ایستادی؟
ـ نمیتونم راه برم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣3⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 537
پاسبان وضع مرا که دید، دستم را دور گردنش انداخت و کمکم کرد از خیابان بگذرم. یک تاکسی هم گرفت و من با مصیبت نشستم تا به خانه مان بروم. در خانه هم مشکل نه تنها حل نشد بلکه بدتر شد. درد مرا میکشت. حاج خانم حال و روزم را که دید ماشین گرفت و مرا به اورژانس بیمارستان امام رساند. دکتر بالای سرم آمد و معاینه کرد و گفت باید عمل شود. یاد حرف دکتر پشت در اتاق عمل می افتادم که وقتی پرسیدم این همه خونی که به من میزنند جای خونی را که از بدنم رفته میگیرد، گفته بود: «معمولاً دو سه ماه طول میکشد تا خون از دست رفته جبران شود.» چشم هایم سیاهی میرفت و پایم انگار آتش گرفته بود. من که از آه و ناله خوشم نمی آمد کم مانده بود از شدت درد هوار بکشم. کاسۀ زانویم ورم کرده و کبود شده بود. نگو ترکشی که از مهر ماه سال 1361 آنجا بود حالا می خواهد با ما تسویه کند! مرا به اتاق عمل بردند و جراح هم از آنطرف آمد. دکتر واردی بود. با دیدن عکسها و حال و روز من فهمید چه اتفاقی افتاده. یک آمپول بزرگ برداشت و آن را درست به محلی که درد میکرد، وارد کرد. دردم آنقدر زیاد بود که درد سوزن را نفهمیدم. دکتر شروع کرد به کشیدن خونابه ای چرکی از زانویم. دو بار سرنگ را پر کرد و هر بار احساس راحتی میکردم. بعد هم که بیهوشی و اتاق عمل... آن ترکش و عفونت از زانویم خارج شد. وقتی داشتم به هوش می آمدم مثل همیشه ساکت بودم. در طول روزهایی که در بیمارستانها میگذراندم، دیده بودم مجروحان وقتی به هوش می آیند حرفهای بیربط میزنند و بقیه هم می خندند. بنابراین، خودم را عادت داده بودم تا وقتی هشیار نشده ام هیچ حرفی نزنم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ونهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@F8141
🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_471_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دیدار_با_امام_زمان
ما به طور طبیعی فکر می کردیم مصطفی در جبهه کار تدارکاتی می کند، به دلیل این که بسیار تودار و بی ریا بود، هیچ گاه بروز ندادکه پر مخاطره ترین کار جبهه را که تخریب بود انجام
می دهد و مدیریت این واحد را نیز به عهده دارد، به ویژه آن که از وقتی به جبهه رفته بود خیلی کم
به تهران می آمد. شب قبل از شهادتش با من تلفنی صحبت کرد، گفتم : داداش بیا دیگه، بس است. گفت : یک کار کوچک دارم، انجام می دهم می آیم. فردای آن شب، دوستان نزد من آمدند و مرا به منزل یکی از بزرگان که حق استادی بر من و مصطفی داشت، بردند. حال و هوای مجلس را که دیدم شک کردم. به استاد گفتم : آیا مصطفی شهید شده؟ آن بزرگوار بشدت گریست. بغض گلویم را فشرد. چون ما ۵ فرزند بودیم، لذا به جمع گفتم : پدرم خمس بچه هایش را داد. از آنجا به سمت خانه مان راه افتادم. مصطفی قبل از اعزام
به جبهه در سال ۵۹ ، پاکتی برای من فرستاده بود. نمی دانستم داخل آن چیست. ابتدا به سراغ آن رفتم. باز کردم دیدم وصیتنامه اش داخل آن است. وقتی کلماتش را خواندم و از جریان ملاقاتش با حضرت ولی عصر(عج) باخبر شدم
#خاطرات_شهید
#شهیدمصطفی_ابراهیمی_مجد🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊