eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
ما سینہ زدیم بے صدا باریدن ازهرچه که دم زدیم انها دیدن ما مدعیان صف اول بودیم از اخر #مجلس_شهدا راچیدن #شهید_علی_صیاد_شیرازی #به_مناسبت_سالگرد_شهادت #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سلسله کلیپهای تصویری #چهارشنبه_های_سیاسی 4 ✳️با رویکرد تحلیل #ریزش_های_انقلاب 🎤استادعبادی از اساتیدمهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصروانقلاب 👈جلسه 2: بررسی افکار و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی 4 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#آقاۍ_من زیباست دستان مرید در دستان مرادش! و زیباتر آن بُود ڪہ مرید و مراد، هردو #أبالفضلے و جانباز... دستت اما حکایتی دارد رحم الله عمی العباس... #روزت_مبارک_آقای_من😍 #روز_جانباز_مبارک ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
﷽ #یاقمر_بنےهاشم❤️ از سوره "والشمس" دلم شد آگاه ڪہ از پے خورشید ز راه آید مـاه یڪ روز پس از حسین عباس آمد لاحــول ولاقــــوه الا باللــــہ #ارباب_ادب💖 #میلادٺ_مبارڪ🌸🍃 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 🔹 خاطره ای شنیدنی از سردار جانباز، حاج ناصر دستاری روز جانباز بر جانبازان باغیرت مبارک 🌹 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
📽 #ڪلیپ 🔹 خاطره ای شنیدنی از سردار جانباز، حاج ناصر دستاری روز جانباز بر جانبازان باغیرت مبارک 🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ مامانش گذاشت پیش من. گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام. منم رو تخت دراز کشیده بودم.قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره.والسلام علیک خانمم رفت.دخترم شروع کرد با اسباب بازیها،بازی کنه. رفت کمد مامانشوبازکرد.کیف های مامانش رو،کفش های مامانش رو می اورد به من میفروخت. -بابا میخری؟ اینو 100 تومن میفروشم -باشه دخترم دخترم میره لباسهارو بذاره تو کمدمامانش، کمدهاهم قدیمی بود. دخترم چون سنش پایین بود، هردودستش رامیذاره کشوروببنده. کشو که محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کمد گیر کرد. یه بار دیدم داد کشید -بابا... من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.] بلند شدم نگاه کردم. -بابا... گریه کرد گریه کرد. -بابا بیا دستم رو دربیار... -بابا بیا سوختم... -بابا انگشتام خشک شد بیا... -بابا بلند شو بیا... من نتونستم. فقط از راه دور گریه ام گرفت. نگاهش کردم. نه میتونم بگم میتونم بیام... موندم اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم. تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو خود ایران، الان نمیتونه بلند بشه. همینطور نگاه میکرد،گریه میکرد. کی و صداکنم؟ چطوری برم انگشتاش رو دربیارم؟ باآخرین زورش کشید انگشتاش رو. تمام پوستای انگشتاش رفت. اومد جلوم وایسود گفت -من توروصدامیکنم بابا چرا نمی آیی؟ -باهات قهرم.😔 🌹 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مـا از السـت ؛ طایفه ای سینہ خسته ایم ما بچه هـای مادر پهـلو شڪسته‌ایم #شهـید_سیدسجاد_خلیلی #شهید_محمدتقی_سالخورده #شهید_مجتبی_ذوالفقارنسب #شهید_محسن_قوطاسلو #شهید_حسین_بواس #سالروز_شهادت 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✍همــسر جانباز یعنــے پایمـردے.! پـای #مــردے ڪــہ پــا داد تــا اسـلام از پـا نیفتــد ... #همـسراݧ_مجـاهد ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌺🍃 امشب كه درِ بهشـت وا مى گـردد هر دردِ نگفتنے دوا مى گـردد🌸🍃 از يمنِ ولادت امام سجـاد (ع) حاجاتِ دلِ خسته روا مى گـردد #ولادت_امام_سجـاد_ع_مبارڪ🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند، علت را پرسیدم ، گفتند : "وقت نماز است " همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نماز اول وقت بخوانیم.خلبان گفت : "این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم " شهید صیاد گفتند :"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. " خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست.با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند : "بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. " 🌷 : ۱۳۷۸/۱/۲۱ - تهران توسط گروهک صهیونیستی منافقین iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور مقدمه «تقدیم به گروهبان عراقی ولید‌فرحان سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت. نمی‌دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس، توسط بوش پسر کشته شده باشد، شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می‌نگریست و می‌گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب رابه او تقدیم می‌کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود «و ما رعیته الا جمیلا» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :1⃣ ✍ به ر
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور جنگ آن‌قدر طول کشید تا بزرگ شدم چهارده‌ ساله بودم که به جبهه رفتم ! حالا شانزده ساله شده بودم و در واحد اطلاعات دیده بان بودم، کارم رصد کردن خطوط دشمن بود. از چند روز قبل شایعه شده بود دشمن قصد دارد در جزیره مجنون پاتک بزند. موقع برگشتن از دیده بانی علی یوسفی سوره را دیدم. در پادگان قدس همدان دوره تخصصی انفجارات را باهم گذراندیم.فکر نمی‌کردم علی را در جزیره مجنون ببینم. با هم خاطرات گذشته را مرور می‌کردیم . علی می‌گفت : بعد از فتح خرمشهر قبل ازینکه بروم مسجد جامع،رفتم خانه، عراقی ها دو خرمشهری را در باغچه‌‌ی خانه‌مان خاک کرده بودند ! بعد می‌گفت : «با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقت‌ها با رفاقت‌های توی شهر فرق میکنه ،عُمر دوستی‌ها کوتاهه، دوستات شهید میشن خیلی زجر میکشی، ماها باهم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیس، دست تیر و ترکش‌های دشمنه !» بعد از گفتگویی از علی جدا شدم. شب از نیمه گذشته بود. بیش از حد خسته بودم. ساعت سه و ربع بامداد در یک چشم به‌هم‌زدن آسمان جزیره صحنه‌ی آتش و انفجار شد.خمپارانداز‌ها ، کاتیوشاها و توپ‌های دوربرد دشمن مثل باران بهاری روی جزیره‌ی شمالی و جنوبی مجنون جاده و پدخندق آتش می‌ریخت.به خاطر تحریم‌هایی که شده بودیم از نظر مهمات ، امکانات و ادوات نظامی کمبودهای زیادی داشتیم.ساعت چهار و نیم بامداد عراقی‌ها سوار بر قایق به سمت جاده خندق پیشروی کردند. باید دکل را ترک می‌کردم، تویوتا لندکروز «خسرو مرتب فرمانده‌ی تیپ» ، بر اثر انفجار‌های پی‌در‌پی آبکش شده بود. شیشه‌هایش خرد شده بود و یک لاستیک هم سوارخ شده بود. تعدادی از بچه‌ها شهید و مجروح کنار جاده افتاده بودند. خسرو گفت : شهدا را کاری نداشته باشید فعلا مجروحان را سوار کنید. از کف ماشین خون و خونابه جاری بود.در مدتی که جبهه بودم حجم آتش به این سنگینی ندیده بودم ! ساعت حدود شش صبح بود که دشمن از چند محور حمله را آغاز کرد. یکی از گروهان‌های گردان ویژه شهدا در حال اعزام به پد خندق بود. ولی‌پور دودل بود مرا به عنوان بلدچی جلو بفرستد، فهمیدم چرا دودل و مردد است. به خاطر برادرم که هشت ماه قبل شهید شده بود، دلش نمیخواست جلو بروم. میترسید شهید شوم. با اصرارم قانع شد مرا جلو بفرستد و من عازم شدم . .. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊