💠مراسم های #شهید_مهدی_ثامنی_راد
🔰معراج شهدا
📅سه شنبه - ۹۸/۴/۴
⏱ساعت ۱۸:۳۰
🔹حسینیه معراج شهدا
🔰وداع
📅پنجشنبه - ۹۸/۴/۶
⏱از نماز مغرب و عشاء
🔹ورامین - مسجد مهدیه کارخانه قند
🔰تشییع
📅جمعه - ۹۸/۴/۷
⏱ساعت ۱۷
🔹ورامین - از ابتدای بلوار شهید قدوسی به سمت گلزار شهدای حسین رضا
🔰یادبود
📅دوشنبه - ۹۸/۴/۱۰
⏱ساعت ۱۷:۳۰
🔹ورامین - مسجد صاحب الزمان عجل الله
اما ای دهر...!
اگر رسم بر این است ڪہ
صبر را جز در برابر رنـج نمـےبخشند
و رضاے او نیز در صبــر است،
پس این سر ما و تیغ جفاے تو...
« شمربن ذی الجوشن » را بیاور و بر سینہ ما بنشان،
تا سرمان را از قفا ببرد،
و زینب را نیز بدین تماشاگہ راز بنشان...
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
روایتگری بسیار زیبا جانباز مدافع حرم
#امیرحسین_حاجی_نصیری...
امنیت را سر قطع شده #شهید_مرتضی_کریمی و پیکر آتش گرفته #شهید_قدیرسرلک دست قطع شده روح الله قربانی آورد
نه #برجام ...
👌 #حتما_ببیند
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
May 11
#دلنوشته
❤شهدا❤
باتبسـُـم هایتان
بغض می کنم
وبه نگــــاه هایتان چشم میدوزم ...
و گاهی دزدانه
اشک..
بازگردید.. !!
اینجــــا
هوا بس ناجوانمردانه
ســــرد است ...
آی #شهدا ...جامی از می بهشتم بدهید
#زمین چقدر حقیر بود برای داشتنتان
نگرانم اندازه تمام دلتنگی هایم نگران خاطرات نخل های سوخته
نگران ثانیه های سکوت این سی وچند سال گمنامی
نگران اکسیژن نگاهت
نگران تو که خاکستر شدی که این چنین من امروز به بار بنشینم
کجایی قرار بی قرار
دل شکسته ام
نم نم اشکم خود راوی بزرگی ومرور شماست
شماها آبروی آب شدین
اما بعضی ها به راحتی آبروی زمین رامیبرند
زخمی عمیق مدت هاست به روی نیلوفر نگاهم حکاکی شده و تمام وجودم را تا ابدیت در خود حل می کند زخمی کهنه
که حریر قلبم
را ثانیه به ثانیه نوازش می کند اما من هر ثانیه اش را برای خودم یادمان میگیرم افتخارم همین است
که زیبا سرداران چون شما در کنگره دلم خانه دارند
وهر روز برایم در دست هست نه دور دست
مسافر برکه های نور خوش آمدید
موج انفجار محبت شما تمامی ندارد
مرا آواره کرده میان کوچه های عروج
تنها دل خوشی
یاس همین در به دری هاست همین لباس های
خاکی آری برا رسیدن به کبریا
باید نه کبر داشت نه ریا
شبهای بود تورا می خواند
خدا شمارا به موقع فرستاد
ای شهدای# خوش نام#تا برای نسل لجام گسیخته امروز تلنگری باشیدشما کبوتران بی بازگشت آمدید بیدار مان کنید
اما آیا ما واقعا بیدار شده ایم بیاید برای روزهای خاکستری ما دعا کنید
از چه روز هایی برایمان بهـــار ساختید
و ما چقدر، قدردان این بهاریم !!!
بی پلاک با استخوانی آمدند بهر قلب خسته جانی آمدند
شهدای گمنام
سلام بر شما#
سلام بر بدن های مطهرتان که همدمی جز نسیم صحرا و پناهی جز مادرتان حضرت زهرا نداشت ...
شقایق های خوشنام نفس هایتان
متبرک به نفس های قائم آل محمد
التماس دعا
#ارسالی
#یاس_خادم_الشهدا_رمضانی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
👤 يکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد :
هرچند #شهید_حامد_جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی.
🚚 کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند!
فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.
👥 همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاو (موشک ضدتانک) مورد اصابت قرار دادند
#شهید_حامد_جوانی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#سردار_شهید_علی_هاشمی:
خدا ما را بہ واسطہ همین شهید داده ها امتحان مے ڪند.
مبادا با غفلت از آنها، سختے و عذاب خدا را براے خودمان بخریم!
#شهید_علی_هاشمی🌷
#سالگرد_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:🔟
🍃هر دو خشکشان زد .ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است .فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .مادرم خیلی عصبانی شد .بلند شد با داد و فریاد ، و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کردو خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟گفتم: دکتر چمران .
🍃من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد .مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت.پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطورآرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام .می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان حاکم شرع است و می تواند ولی من باشد .بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم .
🍃گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد .البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر .گر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم .من داشتم ازهمه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم .البته آن موقع نمی فهمیدم ،اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم،فقط می دیدم که مصطفی بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت است و من هم به همه اینها عشق می ورزیدم ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:1⃣1⃣
🍃بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست ،من مانع نمیشوم.باورم نمی شد بابا به این سادگی قبول کرده باشد .حالا چطور باید به مصطفی خبر می دادم ؟نکند مجبور شود از حرفش برگردد !نکند تا پس فردا پدرش پشیمان شود !مصطفی کجا است ؟این طرف وآن طرف ،شهر و دهات را گشتم تا بالاخره مصطفی را پیدا کردم
🍃 گفتم: فردا عقد است ، پدرم کوتاه آمد.مصطفی باورش نمی شد ،و مگرخودم باورم می شد ؟الان که به آن روزها فکر میکنم می بینم آدمی که ازدواج مارا درست کرد من نبودم ،اصلا کار آدم و آدمها نبود.کار خدا بود ودست خدا بود.
🍃جذبه ای بود که از مصطفی و او می تابید بی شناخت. بی هوا خندید ، انگار چیزی دهنش را قلقلک داده باشد ،او حتی نفهمیده بود یعنی اصلاً ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد !دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید؛ غاده !در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد .تو از خواستگارانت خیلی ایراد می گرفتی ، این بلند است ، این کوتاه است؛مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد .حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی ؟غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد.حتی دلخورشد و بحث کرد که؛مصطفی کچل نیست ، تو اشتباه می کنی . دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده .
🍃آن روز همین که رسید خانه ،در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن؛مصطفی پرسید: چرا می خندی ؟و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: مصطفی ، تو کچلی ؟
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_سومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷17🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷25🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_499_226)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
حالا بابا پس از چهار سال از سفر شام برگشته.
فاطمه سلما رفته کنار پیکر بابا دراز کشیده
چشماش رو بسته و وانمود میکنه بغل باباش خوابیده...
❣️ اولین دیدار فاطمه سلما فرزند #شهید_مهدی_ثامنی_راد با پدر🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهید
لا بہ لای روضہ هایش از من پرسید: میدونـــے اِرباً اِربا ڪہ مے گن یعنـے چــے؟
گفتم: مثل گلے ڪہ پرپر ڪنند و بپاشند اطراف؟!
گفت: نہ! توی #شرهانے وقتــے بدن یہ شهید هفده هجده سالہ رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا مے ڪردیم،
فهمیدم ارباً اربا یعنے چے دست و پا و جمجمہ و اعضا هر ڪدوم یہ طرف بود...
برگرفتہ از ڪتاب عمار حلب📘
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
نام پدرش علی بود و مادرش زهرا
نام خودش ڪریم صمدزاده طریقت...
با بانگ #اذان بدنیا آمد
و هنگام #وضو ڪنار تانڪر آب در
ڪربلای ۵ بہ شهادت رسید...
بیت اله جعفری در شعری گفت: با بانگ اذان آمد و با بانگ اذان رفت...
تولد فرزندش را ندید در این دنیا اما از آنجا ناظر ماست و من چہ بی محابا گناه می ڪنم؟
گفته بود: ڪہ اگر لیاقت پیدا ڪردم و شهید شدم مرا پای مزار آقا مهدی(باڪری) خاڪ ڪنید....
#شهید_کریم_صمدزاده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊