#بابا_مهدی_جان
📜وصیت کرده بودی کہ روی سینہ ات سربگذارم
🌑امشب در معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم اما هرچه گشتم آغوشی نبود...
🔶عکس هایت را کنار مامان دیده ام
قدو قامتت، دستهایت
همان عکسها کہ مرا در آغوش داشتی
پس امشب چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت نبود؟
🔻خواستم مثل #رقیہ-سرت را بغل کنم نمی شد... دستانم استخوان هایی را لمس کرد کہ گفتند بابا مهدی ست
باشد سهم من از آغوشت همین بود..
#عاشقانه_های_سلما
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
@sangarshohada 🕊🕊
#اﻃﻼﻋﻴﻪ
ﻣﺮاﺳﻢ ﻭﺩاﻉ ﺑﺎ ﭘﻴﻜﺮ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺩﺭ ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮ اﺳﺘﺎﻥ
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ(اﻣﺮﻭﺯ)
ﺳﺎﻋﺖ 17:30
#قابل_توجه_شیرازی_ها
May 11
May 11
@Ebrahimhadi-Madar Shahid.mp3
12.67M
🎧 #بشنوید🎧
#صوت_شهدایی
یه مادر شهیدمو دلم رو پرپر میکنم
🎤بانوای سیدرضا نریمانی
به مناسبت ۱۵۰ شهید گمنام تازه تفحص شده🌷🇮🇷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
استخوانـــے آمده از یوسفــی
مـــادر غم دیده را یاری ڪنید
.
کنار تابوت #شهيد بودم از مادرشون شنیدم که گفتند خداروشکر ، الان که برگشته دیگه چشم انتظارش نيستم ... یعنی میشه یه روزم همه ے ما از #سیم_خاردار_نفس عبور کنیم و به آغوش #مادر_واقعی حضرت زهرا (س) برگردیم و دیگه چشم انتظارمون نمونه ؟!
آقا ابراهیم دعامون کن ...
.
.
#شهید_ابراهیم_عشریه🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:5⃣1⃣
🍃گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ،من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند.هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم .بعد از این جریان مادرم منقلب شد .مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم .دیگر حرفم را پس گرفتم .باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد.چرا این قدر نازش می کنی .مصطفی چیزی نگفت ، خندید .
🍃غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت.روزی که مصطفی به خواستگاریش آمدمامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند،لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند .شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ،نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست.
🍃مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ،اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت .و تا شهید شد این طور بود.حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند.می رفت شیر می آورد.خودش قهوه نمیخورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد .
🍃 گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ،نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکردو من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد
که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را .
🍃خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم،به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل .از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت .البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست .احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست .خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.
🍃گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ،همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد.
ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود .خودش را قدم به قدم آشکار می کرد.توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد.اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:6⃣1⃣
🍃چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ،ولی به مصطفی می گفتم .او نزدیکتر از من به من بود .بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردندآن موسسه پایگاه مردم جنوب بود،طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند.مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد.شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد ،می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند.خوابگاه مثل زندان است ، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند .
🍃یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی موسسه ماند ، نیامد خانه پدرم .آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی ؟مصطفی گفت: الان عید است .خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان . اینها که رفته اند، وقتی برگردند ،برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان .من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ،
سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نان و پنیر و چای خوردی؟گفت: این غذای مدرسه نیست .گفتم: شما دیر آمدید . بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید. اشکش جاری شد ، گفت: خدا که می بیند .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:7⃣1⃣
🍃به محض اینکه وارد می شد ، بچه ها دورش را می گرفتند واز سرو کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای یک کندو.مصطفی پدرشان ، دوستشان و همبازی شان بود .غاده می دید که چشم های مصطفی چطور برق می زند و با شور و حرارت می گوید:ببین این بچه ها چقدر زور دارند! این ها بچه شیرند .با شادی شان شاد بود و به اشکشان بی طاقت .کمتر پیش می آمد که ولو یه قراضه غاده را سوار شوند ،از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار نشسته و گریه می کند پیاده نشود. پیاده می شد ، بچه را بغل می گرفت ،
🍃صورتش را با دستمال پاک میکرد و می بوسیدش وتازه اشکهای خودش سرازیر می شد .دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد.مصطفی گفت: نه ، نمی شناسم .مهم این است که این بچه یک شیعه است .این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد وگریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته .
ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود.
🍃بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان دهد مقاومت اسلامی چطور باید باشد.البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه ها داشت .میگفتند:چمران لبنانی نیست ، از ما نیست .خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند.هرچند آقای صدر با شدت با آنها حرف میزد .می گفت: من اجازه نمی دهم کسی راجع مصطفی بد گویی کند.ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کمتر کسی می توانست درک کند.آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست ؟ او از برادر به من نزدیکتر است ، او نفس من ، خود من است . الفاظ عجیبی می گفت درباره مصطفی .وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفی وارد میشد همه توجه اش به او بود .دیگر کسی را نمی دید .
🍃حرکات صورتش تماشایی بود، گاهی می خندید ، گاهی اشک می ریخت و چقدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند.اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند ، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان هم بود .
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_چهل_و_سومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷13🌷21🌷23🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_499_226)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
May 11
#خاطرات_شهید
جلوی دادگستری شعار مےدادند
«مرگ بر بهشتی».
شهید بهشتی هم مےشنید .
یڪی ازش پرسید
«چرا امام ساڪت است ؟
ڪاش جواب این توهینها را مےداد».
شهید بهشتی گفت :
«قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما».
🔹7تیرماه سالروز شهادت مظلومانہ دکتربهشتی وهفتاد ودوتن از یارانش گرامی باد.
#شهید_دڪتر_بهشتی
#یادشهدا_با_ذڪر_صلوات🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
آخرین ڪلام
#شهید_بهشتی قبل از لحظه شهادت
دوستان
#بوی_بهشت می آید!
دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت:
«ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد»
وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « #دوستان_بوی_بهشت_می_آید》
که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و...
📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
غسل شهادت.mp3
7.41M
🎧 #بشنوید🎧
⚫️″ #غسل_شهادت ″
به یاد شهدای #هفتم_تیر🌷
شعر : رضا اسماعیلی
گوینده : محمد نودهی
تنظیم : محمد حسین بابازاده 🎧
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊