🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
259
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالله_باقری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
419
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالله_باقری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#شهـدای_تاسوعا
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
#نماز_جماعت_در_شب_عروسی
●ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ
ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
●ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ.
●ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ.
✍راوی : همسر شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#سالروز_شهادت 🌷
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#شهـدای_تاسوعا
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#سالروز_شهادت 🌷
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#شهـدای_تاسوعا
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالله_باقری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#سالروز_شهادت 🌷
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالله_باقری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#شهـدای_تاسوعا
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سرسپردند و سرفدا ڪردند
ارباً اربا، مُقَطَعُ الاعَضاء
ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
"لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری"
#سالروز_شهادت 🌷
#شهـید_پویا_ایزدی
#شهید_امین_ڪریمی
#شهـید_عبدالله_باقری
#شهـید_حجت_اصغری
#شهید_محمد_جاودانی
#شهـید_ابوذر_امجدیان
#شهـید_سجاد_طاهـر_نیا
#شهـید_روح_الله_طالبی_اقدم
#شهـید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊