سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_بیست_و_سوم
💠در انتهای کانال
از دوستانی که برمی گشتند خداحافظی کردیم .
آنها از همین مسیری که ما آمده بودیم بازگشتند غافل از اینکه دشمن در ابتدای ورودی کانال انتظارشان را می کشید .
همه آن عزیزان را به رگبار می بندند و یکی از آنها بنام آقای خانی زاده که بلافاصله روی زمین می خوابد از ناحیه مچ دست مجروح و صبح به اسارت در می آید و بقیه یا به شهادت می رسند یا از فرصت تاریکی شب استفاده کرده به عقب بازمی گردند .
اواخر شب به انتهای کانل رسیدیم
یکی از مجروحین روی دیواره خروجی کانال از درد به خود می پیچید و فریاد می زد .
کاری از دست کسی ساخته نبود
نه امدادگری بود نه ما امکانات امدادی داشتیم.
اولین نیاز او مسکن بود.
بعید می دانم تا صبح دوام آورده باشد.
چه غریبانه.
ما در منطقه دشمن بودیم حجم آتش کاسته شده بود.
سمت چپ وارد خاکریزی می شدی که حدودا دو متر از کانال پایین تر بود.
خسته و کوفته 5 الی 6 ساعتی سینه خیز آمده بودیم.
هوا تاریک بود شب سیم جمادی الاول .
از ماه خبری نبود.
قرار بود بعد از مستقر شدن در خط از سوی فرماندهان نسبت به چگونگی دفاع و موقعیت منطقه توجیه شویم که پاتک مانع از آن شد.
اطلاعی از اینکه محاصره شده ایم نداشتیم.
صلاح دیدیم تا تعیین تکلیف فعلادر سنگری پناه بگیریم.
در اولین سنگری که خالی بود مستقر شدیم.
به زور اندازه دو نفر فضای دراز کشیدن داشت.
ما پنج نفر بودیم .بنده و آقایان حسن سیفی- عباس زارع - احمد پاکروان و محمد علی صمدی
به دیوارهای سنگر تیمم کردیم و نشسته به طرفی که حدث می زدیم قبله باشد نماز خواندیم .
دوستان مقداری نان خشک همراه داشتند با هم خوردیم.
از فرط خستگی در حال نشسته خواب رفتیم و هر از چند گاهی در اثر انفجاری بیدار می شدیم.
یکی از دوستان بعدا می گفت من در خواب و بیداری می شنیدم که صدایی می گفت برادرها فرار کنید .
اینقدر اتفاقات سریع و ناباورانه بود که امکان تصمیم گیری سریع وجود نداشت.
ضمن اینکه در اثر انفجارات تقریبا همه را موج گرفته بود و حالت عادی نداشتیم.
تانک عراقی درست پشت خاکریز سنگری که ما در آن پناه گرفته بودیم مستقر و هر از چند گاهی گلوله ای شلیک می کرد و سنگرما به هوا رفته ، به زمین می آمد.
صبح که از سنگر بیرون آمدیم تازه متوجه تکانهای شدید سنگر شدیم
کافی بود از همان مکان ادامه مسیر می داد اثری از ما باقی نمی ماند.
اواخر شب آرامش بر خط حکمفرما شد.
بجز ما دیگر کسی در خط نبود تعدادی از دوستان همولایتی که بعد از ما به خط زدند قبل از محاصره دشمن با دستور عقب نشینی ، موفق به بازگشت شدند.
الباقی نیز شهید و اسیر.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊