eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢غم سنگین رحلت امام(۲) هر چه بود ناله بود و فریاد و سیل اشک‌ که از دیدگان منتظر و خستۀ اسرا جاری می‌شد. ساعت ها به همین منوال گذشت. بزرگتر‌ها دیگران را دل‌داری می دادن و گاه خودشان نیز به جمع ضجه‌کنندگان می‌پیوستن. ساعاتی طولانی صحنه‌هایی عجیب خلق شد. اسرا فریاد می زدند، گریه می کردن، نوحه می خوندن و گاهی به درگاه الهی شکوه می کردن. کم کم مراسمات سوگواری شکل منظم تر گرفت. شورایی از بچه های شاخص تشکیل شد و تصمیم گرفته شد همه لباس عزا بپوشن، امّا کسی لباس مشکی نداشت. لباس هایی به رنگ سبز تیره و آبی ویژه زمستان که ضخیم تر بودن داشتیم، بچه ها به نشان عزا لباس‌های تابستونی رو در آوردن و لباس های تیره پوشیدن. تمامی آسایشگاه‌های اردوگاه تکریت ۱۱ به استثنای آسایشگاه پناهنده‌ها یکپارچه تیره پوش شد. زمانی که برای هواخوری بیرون رفتیم بعثیا با تعجب می‌گفتن مگر زمستون شده که لباس تیره پوشیدید؟ اونا واقع قضیه را می دونستن، اما هدفشون تضعیف روحیۀ ما بود. البته ظاهراً از بالا به آنها دستور داده بودن که متعرض بچه‌ها نشن. شاید ازین که آتش بس شده و وضعیت دو کشور از حالت جنگی خارج شده بود و مذاکراتی بین طرفین در حال انجام بود، ترجیح می‌دادند که احساسات اسرای معتقد و عاشق رهبرشون جریحه دار نشه و یه وقت منجر به شورش و درد سری برای اونا نشه. ناگفته نمونه بعضی‌شون، چه شیعه و چه سنی واقعاً علاقمند به حضرت امام بودن. یکی از همینا درجه داری بود بنام اسماعیل که هیچوقت اسرا روشکنجه نداد و بصورت خصوصی به بعضی بچه‌ها گفته بود که دو برادرش در جنگ کشته شده و خودش هم مدتها جبهه بوده، ولی هیچ‌کدوم جز تیر هوایی، حتی یه گلوله هم به سمت نیروهای ایرانی شلیک نکرده بودن. همین اسماعیل به امام با عنوان سید العلما و با تجلیل نام می‌برد. عزاداری تا سه شبانه روز ادامه یافت و بچه‌ها غریبانه سوگواری می‌کردن. در این سه شبانه روز متعرض ما نشدن و بچه ها واقعا سنگ تموم گذاشتن و عزاداری در داخل آسایشگاه‌ها با شکوه و عظمت خاص و با نوحه خونی با زبان‌های مختلف ترکی، لری ،کردی و فارسی و غیره و قرائت قرآن برگزار شد. شاید اگر این حجم از گریه و عزاداری صورت نمی‌گرفت، واقعا بعضی از بچه‌ها دق می‌کردن و از دست می رفتن. اینم از کمک های الهی بود که دشمن مانع عزاداری نشه و غم سنگین تو دل بچه‌ها به عقده و سکته و دق کردن منجر نشه. به هر حال سه روز تحمل کردن و دم برنیاوردن، اما دیگه داشت طاقت‌شون طاق می شد و در صدد نقشه و توطئه‌ای شوم بودن تا انتقام این همه ابراز ارادت رو از بچه‌ها بگیرن. نقشه چه بود و چه کردن؟ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 بیمارستان نظامی تکریت۳ ... هر وقت بساط مرغ و خروس فروشان دوره گرد را می‌بینم که مرغهای زبان بسته با پاهایشان به سبد آویزانند و قدرت بال و پر زدن هم ندارند یاد آنروزها می‌افتم و به به صاحب مرغ و خروسها که اینچنین آنها را آزار می‌دهند ............ روبروی بخش مخصوص زندانیان و اسرا یعنی سمت چپ، بخش دیگری بود که افراد و مردم عادی شهر در صف نوبت پذیرش ایستاده بودند و با تماشای ما که در کنار هم روی زمین با آن حالت رها شده بودیم وقت خود را می‌گذراندند و درد و غم خود را فراموش می‌کردند. بالاخره ما را پذیرش کردند و وارد بخش شدیم نگهبانی دم در بخش ، نگهبانی می‌داد بخش دارای سه الی چهار اتاق بود مرا روی یکی از تختهایی یکی از اتاقهای انتهای بخش جایی دادند و بلافاصله سرم تزریق نمودند. بچه‌های امدادگر بخش از روی قیافه‌ها می‌فهمیدند که ما از اردوگاه ۱۱ هستیم این را خودشان عنوان کرده بودند. شب اول به علت کثرت رفت و آمد به دستشویی که نزدیکی در خروجی بود مسوول و امدادگر ایرانی بخش که جزء اسرا بود جایم را با نزدیکترین تخت نزدیک دستشویی عوض کرد و گفت از بس دیشب تا حالا به دستشویی رفتی و آمدی من خسته شدم. در آن بخش کادر بیمارستان همه از بچه‌های آزاده بودند و پرستار عراقی حضور نداشت ولی پزشک عراقی هر از چندگاهی حضور یافته و دستورات لازم را صادر می‌کرد نگهبانها هم که تعویض می ‌شدند جهت تحویل افراد و اخذ آمار رفت و آمد داشتند. دستشوی بخش بزرگ بود و به علت مشتری زیاد اسهال خونی هیچ وقت از شبانه روز خالی نبود نه تنها خالی نبود بلکه اکثرا بیش از سه الی چهار نفر داخل آن حضور داشتند . جالب اینکه هیچکدام روی سنگ توآلت نمی نشستیم و همه اطراف آن بدون اینکه حیا کنیم و از یکدیگر خجالت بکشیم بعد هم یکی که حالش بهتر بود با تی محیط را تمیز می‌کرد. هر شش ساعت تعداد هشت عدد قرص و کپسول تجویز می‌کردند که باید مصرف شود یعنی روزی ۳۲ عدد. قرصها جدای از اینکه بزرگ بودند به علت عوارض این بیماری از گلو پایین نمی‌رفت و پرستار ایرانی بخش توصیه می‌کرد اگر می‌خواهی زنده بمانی فقط و فقط باید این داروها را مصرف کنی. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊