🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_هفتاد_و_هفتم
🔆 ملاقات با خانواده عزیز مفقودین
در ادامه با همان خودروی نیسان به مسجد جامع منتقل و در جمع مردم شهید پرور ، پس از سخنرانی و خوش آمدگویی حجت السلام طباطبایی که آن موقع دادستان نظامی استان بودند بنده و آقای سیفی لحظاتی پیرامون خصوصیات نگهبانان بعثی ایجاد مزاحمت کردیم و از آنجا تا منزل پدری نیز که کمتر از یک کیلومتری راه بود سر دست و کول مردم و همرزمان برادرم از جمله آقایان حسن حکیمی پسر عموی عزیزم و غلامرضا سیفی برادر آقای سیفی آزاده به منزل منتقل شدیم .
ما که از چنین برخوردی خجالت میکشیدیم هر چه اصرار میکردیم که بابا اجازه بدید پیاده شویم بی فایده بود.
اخوی آقای سیفی با توجه به اینکه خود میزبان برادرش بود و منزل آنها در ابتدای آبادی و منزل ما در انتهای آبادی ولی تا منزل ، ما را همراهی کرد از شیرین کارهای آقای سیفی اینکه در انتهای آخرین کوچه که به خانه ما ختم میشد زنبورهای قرمز در دل دیوار لانه کرده بودند که همین آقای سیفی از روی شیطنت در میان انبوه جمعیت ، چوبی را داخل لانه زنبورها کرد که بقیهاش را خودتان حدس بزنید ...
حدودا یک هفته ای در خانه ماندیم
علاوه بر مردم روستا ، اقوام و آشنایان دور و نزدیک و اهالی آبادیهای اطراف هم قبول زحمت کرده به دیدار و استقبال آمدند و ما را شرمنده کردند .
علی رغم لحظات شیرین اولین روزهای آزادی ، لحظاتی نیز بر ما خیلی سخت گذشت لحظاتِ ملاقات با خانواده های مفقودین خصوصا مادر داغدار همرزم شهیدم سیدعلی هاشمی که چند روزی پی در پی نشانهای از لالهی پرپرش جویا و ما جوابی نداشتیم .
در خصوص سه نفر مفقود آزاده که در قسمت ۱۳۶ گریزی به آن زده شد شنیده هایی دال بر زنده بودن آنها وجود داشت که اطلاع رسانی لازم به خانواده های آنها انجام شد که بحمدالله چند روز بعد به میهن اسلامی بازگشتند.
البته طبیعی بود که بعد از گذشت دو سال از خبری که بنده از طریق واسطه شنیده بودم اطمینان کامل از زنده بودن آنها وجود نداشته باشد. شهادت شهید پیراینده( بوی پیراهن یوسف) در آخرین روزهای اسارت حکم میکرد که در اطلاع رسانی احتیاط لازم صورت پذیرد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊