🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_صد_و_شانزده
🔆 شهدای غریب(شهید رضایی)۲
خبر از طریق یک جاسوس به بعثیها میرسد.
بگیر و ببندها شروع میشود یکی دو نفر زیر شدیدترین شکنجهها قرار میگیرند.
اما محمد در بند سه از همه چیز بیخبر است.
عدنان و علی آمریکایی دو جانی خونریز در شش ماهه اول افتتاح اردوگاه بلااستثناء هر روز علاوه بر ضرب و شتم همگانی بچهها به صورت اختصاصی در حال شکنجه افراد به بهانه های مختلف بودند.
حالا که بهانه به این خوبی پیدا شده چه جای درنگ.
آنهم فردی بسیجی که هم غواص بوده و از بچههای اطلاعات و عملیات و هم سردسته و راهنمای گروه غواصان .
در طول جنگ هیچ گروهی به اندازه غواصان مورد خشم و غضب صدام و بعثیها نبودند.
زنده بهگور کردن غواصان در میدان جنگ پس از اسارت در همین راستاست.
به محض دریافت خبر ، علی آمریکایی نگهبان بعثی که وصف آن در قسمت شصت و اشاره شد آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد میگردد.
📌بند سه ساعت حدود ۱۲ صبح
آنروز علیالظاهر دوشنبه و نوبت شستن لباسهای پنبهای که روز اول افتتاح اردوگاه دریافت کرده بودیم در بند سه محل اسکان شهید رضایی بود و هنوز لباسهای زرد پیدابلیو p.w تحویل نداده بودند و فقط همین یک دست لباس در اختیار داشتیم.
بچهها لباسهایشان را شسته و روی سیم خاردارهای جلوی بالکن آسایشگاه پهن کرده بودند و با لباس زیر (شورت) در آسایشگاه اقامت داشتند.
لازم بذکر است جلوی بالکن هر آسایشگاه چند ردیف سیم خاردار کشیده بودند که چندان جنبه امنیتی نداشت و به عنوان بند لباس از آن استفاده میشد.
زمان هواخوری بچههای بند سه که از ساعت ۸ تا ۱۰ بوده پایان یافته و نوبت به بند روبرو یعنی بند چهار میرسد.
حدود ساعت ۱۱ الی ۱۲ صبح علی آمریکایی به بند سه مراجعه میکند.
درِ آسایشگاه هشت باز میشود.
مسوول آسایشگاه بر پا میدهد
بچهها همه در دوطرف آسایشگاه سر جایشان میخکوب میشوند.
علی آمریکایی در حالی که چوب بلندی در دست دارد وارد آسایشگاه میشود دستور میدهد سرها بالا.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊