سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هفتاد_و_نهم
💢مرگ در غربت با امراض معمولی
همه عوامل، از وضعیت وخیم بهداشتی تا تغذیه نامناسب و عدم رسیدگی پزشکی و نبودن دارو، دس به دست هم داده بود تا بچه ها در معرض انواع بیماریها و امراض گوارشی و پوستی قرار بگیرن.
یکی از مشکلات همیشگی اسرا مرض اسهال بود که اکثرا بخاطر ضعیفی بدن ، هوای سرد زمستان و چربی گوشتای یخ زده آبگوشت شام بود که بوی مشمئز کننده ای داشت و بعلت شدت گرسنگی ناچار بودیم بخوریم. همین باعث میشد بچه ها خیلی دچار اسهال بشن. با ادامه پیدا کردن این بیماری ، آب بدن تحلیل می رفت و بدن روزبروز ضعیفتر میشد و بعد از چن روز تبدیل میشد به اسهال خونی. فرد بیمار در کمتر از یه ماه پوست و استخون میشد و در نهایت جان میداد.
خیلی کم پیش میومد که قرص اسهال در اختیار بچه ها قرار بدن و یا حتی بعد از تبدیل شدن به اسهال خونی به بیمارستان ببرن و بستری کنن. در دو سال اول که شرایط بهداشتی بدتر بود و حموم و شوینده ها خیلی کم بود، تعداد زیادی از اسرای مظلوم قربانی این بیماری شدند و پیکر اونا در قبرستان اسرا دفن می شد.
تنها راه درمان ما این بود که تفاله های چای رو خشک می کردیم و به بیماران اسهالی می دادیم و تا اندازه ای مفید بود ، اینم برای مراحل اولیه تاثیر داشت ولی وقتی تبدیل می شد به اسهال خونی دیگه هم بیمار روحیه شو از دست می داد و هم بقیه قطع امید می کردن و این سرنوشت در انتظار همه ما بود و بعضیا ناامیدانه می گفتن کم کم همه ما همینجوری مبتلا می شیم و پامون به ایران نمیرسه و همینجا دفنمون می کنن.
عدهای هم معمولا دعوت به صبر و توکل بر خدا می کردند و سعی می کردن نزارن بچه ها روحیه شون رو از دست بِدن و نا امید بشن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_هفتاد_و_نهم
💠 حمام و نظافت
حدودا کمتر از یکماه بعد از افتتاح اردوگاه ده دوش حمام اشتراکی بندهای ۱و۲ وهمچنین بندهای۳و۴ راه اندازی شد و هفته ای یک آسایشگاه به نوبت از حمام استفاده می کردند.
آب گرم کل حمام از یک آبگرمکن معمولی برقی تامین می شد که در همان ابتدا تمام و بجز نفرات اول بقیه که بیش از یکصد نفر بودند باید در عرض تقریبا سه ساعت با آب سرد استحمام کنند.
ضمن اینکه یکی از دوشها متعلق به خود نگهبانها بود و آب گرم معمولا نصیب آنها می شد .
صابون در حد محدود در خود حمام توزیع می شد و لیف نیز از نوع الیاف خرما با همان ۱۵۰۰ فلس تهیه می کردیم .
یادم هست اولین حقوق که دادند فکر کنم مبلغ ۶۰۰ فلس آن را به خرید لیف حمام اختصاص دادیم .
در تابستان همیشه بامشکل کمبود آب چه برای استحمام چه برای شستشوی البسه و همچنین برای شرب مواجه بودیم .
در زمستان هم قبل از دوش گرفتن به علت سردی آب در ابتدا باید نفسهایمان را در سینه حبس میکردیم و سپس زیر دوش می رفتیم .
جهت شستشوی لباسها نیز هفته ای یکبار چند عدد تشت و مقادیری محدود پودر لباسشویی (برای هر تکه لباس یک قاشق) در اختیار آسایشگاه قرار می گرفت .
همکاری و ایثار بین بچهها در همه زمینه ها موج می زد ، تعداد زیادی از عزیزان مجروح بودند لذا سرویس دهی به آنها از جملهی افتخارات بود .
یاد خاطره ای افتادم از شهید حسین پیراینده ، این خاطره را بعدها در حالی که کنار ستون بالکون آسایشگاه سه ایستاده بود برایم تعرف کرد.
در روزهای اول دو نفر از نگهبانهای عراقی که جهت برق کشی ساختمان تازه تاسیس سرویس بهداشتی از بیرون به اردوگاه آمده بودند با فراخوانی عراقی ها جهت کمک به نامبردگان، شهید پیراینده پیشقدم می شود .
از آنجایی که شهید پیرانده به زبان آذری تسلط داشتند از قضا یکی از عراقی های مذکور نیز آذری بوده و با هم همصحبت می شوند.
برقکار عراقی در حین صحبت از حسین سوال می کند (امام )خمینی ـ ره بهتر است یا صدام که شهید پیراینده به مضمون می گوید ؛ صدام ناخن چیده خمینی ره هم نمی شود .
در این حین نگهبانی که بالای داربست در حال برقکشی بوده از نگهبان مخاطب سوال می کند که چه می گوید و درخواست ترجمه دارد . وقتی ترجمه می کند نامبرده از آن بالا سیم چین را بطرف شهید پیراینده پرت می کند که نگهبانِ مترجم با دست مانع از برخورد با ایشان می شود .
و در نهایت بامیانجیگری نگهبان آذری زبان قضیه فیصله می یابد و پیراینده را نصحیت می کند که اگر می خواهی زنده به کشورت بازگردی اینجا باید مواظب زبانت باشی.
لازم بذکر است اگر این قضیه به نگهبانان اردوگاه درز پیدا می کرد شهادت پیراینده حتمی بود ولی خواست خداوند چنین بود که بجای روز های اول در روزهای آخر پس از تحمل حدود چهار سال زجر و شکنجه به معشوق بپیوندد ـ روحش شاد و یادش گرامی باد.
شرح قصه شهید پیراینده فرصت دیگری میطلبد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊