سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
💢کابل و حدقه چشم
ضربات کابلِ اون روزِ عدنان از دردناکترین ضرباتی بود که در اسارت به خودم دیدم. در حالی که بعضی روزا دهها کابل و چوب میخوردیم ولی درد و سنگینی دو کابلی که عدنان تو سرمون زد خیلی بیشتر بود. همه تا مدتها سردرد داشتیم و گیج و منگ بودیم.
یکی از بسیجیای اصفهان به نام سعید دافعیان - که الان هم الحمدلله زنده س و از بچه های خوب و معتقده- بعلت همین ضربات دچار عفونت در ناحیه پشت سر شد و خون و عفونت زیادی زیر پوست سرش جمع شده و بشدت ورم کرده بود و درد عجیبی می کشید.
چند روز این درد ادامه داشت تا به جایی رسید که دیگه نعره می زد و هر چه التماس میکردیم بعثیا برای عمل نمی بردن تا خون و عفونت رو بیرون بکشن. چند بار هم بخاطر داد و فریاد کشیدن کتک کاری شد. تا بالاخره بعد از سه چهار روز بردنش بهداری و بدون بیهوشی و بی حس کردن موضعی ، پوست سرش رو شکاف دادن و عفونت رو خارج کردن.
هادی گفتی سبزواری و رضا علی رحیمی دو رزمنده مظلومی بودند که همون روزا قربانی خشونت عدنانِ بعثی شدند.
سنگینی ضربات کابل باعث از حدقه دراومدن چشم این دو مجاهد اسیر شد. همون روزا شنیدیم عدنان اینکارو با آسایشگاهای دیگه هم انجام داده و با بی رحمی تموم کابلو کوبیده تو سر یکی از بسیجی ها بنام هادی گَفتی. کابل چرخیده بود و خورده بود تو چشمش. ضربت کابل آنقدر شدید بوده که درجا چشمش از حدقه دراومده بود. مشابه این قضیه برای رضا علی رحیمی تکرار شد و او هم از نعمت داشتن یه چشم محروم شد. بسیاری از اسرای اردوگاه یازده تکریت بعلت ضربات عدنان به ناحیه پشت سر ، دچار ضعف بینایی و بیماری آستیگمات شدند. این مورد و دهها مورد مشابه این جنایات وحشیانه را فرزندان ایران زمین متحمل شدند تا آسیب و گزندی به مملکت اسلامی نرسد و عزت و استقلال کشور پایدار بمان.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_هفتاد_و_هفتم
💠 سرویس داخل آسایشگاه ۱
همچنان که در قسمت شصت اشاره شد داخل هر آسایشگاه فضایی در حد ۱×۲ از ساختمان آسایشگاه مجزا شده بود که به عنوان دستشویی از آن استفاده می شد .
قبل از غروب آفتاب که درِ آسایشگاه بسته می شد تا فردا صبح امکان خروج از آسایشگاه از جمله برای استفاده از توالت وجود نداشت و اجبارا باید داخل سطل رفع حاجت می کردیم .
در ابتدا یک سطل پلاستیکی گوشه همان فضای اشاره شده تعبیه و به مرور بچه ها با دوختن و سرِ هم کردن گونی، پرده ای تهیه و بر سردرِ آن آویختند.
تقریبا شش ماه اول از همان یک سطل استفاده می شد و باید مراقبت می کردیم تا قبل از صبح پر نشود لذا در این مدت امکان انجام طهارت وجود نداشت ولی بعد از آنکه یک سطل دیگر اضافه شد امکان طهارات با حداقل مصرفِ آب امکانپذر شد.
🚽 البته استفاده از سرویس ذکر شده جهت اجابت مزاج در طول اسارت امکانپذیر نبود و افراد باید مزاجشان را با اینگونه سرویس دهی اسارت وفق و هماهنگ می کردند.
در مقطعی یکی از مسوولین آسایشگاه ما که استوار ارتش بود و فردی فوق العاده سختگیر و افراطی و از عراقی ها هم عراقیتر و به اصطلاح کاسه داغتر از آش بود ، صبح به صبح ، سطل ذکر شده را بازدید می کرد و اگر فردی به هر علت مثلا اسهال و بیماری دیگری بالاجبار از سطل استفاده مینمود باید خود را برای تنبیه سخت آماده میکرد.
وی اعتقاد داشت که تخلّی در فضای دربسته باعث شیوع بیماری یرقان میشود و دائم این واژه را تکرار می کرد که یرقان پسرخاله سرطان.
البته استوار ذکر شده سنی ازش گذشته بود و از نظر روانی در سلامت بسر نمی بردند و عراقی ها جهت فشار و اذیت و آزار بچه ها ، وی را بر آسایشگاه تحمیل کرده بودند.
آری ! ما اجازه و امکان استفاده از توآلت هم نداشتیم .
حتی بازگویی خاطراتش هم برای ما استرس آور است .
خواننده عزیز بیایید قدر آزادی را بدانیم و خدا را شکر کنیم .
انسان تا در مضیقه و محدودیت قرار نگیرد قدر آزادی را نمی داند.
صبح ، بعد از آمارگیری چند نفر مسوولیت داشتند سطلها را به توالتها منتقل و تخلیه کنند و این مسوولیت به نوبت به همه می رسید و باید بگوییم که یک عده ای هم البته همیشه داوطلب این مسوولیت بودند.
اکثر مواقع سطل ذکر شده لبریز می شد و در مسیر ، لباس بچه ها آلوده و نجس ...
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊