eitaa logo
سنگرشهدا
7هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #سرّ_سر ✍نویسنده: نجمه طرماح ● #خاطرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: نجمه طرماح ● دل من هزار راه رفت تا بفهمم چرا باید خانه شلوغ شود. این جرات را نداشتم که به زبان بیاورم نکن عبدالله شهید شده. به خانه که رسیدیم و در باز کردم و زودتر از مادر و بچه ها رفتم توی خانه. عبدالله را توی رختخواب دیدم همان جا سرجایم نشستم. درد مجروحیت را توی نمی دانم کدام بیمارستان کشیده بود و آمده بود خانه برای خودش تشک پهن کرده بود و داشت استراحت می کرد. ولی حالا قضیه فرق می کرد. خانم البرزی می گفت عکس شهادت آقا عبدالله رسانه ای شده. این جمله را طی این چند ساعت بارها با خودم مرور کردم. ولی در حضور بچه ها که نمی شد سراغ اینترنت بروم. پس بگو آقای ده بزرگی آمده بود دم در، او هم می خواست مثل همه ببیند چیزی می دانیم یا نه! شک ندارم دل رساندن این خبر را به ما نداشته که هرچه ایستاد از من حرفی نشنید و برگشت. چه باید می گفتم! چار میزدم که همسرم دیگر به این خانه و زندگی بر نمی گردد.؟! شب برزخی من هم با اذان صبح تمام شد و بار مسئولیتم آوار شد روی دوشم. دخترها راهی محل کار شدند. علیرضا هم دمق و بی حوصله کیفش را برداشت که برود. سرراهش ایستادم و گفتم:"کجا؟!" "برم دانشگاه!" "نمی خواد بری. صبر کن ببینم چی میشه. با این روحیه چطور میخوای پشت ماشین بشینی. برو تو. شاید خبری از پدرت بشه. من هم تنها نباشم. و هرجا لازم بود بتونیم باهم بریم" حرفی نزد. برگشت توی اتاقش. بچه ها چیزی نمی دانستند. لااقل این طور نشان می دادند. این چند روز هیچ کدامشان روی هم چهار کلمه حرف نزده بودند. انگار نمی خواستند جلوی چشم همدیگه آفتابی شوند. ساعت حدود ٩صبح بود که آقا اسدالله زنگ زدو گفت :" میخوام بیام دنبالتون. آماده باشید، سردار غیب پرور با چند نفر از فرماندهان سپاه دارن میان اینجا. خواستن شما هم باشید" خوب بیان خونه ما. علیرضا هم هست. شما هم بیاین" " خودشون این طور خواستند. می گن ممکنه بچه ها خبر نداشته باشن. یهو شلوغی رو ببیند خیلی بد میشه" "خبر که ندارن ولی باشه من با علیرضا میام" به علیرضا گفتم عمویت مهمان دارد. خواسته که ماهم برویم. ولی آژانس بگیریم بهتر است شاید رانندگی برایت سخت باشد.. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠 معرفی اجمالی اردوگاه ۱۱ قبل از ورود به اردوگاه لازم دیدم مختصری از وضعیت و مختصات اردوگاه ۱۱ تکریت به اطلاع برسانم . اردوگاه شامل چهار بند و هر بند در ابتدا شامل سه سالن مجهز به سقف بتنی پیش ساخته بود که بعدها با افزایش تعداد اسرا دو سالن دیگر با سقف شیروانی به بند های دو و چهار اضافه شد . هر سالن که ما به آن آسایشگاه می گفتیم حدودا ۵/۵ ‌متر عرض ، و ۲۰ متر طول داشت و هفت پنجره تقریبا ۱۰۰×۸۰ با رکوب فلزی ۱۰×۱۰ سانتیمتر البته همین تعداد پنجره نیز در پشت داشته که مسدود کرده بودند. در و پنجرهای بند ۱ و ۲ و همچنین بندهای ۳ و ۴ روبروی هم باز می شد . مابین هر دو آسایشگاه راهرویی دو متری واقع بود که درِ آسایشگاههای (۱ و ۲) و (۴ و ۵) و همچنین (۷ و ۸) و (۱۰ و ۱۱) در یک راهرو باز می شد یعنی راهرو مشترک بود. جلوی هر آسایشگاه بالکنی بود با پایه های فلزی به عرض و ارتفاع حدود دو متر . مابین بند های (۱ و ۲) و (۳ و۴) فضایی بود به اندازه فاصله سایر بندها که به آشپزخانه و مثلا درمانگاه و سلول انفرادی اختصاص داشت . در ابتدای اسارت ساختمان قدیمی حمام و دستشویی نیز در همین نقطه واقع شده بود که در همان روز های اولیه هر دو بند صاحب ده دوش حمام و همین تعداد دستشویی شدند هر دو بند، نگهبان و مسوول جداگانه ای داشت و در ابتدا نگهبانها داخل چادر بسر می بردند که به مرور بچه ها برایشان اتاقی انتهای بند ساختند. اطراف اردوگاه چندین ردیف سیم خاردار کشیده بودند که وقتی نفربرها جهت گشت زنی عبور می کردند از آنطرفِ سیم خاردار دیده نمی شدند و به مرور نیز بر سیم خاردار و موانع افزودند تازه وسط این همه سیم خاردار معبری بود که مجهز به برق فشار قوی. چندین دکل نگهبانی با فاصله منظم ۲۴ ساعته از منطقه مراقبت میکردند. به گفته خود عراقی ها اردوگاه ۱۱ امنیتی ترین اردوگاه اسرا بود چون محل نگهداری غواصان آموزش دیده ای بود که قویترین موانع در خطوط دشمن را در نوردیده بودند . نگهبانها در ضرب و شتم اسرا آزاد بودند بنا به قول آزاده سرافراز احمد چلداوی که به زبان عربی اشراف داشتند ، عراقی ها به صراحت گفته بودند ما اجازه داریم پنج درصد از شما را بکشیم و برای اینکار کسی ما را بازخواست نمی کند. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊