🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_چهل_و_چهارم
دور هم نشسته بودیم. اخبار قسمت کوتاهی از زندگی رزمندگان سوری را به تصویر کشیده بود راه های زیرزمینی که برای تردد از اقامتگاه تا خط مقدم جبهه شان ساخته بودند. با حسرت آهی از ته دل کشید و خیره به تلوزیون، چشم از آن بر نمی داشت. از غوغای دلش خبر داشتم، اما نمی دانستم به سپاه قدس چه جوابی داده. فردای آن شب، از سوریه گفت، از سردار قاسم سلیمانی و نیروهای :"بچه های ایرانی اونجا زیادن. میخوام برم کمکشون. دلم اونجاست."
"خوب شما به آقای قاسمی هم قول دادید"
"برمی گردم با اونها هم کار میکنم. این پروژه یک جور سرگرمی بوده، اما بحث سوریه فرق میکنه"
می دانستم وقتی حرف از کاری می زند حتما خوب در موردش فکر کرده. آن قدری که جای بحث نمی ماند. وقتی گفت می خواهم بروم سوریه کمکشان. یعنی همه چیز در اولویت های بعد. الان فقط به سوریه فکر میکنم. همان شب بچه ها دور هم توی سالن نشسته بودند. بهشان گفت:" اگر بهتون اعتماد نداشتم هیچوقت نمی گفتم می خوام چکار کنم. ولی می دونم که حرفهای من از این خونه بیرون درز نمی کنه"
بابا که حرف می زد بچه ها ساکت بودند،سراپاگوش.عادت همیشگی شان بود.
"می خوام برم لبنان. اگر اونجا جلوی تکفیری هارو نگیریم آتیش جنگ تا اینجا کشیده میشه"
رو به من کرد و گفت:" یه لطفی کن حاج خانوم، ساک سفر من رو آماده کن"
زهرا سر به زیر انداخته بود. فاطمه و علیرضا به پدرشان نگاه می کردند و حتما آن ها هم مثل من معنای نگاه های دور از شک و تردید پدرشان را می فهمیدند. دلیلی برای منصرف کردنش وجود نداشت. آخر حرف حساب جواب نداشت.
زمان برای آقا عبدالله به چشم انتظاری می گذشت وبرای من به بلاتکلیفی. به اعتکاف نزدیک شده بودیم. گفت:"تا الان که خبری ازشون نیست. خداکنه توی این دو سه روز هم زنگ نزنن تا من به اعتکاف برسم"
ده سال پیاپی جز معتکفین مسجد جامع قصردشت بود. بنیاد هم که بود، با وجود مسئولیت سنگین فقط برای همین سه روز مرخصی می گرفت. بهانه دست بعضی ها افتاده بود که رسیدگی به امور خانواده های شهدا کمتر از عبادت نیست. آقا عبدالله می گفت:" ما به کارمندها مرخصی میدیم که با خانواده هاشون سفرهای زیارتی، سیاحتی برن یا چند روزی بیشتر به کارهای منزل و اهل و عیال برسند. راضی هستیم به این کار حالا از حق مرخصیمون سه روز برای اعتکاف استفاده کنیم فکر نمیکنم به جایی بر بخوره. رسیدگی به مشکلات مردم هم سرجای خود و ازش کوتاهی نمی کنیم. "
اگر زنگ می زدند باید بی معطلی ساکش را برمی داشت و می رفت، ولی این اعتکاف به دلش می ماند. آخر بدون ثبت نام با یکی از دوستانش هماهنگ کرد و مسجد داخل شهرک باهنر که از همه جا خلوت تر بود را انتخاب کردند. شب اول همگی او را تا در مسجد بدرقه کردیم.
" حاجی تو ثبت نام نکردی. از غذای افطار و سحر چیزی گیرت نمیاد بخوری"
گفت:"اشکال نداره دنبال این چیزا نیستم"
.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_چهل_و_چهارم
💠 وجه تسمیه حسن غول
علی الظاهر نگهبانی بنام حسن که دارای هیکلی فوق العاده و طینت و سیرتی حیوانی بوده و برای خودش به اصطلاح غولی به حساب می آمده مسوولیتی در زندان دژبان مرکز (الرشید) داشته ، لذا با توجه به آوازه وحشیگری هایش ، بین زندانیان اعم از زندانیان عراقی و اسرا ی ایرانی ، بندی که نامبرده در آن حضور داشته به حسن غول معروف می شود.
البته فردی نیز با این مشخصه و عملکرد ، در استخبارات بوده که تعداد قابل توجهی از آزادگان در بدو ورود به استخبارات به آن اشاره کرده اند
لذا احتمال داده می شود که نامبرده بعدها از زندان الرشید به زندان استخبارات منتقل و مامور شده یا به هر دو مکان رفت و آمد داشته باشد .
🔸معرفی حسن غول از زبان یکی از دوستان آزاده و اشاره به زندان استخبارات
📝 حسن غول كيست؟
وقتي اسم حسن غول مي آيد يقيناً تمامي اسرا خاطراتی برايشان تداعی ميشود.
كابل خوردن ها ، با كفش و پوتين به سر و صورت و لب و دندان زدنها در بدو ورود اسرا به بغداد در زندان و يا بهتر است بگويم شكنجه گاه اسرای ايرانی و سربازان و زندانيان سياسی عراق بنام استخبارات .
حسن غول واقعا غول بود با اين وصف كه هيكل بسيار درشت و قيافه ای واقعا ترسناك و اخلاقی حیوانی ، تمامی صفات رذيله در اين موجود زنده وجود داشت .
معمولا در برخورد با اسرا در تمام دنيا حتی در صحرای كربلا با مجروحين و آنهای كه در حال جان دادن هستند كاری ندارند ولی حسن غول در اين يك مورد عدالت را رعايت ميكرد.
هر عمل جنایتکارانه ای که برای فردی تکرار شود به عادت تبدیل و دیگر احساس گناه نیز معنایی ندارد و وجدانها نیز می میرند . شکنجه گران بعثی نه تنها احساس گناه نکرده بلکه فقط شکنجه است که آنها را راضی می کند .
نکته غیر قابل باور اعتیاد رییس بزرگشان ، صدام ملعون به بوی خون است.
آقای میخائیل ـ رمضان که نقش بدل صدام را به عهده داشته در صفحه ۱۶۸ کتاب خاطراتش بنام شبیه صدام مواردی را آورده که عیناً نقل می کنیم .
📚 عجیب است که صدام با دیدن رنگ خون واقعاً خوشحال می شود.
او با شنیدن صدای تیر و تفنگ ، خطوط چهره اش باز می شود و به وجد می آید. بعد از آنکه علت این حالت را جویا شدم ، دریافتم که دچار یک بیماری روانی است که داروی آن ، رنگ و بوی خون است . او قربانی اش را برای مدتی در مقابل خود ، رها می کند و به آن می نگرد و هرچه نگاهش به جنازه مقتول طولانی تر شود خوشحالی ، سرور و بهجت او نیز افزایش می یابد .
بارها دیدم که برای او ظرف خونی آوردند که از آن بویی مانند بوی کشتارگاه های حیوانات متصاعد می شد. صدام با این بو آرام می گرفت و تقریبا یک ربع ساعت آن را استنشاق می کرد.
🔸اخیرا فردی بنام سرهنگ عبدالرشید از فرماندهان ویژه گارد ریاست جمهوری و نزدیکان صدام در عراق دستگیر شده که به جنایات زیادی از جمله شکنجه و به شهادت رساندن اسرای ایرانی اعتراف نموده که از جمله تأييد ميكند كه صدام در اعدام بيش از 450 اسير ايرانی مستقيم و به همراه گروهی از همراهان هميشگی خود در تيم حفاظتش دست داشته است.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊