فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
نبودنهایےهست
که هیچ بودنے جاےِ آن را پُر نمیکند
نمیدانم
چطور
چرا
چگونه
دوست داشتنت درمن جوانه زد
نمیدانم از کِے
دلتنگ و بےتابت شدم
اما این را خوب میدانم
که خیلے وقت است
که نیستے که ندارمت
کاش امشب اتفاق تازه اے مےاُفتاد
و خدا نامتو را در فالِ حافظ من قرار میداد
دلم سرزده آمدنت را میخواهد
که دست دلتنگے را بگیرے و راهےاش کنے
برود و دست از سرِ من بردارد
بوےِ عطرت بپیچد
دوباره پُر شوم از هواےِ تو
ردِّ پایِ باران چشمانم را بگیریم
مثلِ همان روز
که چشم در چشم قاب عکست شدم
و با نم نم شبنم چشمانم
چشم در چشم تو
گل لبخند بر لبانم نشست....
#شهید_اصغر_پاشاپور
#شهید_اصغر_ذاکر
#شهید_محمد_پورهنگ #شهید_علی_امرایی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رأی دادن بچههای گردان شهادت ...
جمعه ۲۵ مرداد ۱۳٦٤
اردوگاه کوزران کرمانشاه
انتخاباتچهارمین دوره ریاستجمهوری
مسئولصندوق "شهید سیدمهدی تهرانینژاد"
عکاس : حمید داوود آبادی
#انتخابات_در_جبهه
#رزمندگان_گردان_شهادت
#لشکر۲۷_حضرت_رسولﷺ
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_شانزدهم
💢چهار ماه زندان با اعمال شاقه(۲)
هنوز هم تصور چهار ماه داغِ خرداد، تیر، مرداد و شهریور تو اون فضای کوچک و با اون کتککاریهای روزانه برام غیر قابل باوره.
اگه خودم تو اون شرایط نبودم، شاید چنین خاطراتی رو باور نمیکردم؛ همچنان از کمبود جا در عذاب بودیم و حسرت یه خواب راحت در این چهار ماه بر دلمون موند. هیچ کاری نمیشد کرد. دیگه خبری از اون هم فعالیتای رنگارنگ و مسابقه و کلاس و سخنرانی و تئاتر نبود. نه جا برای اینکارا داشتیم و نه حوصله و دل و دماغی و نه اصلاً همچین اجازهای داشتیم. کاملا در دید مستقیم نگهبانا قرار داشتیم و کوچکترین تحرک ما رو زیر نظر داشتن.
دائم مثل جغد مراقب عکس العملهای ما بودن. گاهی از این وضعیت خنده مون میگرفت و بعضی از بچه ها مثل احمد فراهانی که اینجور وقتا، خوش مزهگیش گل میکرد، اداهایی رو درمیآورد و یا با تقلید رفتار مسخرۀ لفته نگهبان بدقوارۀ عراقی همه رو میخندوند و چیزایی میگفت که پدر مرده رو به خنده مینداخت تا چه برسه به ما که نیاز مبرم داشتیم به حفظ روحیه و شاد بودن تو اون شرایط تحمیلی. تا یه لبخندی از ما میدیدن عصبانی میشدن و میومدن پشت پنجره و شروع میکردن به فحاشی که شما مگه دیوونه شدین. همین الان کتک خوردین. بسِتون نبود؟ پشت بندشم حواله میدادن به فردا برای انتقامگیری. می دونستن، ولی به روی خودشون نمیآوردن که ما شرایط سختتر از اینو پشت سرگذاشتیم و یه جورایی پوست کلفت شدهایم.
پیش خودمون می گفتیم خُب به درک تا فردا خدا کریمه! بچهها دیوونه نشده بودن. خیلی هم متین و باوقار بودن، ولی به هر حال نمیشد بعد از سه سال اسارت کشیدن، حالا که شرایط مقداری برگشته و سخت شده همه عزا گرفته و سوهان روح همدیگه میشدیم.
از شما چه پنهون ما که نمی تونستیم جواب کابل هاشونو با کابل بدیم، یه جورایی با بیخیال نشون دادن خودمون و گاهی با پوزخند زدن و خندههای معنی دار، بدجوری آزارشون میدادیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_هفدهم
💢جلوه های زیبای همدلی
یکی از چیزهایی که تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان مینمود، اوج همدلی و صمیمیت بچهها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچهها همچنان شاداب بودن. دست از بذلهگویی و شوخی برنمی داشتن. به هم دیگه روحیه میدادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچهها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقهها باعث نمیشد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز محبت بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر میکرد.
یه شب بازو و کتفم بشدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم میپیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچههای آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد.
خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمیکردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود.
هرچه شرایط سختتر می شد، توسل بچهها و مناجاتهای شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر میشد. بعضی از بچهها بیشتر روزها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال میدادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجاتهای امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز همان اندوختههای جبهه و ایران بود و بس.
ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گهگاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون میبردن و میزدن و بر می گردوندن داخل اتاق.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#چهاردهمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 18 📿 19 📿 20 📿21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 28 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s84_484)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
545
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_ابومهدی_المهندس
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ســـلام بر ...
تنِ پاکِ تو و «ابومهدی» ؛
که عاشقانه در آغوشِ سیدالشهداست
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
#سرداران_جبهه_مقاومت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از راه ناتمام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن | وکیل من کسیه که نشه ستاد تبلیغاتیشو با افتتاحیه بازیهای المپیک اشتباه گرفت!
▫️ قسمت اول؛ ریختوپاشهای آقای #وکیلم
▫️ #ما_باید_بدانیم | خانهطراحانانقلاباسلامی
🆔 @rahe_na_tamam
محبوبِ من! ..
از حالِ من اگر میپرسی
قیاماً
و قُعوداً
و سجوداً
و رُکوعاً
در تفکرِ تو
به سر میبرم ...
📎پ.ن:
تصویر مادر ایران - مادر 9 شهید
نام این مادر، خانم صفیه گلزاری و ساکن جزیره هرمز میباشد...
شهدای این خانواده در عملیاتهای؛
خیبر، فتح المبین، والفجر8، کربلای 4 و کربلای 5 بوده و آخرین شهید نیز دختر اوست که در جنایات آل سعود در سال 66 به شهادت رسید....
#مادر_ایران
#مام_وطن
#انقلابیون_واقعی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای حضور حاجقاسم در بغداد برای مبارزه با داعش
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سیدالشهدای_مقاومت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ماجرای عجیب شهید یونس زنگی آبادی بانویسنده کتابش😭
#شهیدان_زنده_اند🌷
#تماس_تلفنی_شهید
#بعدازشهادتش_بانویسنده_کتابش
درپست بعدی ماجرا رو از زبان نویسنده کتاب بخونید👇👇
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
ماجرای عجیب شهید یونس زنگی آبادی بانویسنده کتابش😭 #شهیدان_زنده_اند🌷 #تماس_تلفنی_شهید #بعدازشهادتش_
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#تماس_تلفنی_شهیدبانویسنده_کتابش
شروع به خواندن مطلب نمودم و هر چه بیشتر پیش رفتم ؛ناامید تر شدم ؛زیرا متوجه شدم از این همه خاطره که مجموعه ای است از گفتار خانواده و دوستان و همرز مان آن شهید ؛چیزی به هم نمی رسد که قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را داشته باشد ؛ . . . . . . . . . . صدای زنگ تلفن هر چند مرا به شدت از جا پراند ؛اما بهترین و به جاترین پایانی بود که می شد بر افکاری چنین نا امیدانه که هر لحظه صاحبش را بیشتر در خود فرو می برد ؛قائل شد .گوشی راکه برداشتم ؛حال کسی را داشتم که نزدیک به غرق شدن بوده ودر لحظات آخر توسط نجات غریق نجات یافته است .فکر می کنم صدای سرزنش آمیز نجات غریق که تو شنا بلد نیستی ؛چرا رفتی توی چهار متری ؟به اندازه صدای پدری مهربان نوازش بخش باشد. . . . . . انگار یکی از خوانندگان فرمایشی دارند .بفرمایید خواهش می کنم . . . . . . .اما آخر چطور می توانم به تلفن که زنگ می زند بی اعتنا باشم در حالی که رعشه اش تن مرا می لرزاند و شما می توانید بالا وپایین شدن کلمات رادر امواج آن ببینید. ولش کن ...تمر کزت را از دست نده ...بسیار خوب ...یک پیشنهاد :بهتر نیست مشکل را اول به صورت یک سوال در آوریم و بعد در مقام پاسخ برآییم ؟اگر این زنگ تلفن بگذارد . . . . . . . . این دیگر زنگ نیست ،بلکه زینگ است و اصلا بگذارید ببینیم این کیست که دست بر نمی دارد و با سماجت منتظر و امید وار است که یکی از این سوی خط پس از زنگ بیست و پنجم او گوشی را بردارد : بله ؟سلام علیکم . علیک
می خواستم بگویم شما می توانی برای رفع این به ظاهر مشکل از صناعات داستانی برای پرداخت خاطره استفاده کنی و جای دست بردن در آن کاری کنی که خواندنی تر شود .سکوت ...سنگین شدم ..حیرت کرده ام
_شما؟
_من زنگی آبادی هستم .
_ببخشید ،کی؟!
_یونس زنگی آبادی .
وحشت زده گوشی را گذاشتم و با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شدم که در پس خود از میان تاریکی دو چشم را خیره من کرده بود .
فرقی نمی کند ،چه در داستان چه در واقعیت ،رسم مالوف این است که به محض حضور ارواح دلهره آمیز می شود .در این حالت همن طور که در واقعیت زبان بند می آید و لرزه براندام می افتد و صدا در گلو خفه می شود ،در داستان نیز نثر بریده می شود ،جملات کوتاه و مقطع می شوند و کلمات سخت وسنگین ...استفاده از سه نقطه به منزله طنینی که گوش را می آزارد و چشم را خیره می کند ،کار برد فراوان می یابد تا فضای لازم را برای ایجاد دلهره فراهم کند تا بخصوص خواننده وحشتی را که لازمه آن صحنه است ،با تمام وجود احساس کند .همه اینها قبول .
ว໐iภ ↬ @sangarshohada