❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍ای کاش با ما حرفی میزد. میگفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت میکند. میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
✍از مشقت و سختیهای زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم. همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد. کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ میآمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
✍شهید ماندنی با هیچکس از رفتن به سوریه صحبتی نکرده بود. میگفت که قرار است برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه برود. اما اشک و دلتنگی همسر ومادر وفرزندش مانع میشد تا همه چیز را برای آنها بگوید.
راوے : #همرزم_شهید
#شهید_محسن_ماندنی
⇨ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وچهل_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_934_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
406
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ماندیم و شما
بال گشودید از این شهر
رفتیـد بہ جایےکہ
ببینیـد خدا را ..
#شهید_محمد_جنتی
#صبحتون_شهدایی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🌟وارث مُلک تبسم ، کاظم است
💫عشق عالمتاب هفتم ، کاظم است
🌟آفرینش ، سوره ای از مهر او
💫بر لب هستی ، تبسّم کاظم است
🌟مصحف اخلاص و قاموس یقین
💫بحر عرفان را تلاطم ، کاظم است
#میلاد_امام_موسی_کاظم(ع)💕💖
#مبارڪ_باد💕💖
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#سلام_بر_ابراهیم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
به نام مادر
🍃مادر ما یک زن دنیا دیده و بسیار فهمیده بود؛ توی فامیل و همسایهها هرکسی مشکل خانوادگی پیدا میکرد راه منزل ما را در پیش میگرفت. منزل ما شده بود یک دادگاه خانواده به تمام معنا؛ مادر ما هم قاضی! وقتی کسی مشکلاتش را برای مادر بیان میکرد بهترین راهنمایی ها را میشنید. مادر همیشه تلاش میکرد تا زندگی جوان ها از هم نپاشد. من خانواده های بسیاری را دیدم که با نصیحتهای مادرم از سراشیبی سقوط نجات یافتند.
ابراهیم نیز دست کمی از مادر نداشت. سخنان مادر و نصیحت های او را شنیده بود لذا در چندین مورد دعوای خانوادگی وارد شد، هرچند که من به او اعتراض میکردم و میگفتم این افراد از تو بزرگترند تو مجرد هستی چرا وارد این ماجراها میشوی؟ اما او به خوبی کار را پیش میبرد.
یکی از پسرهای همسایه ما با دختر یکی از بازاری ها ازدواج کرد. پدر عروس از دوستان ابراهیم بود. هنوز مدتی از عروسی آنها نگذشته بود که صدای داد و دعوای این زن و مرد در کوچه و محل شنیده شد، کار به جایی رسید که توی کوچه با هم درگیر شدند و حسابی آبروریزی کردند؛ چند نفری برای پادرمیانی اقدام کردند اما همگی گفتند اینها باید جدا شوند اصلاً به درد هم نمیخورند.
زندگی آنها به صورت جدا از هم ادامه داشت تا اینکه یک روز ابراهیم به سراغ داماد رفت. همه در محل ابراهیم را به عنوان یک ورزشکار مومن و با خدا قبول داشتند. ابراهیم که با پدر عروس رفاقت داشت میخواست هر طور شده زندگی آنها از بین نرود.
روی پله در کنار منزل ما نشستند و ابراهیم ساعت ها با او حرف زد. با اینکه داماد از او بزرگتر بود اما آرام نشسته بود و گوش میکرد ساعتی بعد ابراهیم به خانه آمد و دوید به سمت مادر بعد برای مادر گفت که چه حرف هایی بیان کرده، ابراهیم از مادر پرسید: «حالا باید چی بگم؟ این داماد حرف من رو قبول داره.» مادر هم به ابراهیم گفت که چه چیزهایی را به داماد یادآور شود. بعد با اصرار ابراهیم، مادر به سراغ عروس خانم رفت چند جلسه با هم صحبت کردند، ابراهیم نیز دستورات مادر را مو به مو اجرا کرد. داماد کوچه ی ما کاملا حرف های ابراهیم را قبول و در عمل اجرا کرد. هر چند خیلی از دوستان و حتی خود من به ابراهیم میگفتیم این که دخالت نکند، اما اخلاص در کلام ابراهیم نتیجه داد عروس و داماد دوباره به زندگی خود برگشتند.
چند سال بعد که ابراهیم راهی جبهه شد آنها بچه دار شده بودند. الان ۴۰ سال از آن ماجرا میگذرد. آنها زندگی خوبی دارند و داماد و چندین نوه؛ آنها تمام زندگیشان را مدیون تلاش ابراهیم میدانند.
📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#باهات_قـــــهرم
مامانش گذاشت پیش من. گفت من میرم خونه بابام سر بزنم بیام.
منم رو تخت دراز کشیده بودم.قطع نخاع گردنی هم نه دستاش کارمیکنه نه پاهاش. یک گردن [هست] که تکون میخوره.والسلام علیک
خانمم رفت.دخترم شروع کرد با اسباب بازیها،بازی کنه.
رفت کمد مامانشوبازکرد.کیف های مامانش رو،کفش های مامانش رو می اورد به من میفروخت.
-بابا میخری؟ اینو 100 تومن میفروشم
-باشه دخترم
دخترم میره لباسهارو بذاره تو کمدمامانش، کمدهاهم قدیمی بود. دخترم چون سنش پایین بود، هردودستش رامیذاره کشوروببنده. کشو که محکم بسته شد، این هشت انگشت دخترم، لای کمد گیر کرد.
یه بار دیدم داد کشید
-بابا...
من نگاهش کردم. نمیتونم بلند بشم. یه ذره گردنم را[بالابردم.]
بلند شدم نگاه کردم.
-بابا...
گریه کرد گریه کرد.
-بابا بیا دستم رو دربیار...
-بابا بیا سوختم...
-بابا انگشتام خشک شد بیا...
-بابا بلند شو بیا...
من نتونستم. فقط از راه دور گریه ام گرفت.
نگاهش کردم. نه میتونم بگم میتونم بیام... موندم
اون اونجا گریه میکرد من اینور گریه میکردم.
تا اینکه دید بابایی که قهرمان تکواندو اردبیل بود، حریف نداشت تو خود ایران، الان نمیتونه بلند بشه.
همینطور نگاه میکرد،گریه میکرد.
کی و صداکنم؟ چطوری برم انگشتاش رو دربیارم؟
باآخرین زورش کشید انگشتاش رو. تمام پوستای انگشتاش رفت.
اومد جلوم وایستاد گفت
-من توروصدامیکنم بابا چرا نمی آیی؟
-باهات قهرم.😔
#جانباز_ناصر_دستاری
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
407
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محسن_فرامرزی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
پاسدارِ آقا نمے ماند
تا ظهـور را ببینـد ...
#شهـید مے شود
تا ظهـور نزدیڪ شود ...
" اللّٰھُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــ "
#شهید_ابراهیم_خلیلی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
میگفت :
معنی ایمـان را
باید در سختیها دریافت
و من مفهـوم زندگــی را
در دفــاع از اسلام فهمیـدم ...
#شهید_سردار_اسماعیل_دقایقی
#فرمانــده_تیپ۹بــدر 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کشتی گرفتن متفاوت #شهید ابراهیم هادی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دلمــ ❤️ مے خواهد بزرگ شوم
خیلے بزرگـــــــــــ
درست انداره ے تـــــ😍ـو
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد. مراسم عروسیمون هم خیلی ساده تر و همش باذکر صلوات بود.ابوذر برا عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.
✍آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم. حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم.میگفتم از نظر من افتضاح شده. میگفت:" نه از نظر من که عالی شده، من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست. من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی محبتی ازش دیدم.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_ابوذر_داوودی
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وچهل_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 12 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_934_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
408
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
نمی رسد
بہ خداحافظی
زبان از بغــض
خوشـا بہ حال تـو
ڪہ مسافـر بهشتـی
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يڪي از خياط ها داد وگفٺ: يڪ دســٺ
ُ لباس ڪردي برايم بدوز.
روز بعد لباس را تحويل گرفٺ وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتے بعد برگشت. با لباس سربازي!پرسيدم: لباست ڪو!؟
●گفت: يڪے از بچه هاي ڪرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او!
ســاعٺش را هم به يڪ شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعٺ را پرسيده بود و ابراهيـم ساعت را به او بخشيده بود!
اين كارهاے ساده باعث شد بسيارے
از ڪردهــای محلے مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند.
📚سلام بر ابراهیـم،جلــد1
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
روزی که آیتالله جوادی آملی خاک بر سر ریخت!
🔹زمان دفاع مقدس آیتالله جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت.
🌊پایین ارتفاع چشمهای بود و باران گلوله از سوی عراقیها میبارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
🚶♂هنگامی که آیتالله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه میرفت برای وضو. بسیجیان هرچه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.
آخر متوسل شدند به این عالم وارسته حضرت آیتالله جوادی آملی که : "آقا! شما کاری بکنید." آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا میروی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند میتوانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.
👦🏻نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.
⏱دقایقی بعد قرار بود عدهای از بسیجیان بروند جلو و با عراقیها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیتالله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازهای آوردند. آیتالله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته...
😞آیتالله جوادی آملی کنار جنازهاش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!
💔من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!
✍راوی: شفیق فکه، شبکه ایثار
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر بر هجران آن آرام جان باشد گناه
زنده بودن در فراق او گناهی دیگر است
#فیض_کاشانی
ای محبوبتر از هر محبوب.....
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
✍بعضے لباس دامادے هم گرفتہ
بودندولے لباس غواصے
پوشیدندوبہ معشوق رسیدند..
#مادر_شهید:
ازجوونے ڪہ گناه ڪنہ
راضے نیستم
شهدا ما شرمنده ایم😔
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.
●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.
●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وچهل_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 12 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_934_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊