#اطلاعیــہ
ڪمڪ هاے مادے و معنوے شما همسنگران عزیز امروز بہ دست یکے از خانواده هاے نیازمند رسید...
اجرتون باشهدا🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
كجـــــا مـــے روی؟
ای مسافـــــر !
درنگی کـــــن ...
ببـــــر با خـــــودت پـــــارهٔ
ديگـــــرت را ...
#جـــــامــــانده_ام😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 163
شبها به نوبت نگهبانی میدادیم اما بچه ها حاضر نبودند کنار من نگهبانی بدهند چون نمی توانستم ساکت بمانم و سربه سر عراقیها نگذارم؛ یک کلاه آهنی برمیداشتم و آن را با اسلحه بالا میبردم. بلافاصله عراقیها شلیک میکردند. جایم را عوض میکردم و دوباره کلاه را بالا میبردم و باز به آن سمت شلیک میکردند. «علیرضا فغانی» از دستم ذله شده بود، میگفت: «سید! آخرش اینجا با این کارات به حساب من میرسی!» عقیده داشتم نباید نگهبانان عراقی را آسوده بگذاریم. بعد از یک ساعت که احساس میکردیم عراقیها خسته شدها ند کمی هم ما شلیک میکردیم تا درد سرمان تکمیل شود! البته در ضمن این درگیریهای جسته، گریخته می فهمیدیم موقعیت اسلحه های دشمن کجاست. مخصوصاً جای دوشکا، دولول و خمپاره مشخص میشد. جوابهای دشمن به حرکات ما حتی سنگر دیده بانیاش را هم مشخص میکرد و اینها خیلی خوب بود.
در منطقۀ زید فاصله خط ما با خط اول عراق کمتر از یک کیلومتر بود. امکان جمع شدن نیروها در یک محل خاص فراهم نبود اما روزگارمان بی شوخی نمی گذشت. بیشتر وقتها هم سربه سر عراقیها میگذاشتیم. من هر وقت میخواستم بروم دستشویی از بالای خاکریز میرفتم، در آن حال تا به دستشویی برسم چند تا خمپاره انداخته بودند! به خاطر همین کارها، کسی حاضر نبود با من بیرون سنگر بگردد. داخل سنگر هم که می شدیم اگر مثل قوطی کمپوت همه را آنجا فشار میدادند باز هم بیشتر از شش نفر در سنگر جا نمیشد. سنگرهایی که به شکل سوله ساخته شده و سقفشان از الوار و تراورس بود. زیر بارش خمپاره 60 این سوله ها خوب دوام می آوردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 164
طی پنج روزی که آنجا بودیم یک خمپاره درست روی سنگر ما افتاد. سنگر فرو ریخت اما کسی زخمی نشد.
کار مهم ما در آن منطقه حفر کانال بود. این کانالها از پشت خاکریز خودمان شروع می شد، زیر خاکریز لوله های قطوری گذاشته بودیم که برای عبور نفر مناسب بودند. چون در شبِ حمله نمی شد نیروها از بالای خاکریز به منطقه سرازیر شوند، کانالها آن سوی خاکریز به سمت خط دشمن ادامه می یافت. حدود هشت کانال از خط ما به سوی خط دشمن کنده می شد که کندن کانال ششم به عهده ما بود و ما سه چهار روز به نوبت در طول شبانه روز برای کندن کانال رفتیم. عرض این کانالها کم و معمولاً حدود سی چهل سانتیمتر بود و عمق آنها حدود یک و نیم متر. یعنی اگر داخل کانال می خواستی بروی باید نیم خیز می شدی و به دلیل عرض کم کانال چپکی می دویدی! عرض کم کانال به این خاطر بود که احتمال افتادن خمپاره های دشمن داخل کانال به حداقل برسد. هر کانال چندین کانال فرعی کوچک هم داشت که در صورت حرکت یک نفر اگر کسی از روبه رو آمد یکی بتواند داخل این کانال فرعی برود و بعد از عبور نفر مقابل به راه خودش ادامه دهد. ظاهراً دشمن خبر داشت که تحرکاتی در منطقه صورت می گیرد و حتی نیروهای ایرانی در حال احداث کانال هستند، اما هنوز نمی دانست کانالها کجا هستند چون خاک حاصل از کندن زمین را دست به دست عقب میدادیم و پشت خاکریز خودمان بیرون میریختیم. بنابراین، از دور هیچ چیز خاصی دیده نمیشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
لبخند زدے وآسمان آبے شد شبهاے قشنگ بهار مهتابے شد پروانـہ پس ازتـولد زیبـایت تاآخ
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خواب
🔷 همسر شهید #محسن_حججی نقل
می کند :
علی بعضی وقت ها بی دلیل زمین می خورد و ما نگران شدیم . با خانواده تصمیم گرفتیم علی رو ببریم دکتر ...
تا اینکه یه شب محسن به خواب یکی از آشنایان می آید و می گوید :
علی سالم است و هنگام بازی ، چون می خواهد بیاید بغلِ من ،
ولی نمیشه
زمین می خورد ...
#علی_یک_دانه_آقا_محسن ❤
#بل_احیاء_عند_ربهم_یرزقون...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ای رفیق ...
به وصل خود
دوایی ڪن
دل دیوانہ ما را ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_با_صلوات🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رفیق شفیق
ڪہ مےگویند
همین ها هستند
رفاقت شـــــان از زمین شروع شد
و تا بهشت ادامہ یافت..
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#شهید_حمید_رضا_اسداللهی
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 165
طول کانال ششم، به حدود صدو بیست متر رسیده بود. طرح کانالها به گونه ای بود که همه کانالهای اصلی به سمت کانالهای دشمن بود اما کانالهای فرعی مثل شاخه هایی کنار این کانالها زده شده بود که هر دسته میتوانست از طریق آن کانالهای فرعی به محور خود حرکت کند.
منطقه عجیبی بود؛ دشتی باز که خاکریزهای مثلثی شکل دشمن ـ که طرح اسرائیلی ها بود ـ موقعیت خطرناکی برای ما ایجاد میکرد. در آن خاکریزها اگر یک ضلع سقوط میکرد، دو خاکریز دیگر می توانستند سریع از نیروها حمایت کرده و جلوی پیشرَوی را سد کنند. طرح ایجاد کانالها برای دور ماندن از رویارویی مستقیم با این خاکریزها مطرح شده بود. از طریق کانالها حتی میتوانستیم حتی الامکان به خاکریزهای خط اول دشمن نزدیک شده و تلفاتمان را به حداقل برسانیم. عملیات سختی در پیش بود. همزمان با ما گویی دشمن هم به فکر چاره و مقابله با کانالها بود. سیم خاردارهای توپی فراوانی در منطقه گذاشته و طنابهایی به آنها بسته بودند تا در صورت پیشرَوی ما، با کشیدن این طنابها سیم خاردارها را داخل کانال خودشان انداخته و راه ما را سد کنند. تنها راه حل ما سرعت عمل بود.
هر روز برای کندن کانال میرفتیم و گاهی شبها هم این کار را ادامه میدادیم. کار در شب آسانتر بود چون در طی روز به محض اینکه دشمن متوجه حرکت یک کلاه آهنی در زیر درخشش نور میشد منطقه را به رگبار می بست یا خمپاره میزد اما شب این مشکل را نداشتیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 166
روزی یکی از نیروهای اطلاعات برای توجیه نقشه به یکی از کانالها رفته بود که خمپاره ای در همان محل افتاده و همه کسانی که آنجا بودند، به شهادت رسیده بودند. گرچه خمپاره ها به ندرت داخل کانال می افتادند اما همین اتفاق نشان میداد که کانالها همه مشکلات را حل نمی کنند.
قرار بود یکی دو روز مانده به عملیات، مسئولان گروهانها، دسته ها و معاونین شان به منطقه آمده و توجیه شوند که آمدند و با دوربین کاتیوشا هر کس نسبت به مأموریت نیروهایش توجیه شد. فردای آن روز بعد از نماز صبح رفتم سر وقت دوربین کاتیوشا که ببینم عراقیها چه میکنند. آن وقت صبح آفتاب از طرف ما می تابید و عراقیها نمی توانستند ما را به راحتی ببینند، بنابراین با آسودگی می توانستیم منطقه را ببینیم. مخصوصاً آن شب که قرار بود عملیات انجام شود برای ما مهم بود که ببینیم آن طرف چه خبر است؟ چیزی که دیدم غیرعادی بود؛ چیزی برق میزد که من تا آن روز شبیه آن را ندیده بودم. خیلی دقت کردم و بالاخره مطمئن شدم آنچه می بینیم آب است! سریع رفتم «حسین کربلایی» را که فرمانده محور بود پیدا کردم و جریان را گفتم. آمد و نگاه کرد و سریع به قرارگاه اطلاع داد. معلوم شد عراق میخواهد منطقه را زیر آب ببرد. از قرارگاه هم آمدند نگاه کردند و دستور دادند هر چه سریعتر هر چه در کانالها گذاشته ایم به بیرون منتقل کنیم. داخل کانالها تعدادی بیل و کلنگ و مهمتر از همه، مهماتی بود که قرار بود در عملیات استفاده شوند. سریع دست به کار شدیم و آنها را از کانالها تخلیه کردیم. این کار حدود یک ساعت طول کشید. در پایان کار رفته رفته آب به کانالهای ما رسید و کانالها را پر کرد! کاملاً مشخص بود عملیات لو رفته است.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#خاطرات_شهید
خودش دلش میخواست که برود
با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده.
به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.
بعد از شهادتش هم همه میگفتند که مصطفی خودش میخواست و دعا کرده بود که برود.
می گفتند چرا حرف شهادت را میزنی؟ تو که خانواده خوبی داری.
گفته بود به خاطر دل کندن از خانواده نیست، دلم با عشق دیگری است.
مادر از عشق و علاقه مصطفی میگوید که اگر نبود او را به سوریه نمیکشاند:
"با من از شهادت حرف نمیزد می دانست ناراحت میشوم.
اگر عشق و ارادهاش نبود بار اولی که برگشت دیگر به سوریه نمیرفت اما خودش میخواست که برود.
خودش میخواست که وارد رزم شود.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
راوے : #مادر_شهید🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊