سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت1⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت2⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اردوگاه تخلية اسرا در بعقوبه
كاميون در محوطة داخل پادگان ايستاد. يك سرگرد عراقي كه به نظر
ميرسيد فرماندة اردوگاه بود، به ما نزديك شد و دستور داد ما را پياده كنند؛
آنگاه تعداد بيشماري از عراقيها با چوب و كابل و لوله به سوي ما حمله ور
شدند و با مشت و لگد و باتوم و كابل، هر چه ميتوانستند از ما پذيرايي كردند.
بعدها فهميديم كه اين موضوع جديدي نبود. در واقع تمامي عراقيها در هر جاي عراق اينگونه از اسرا استقبال ميكردند و شايد ميخواستند به اين طريق
از اسرا زهر چشم بگيرند.
سرگرد عراقي به دژبانها دستور داد ما را به سولة سمت چپ ببرند و آنان
نيز با ضرب و شتم، ما را داخل سولهاي بزرگ به ابعاد حدود 100×50متر
انداختند. وقتي وارد شديم، ديديم بسياري از رزمندگان ايراني هم آنجا هستند.
به محض ورود، همگي به سوي ما آمدند؛ چون ما تا آن روز آخرين گروه اسير
شدگان بوديم و آنان ميخواستند آخرين اخبار و ديدهها و شنيدههاي ما را
بدانند و پي درپي سراغ دوستان و فرماندهانشان را ميگرفتند. لحظهاي بعد،
تعداد بسياري از رزمندگان يكانمان را در آنجا ديديم. خيلي حرف براي هم
داشتيم. سراغ بعضي از دوستان را گرفتم كه گفتند عدهاي شهيد شده و از
برخي نيز اطلاعي نداشتند؛ سپس چگونگي اسارت و آخرين اطلاعاتمان را براي
هم تعريف كرديم. اسراي ديگر نيز به نوبت محل و چگونگي اسارتشان را بيان
ميكردند. در آنجا سرگروهبان «اندرماني» را پيدا كردم. او درجه دار شجاعي بود
كه چندين بار در عملياتها تا دم مرگ با هم بوديم. او برايم تعريف ميكرد كه
بعد از درگيري و افتادن به كمين عراقيها، خيلي مقاومت كرده اند؛ اما
نتوانسته اند از ديد و تير آنها خارج شوند.
او ادامه داد كه شب هنگام، تعداد زيادي از ما را در كاميونها سوار كردند؛
به طوريكه در هر كاميون20نفره، حدود 60نفر از ما را به زور سوار كردند. در
مجموع همه را در سه كاميون آيفا سوار كردند. آن شب تا صبح ما را در پشت
كاميونها نگه داشتند؛ زيرا به دليل امن نبودن جادهها از سوي ايرانيها،
ميخواستند در روز روشن حركت كنند. سپس ما را بدون توقف، به اردوگاه
موقت بعقوبه بردند. از او در مورد سرهنگ سلاجقه پرسيدم كه گفت: «او هم
اسير شده. اونو از ما جدا كردن و به اردوگاه افسرا فرستادن.» اينجا بود كه
فهميدم بيشتر همرزمان ما اسير شدهاند. تعداد اسرا در آن مكان بسيار زياد بود.
آنان به ما اجازة استفاده از دستشويي را نميدادند. بسياري از اسرا بيماري ريوي گرفته بودند. حدود يك هفته ما را در آن شرايط نگه داشتند. از غذا خبري نبود
و همه از گرسنگي بيحال و بيرمق در گوشهاي افتاده بودند. بوي لجن و ادرار و
مدفوع، همه جا پيچيده بود؛ به طوريكه از قسمت زيادي از سوله، به عنوان
دستشويي استفاده ميشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت2⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت3⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
هنگامي كه عراقيها در سوله را باز ميكردند، اسرا به درها هجوم ميبردند و
عراقيها ضمن استفاده از كابل و باتوم، تيراندازي نيز ميكردند. وضعيت بسيار
اسفناكي بود. بچه ها با توجه به زبان و شهر و يكانشان، هر چند نفر دور هم
جمع ميشدند. آنان به ما صبحانه نميدادند. ساعت پنج عصر دو يا سه ديگ
برنج به سوله مي آوردند. ما نه ظرف داشتيم و نه چيزي كه به وسيلة آن بتوانيم
غذا بخوريم. آنهايي كه قدرت بدني داشتند، موفق ميشدند چند لقمه برنج از
زير پاهاي اسرا كه از سر و كول هم بالا ميرفتند، بخورند و بقيه نيز گرسنه
ميماندند. تعدادي هم در اين مواقع مجروح ميشدند و گاه دست و پايشان
ميشكست.
هرگز آن صحنههاي وحشتناك را فراموش نميكنم. آنجا فهميدم كه
گرسنگي با انسان چه كار ميكند. ديگر از ايثار و محبت و گذشت خبري نبود.
آنجا محل دست و پنجه نرم كردن با مرگ بود و در اين مواقع، هيچكس
همديگر را نميشناخت؛ چون همه گرسنه بودند. عراقيها هر از گاهي مقداري
نان كه به عربي «سمون» نام داشت، بسيار نامنظم و غير عادلانه از بالاي درها و
پنجره ها به داخل پرتاب ميكردند و اسرا در پي گرفتن نان، دسته دسته به اين
طرف و آن طرف ميدويدند و نانها زير پاها له ميشدند. برخي دوستان
ميگفتند تا حالا چند نفر براي رسيدن به آب و غذا و به دليل شلوغي، جانشان
را از دست دادهاند.
قلم بسيار عاجزتر از آن است كه صحنه هاي غير انساني و رفتار زشت
عراقيها با اسراي ما را به تصوير بكشد. در بيرون سوله چند تانكر آب ثابت بود
كه عراقيها با خودرو فاضلاب آنها را پر ميكردند؛ آنگاه در سوله را باز ميگذاشتند و رزمندگان از شدت تشنگي به سمت آب حمله ور ميشدند.
عراقيها داخل آب مواد شوينده ميريختند تا همه اسهال بگيرند و ناي حركت
نداشته باشند تا بهتر بتوانند بر اسرا نظارت داشته باشند. ارودگاه از سه سولة
تانك تشكيل شده بود و حدود دو هزار نفر در آنجا نگهداري ميشدند. اطراف
اردوگاه حفاظت فيزيكي مناسبي نداشت و هر كس ميخواست، ميتوانست
خارج از ديد دشمن فرار كند كه فاصلة پادگان تا مرز ايران، چند دقيقه بيشتر
نبود. عراقيها از ترس فرار اسرا، به هر كس كه به سيمهاي خاردار نزديك
ميشد، تيراندازي ميكردند؛ چون آمار و تعداد ما مشخص نبود. عراقيها با ما
رفتار درستي نداشتند و ضرب و شتم با كابل، صحنهاي بود كه ميشد هر لحظه
در محوطة پادگان ديد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 17📿18📿19 📿 20 📿 21 📿 22 📿23📿 25 📿27 📿 28 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_563_370)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
آسمـان ...
فرصت پرواز بلندیست ولـے
قصه اینست چه اندازه کبوتر باشی
#هفتم_مهرماه
سالروز شهادت فرماندهان بزرگ دفاعمقدس شهیـدان #کلاهدوز، #فکوری، #نامجو، #فلاحی و #جهان_آرا گرامیباد🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.»
بار پرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
✍ من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم.
✍با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون در بند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در…
#شهید_محمد_جهان_ارا🌷
#بمناسبت_سالروز_شهادت
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ
نماهنگ بسیار زیبای "شهیدان را شهیدان می شناسند"
با نوای گرم حاج مهدی سلحشور
#کوچه_شهید
#هفته_دفاع_مقدس🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
فرار از اردوگاه بعقوبه
شب هنگام، گرسنه و نگران دور هم جمع شده بوديم. اندرماني پيش من
آمد و گفت: «نبايد خودمون رو گول بزنيم. با اين اوصاف نميشه به فردا اميدوار
شد. مرگ يه بار، شيون هم يه بار. چون از مرز خيلي دور نيستيم، هنوز ميشه از
اينجا خارج شيم. اگه ما رو به نقطة دوري ببرن، ديگه بايد خواب ايران رو
ببينيم. چند نفريم كه تصميم گرفتيم از اينجا فرار كنيم؛ چون ديگه صبرمون
تموم شده. دوس داريم با توجه به شناختي كه از منطقه داري، ما رو همراهي
كني. راستش رو بخواي، بيشتر دوستان روحية خوبي ندارن با ما راهي بشن».
آنان سه نفر از تكاوران زبده بودند و دوست داشتند با آنان همراه شوم. خيلي
با هم صحبت كرديم. از هر چيزي سؤال ميكردم، جواب قانع كنندهاي
ميدادند. آنان از گوشة سوله كه پيش ساخته بود، محلي را با سختي باز كرده
بودند كه در صورت بلند كردن آن قسمت، ميشد در شب به بيرون راه يافت و
از آنجا دور شد؛ بنابراين در جوابشان گفتم:
ـ من مجروحم. شايد نتونم شما رو همراهي كنم.
-زخمت هنوز خطرساز نشده؛ از طرفي، منطقه مملو از نيروهاي مختلف
عراقي و منافقينه و نظارت خوبي نيست و ما ميتونيم از اين فرصت استفاده
كنيم تا ببينيم تو بيرون چي پيش مياد.
چون خسته بودم و بيرون را خوب بررسي نكرده بودم، تصميم گرفتيم كار را
به فردا موكول كنيم تا من هم اوضاع را بررسي كنم. در روي سنگ فرش سوله
دراز كشيدم و خسته و مجروح با افكار پريشان به خواب رفتم.
صبح با تيراندازي و درگيري مجدد از خواب بيدار شدم. عراقيها با اسراي
سولة مجاور درگير شده بودند. هواي سوله ها بسيار بد بود و نميتوانستيم نفس
بكشيم. اسرا با فريادهاي گوش خراش به درها حمله ور شدند و از بيرون هم
عراقيها تيراندازي ميكردند تا درها شكسته نشود كه در نهايت با فشار چند
صد نفري، درهاي بزرگ از جا كنده شدند و همه بيرون رفتيم. عراقيها نظارت
خوبي بر اوضاع نداشتند و از ما ميترسيدند. وقتي بيرون آمديم، به سيم هاي
خاردار اطراف نگاه كرديم. اطراف اردوگاه نخلستان و علفزار بود كه در صورت
خروج از اردوگاه، نگهبانان نميتوانستند ما را ببينند. دوستان حساب همه چيز
را كرده بودند. كافي بود يك حركت شجاعانه انجام دهيم تا از آن مكان جهنمي
دور شويم؛ با اين اوصاف، من هم قبول كردم تا همان شب از اردوگاه فرار كنيم.
آن روز موفق شده بودم مقداري آب بخورم. جاي زخمم چرك كرده بود كه
ناراحتي و فشار روحي اين مكان، مانع از احساس درد ميشد. بازو و سينهام
به طور كامل خوني بود. عراقيها به مجروحين توجه نداشتند و تعداد زيادي
مجروح در گوشهاي افتاده بودند؛ حتي يك نفر هم در اثر خونريزي شديد،
شهيد شده بود كه اسرا با كارتن روي او را پوشانده بودند.
مقداري گچ از ديوار جدا كردم و پس از اينكه آن را به صورت پودر درآوردم،
روي چركها و محل خونريزي ريختم. بد نبود و تا حد امكان، مانع از خونريزي
ميشد. تصميم براي فرار را به برخي دوستان گفتم كه بعضي رغبت نداشتند با
آن حال و احوال با ما بيايند. فقط يك نفر بهنام گروهبان صادقي خواست راهمان بيايد. تعدادمان پنج نفر شد و بيشتر از اين هم خطرساز بود. آن شب
نميتوانستم بخوابم. در اين فكر بودم كه آيا موفق خواهيم شد؟ آيا با اين زخمها
ميتوانم با بقيه همراه شوم؟ و بسياري مسائل ديگر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت4⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت5⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
پاسي از نيمه شب گذشته بود كه همديگر را بيدار كرديم و با سختي فراوان
و بدون اينكه كسي متوجه خروج ما شود، به گوشة سوله رفتيم و از سوراخ
سوله خارج شديم. تعدادي از اسرا فكر ميكردند براي رفع حاجت خارج
ميشويم و به همين دليل كنجكاوي خاصي نميكردند. نگهبان در آن موقع از
شب، خواب آلود بود. اطراف سيم خاردار مملو از جعبه، قوطي و اجسام ديگر بود
و ما به نوبت از پشت آنها خود را به سيم خاردار رسانديم. لحظات سختي بود و
احساس خطر ميكرديم؛ چون اسلحه نداشتيم تا از خود دفاع كنيم. از طرفي
نميدانستيم كه بين سيم خاردارها مين گذاري شده است يا خير. البته لازم به
ذكر است كه نيروهاي عراق در اين محل بسيار كم بود و بيشتر نيروها به داخل
ايران ستون كشي كرده بودند. هر از گاهي به وسيلة نورافكن يكي از نفربرها،
اطراف سوله ها و محوطه روشن ميشد. يكي از دوستان با از خود گذشتگي
داوطلبانه خواست ابتدا او از سيم خاردار پادگان خارج شود تا اگر مين گذاري
نشده بود، ما هم از آن نقطه خارج شويم. شانس با ما يار بود و ميني در آنجا
وجود نداشت. با كمترين سروصدا از سيم خاردار عبور كرديم. در حين عبور،
به دليل جراحت و كندي در جابه جا شدن، لباسم گير كرد و چون زخمي بودم،
نميتوانستم رها شوم. اندرماني خيلي سريع سيم خاردار را كنار زد و توانستم
خارج شوم. تا آنجا كه رمق داشتيم، به صورت سينه خيز از اردوگاه دور شديم.
خيلي خوشحال بوديم كه از آن جهنم خارج ميشويم. درد را احساس
نميكردم. كمي دورتر از جا بلند شديم و با آخرين سرعت دور شديم.
هر گوشة اين شهر كوچك، تأسيسات نظامي بود و خانه ها و سنگرها از هم
تشخيص داده نميشدند و همه جا آشفته بود. از دور، آسمان ايران با منورها
روشن بود كه حكايت از عمليات نظامي داشت. با حسرتي وصف ناپذير به ايران نگاه ميكردم و آرزو كردم بتوانم دوباره به وطنم برگردم. سعي ما اين بود به هر
نحوي كه شده، خود را به داخل مرز ايران برسانيم و اگر هم كشته شديم، در
خاك كشورمان باشيم. اين موضوع بسيار بهتر از اين بود كه بهدست عراقيها
ذره ذره كشته شويم. از اينكه نگهبانان متوجه فرار ما نشده بودند، تا حدودي
خيالمان راحت بود و ميدانستيم فرصت پيدا خواهيم كرد از آنجا دور شويم؛
فقط مشكل ما چگونگي خروج از مرز بود. تنها يك گلوگاه وجود داشت كه بايد
از آنجا عبور ميكرديم؛ چون غير از اين نقطه، همه جا ميادين مين بود و امكان
خروج از مرز وجود نداشت. در اين فكر بوديم كه چگونه ميتوانيم از دژباني
عراقيها در دروازة شهر سومار عبور كنيم. يكي از دوستان پيشنهاد كرد كه از
سمت راست دژباني و از ميان سيم هاي خاردار رد شويم؛ ولي بقيه ترجيح دادند
از داخل شهر عبور كنيم؛ زيرا منافقين هم در شهر رفت و آمد دارند و امكان
متوجه شدن عراقيها بسيار ضعيف بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 17📿18📿19 📿 20 📿 21 📿 22 📿23📿 25 📿 28 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_563_370)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊