سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت4⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت5⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
پاسي از نيمه شب گذشته بود كه همديگر را بيدار كرديم و با سختي فراوان
و بدون اينكه كسي متوجه خروج ما شود، به گوشة سوله رفتيم و از سوراخ
سوله خارج شديم. تعدادي از اسرا فكر ميكردند براي رفع حاجت خارج
ميشويم و به همين دليل كنجكاوي خاصي نميكردند. نگهبان در آن موقع از
شب، خواب آلود بود. اطراف سيم خاردار مملو از جعبه، قوطي و اجسام ديگر بود
و ما به نوبت از پشت آنها خود را به سيم خاردار رسانديم. لحظات سختي بود و
احساس خطر ميكرديم؛ چون اسلحه نداشتيم تا از خود دفاع كنيم. از طرفي
نميدانستيم كه بين سيم خاردارها مين گذاري شده است يا خير. البته لازم به
ذكر است كه نيروهاي عراق در اين محل بسيار كم بود و بيشتر نيروها به داخل
ايران ستون كشي كرده بودند. هر از گاهي به وسيلة نورافكن يكي از نفربرها،
اطراف سوله ها و محوطه روشن ميشد. يكي از دوستان با از خود گذشتگي
داوطلبانه خواست ابتدا او از سيم خاردار پادگان خارج شود تا اگر مين گذاري
نشده بود، ما هم از آن نقطه خارج شويم. شانس با ما يار بود و ميني در آنجا
وجود نداشت. با كمترين سروصدا از سيم خاردار عبور كرديم. در حين عبور،
به دليل جراحت و كندي در جابه جا شدن، لباسم گير كرد و چون زخمي بودم،
نميتوانستم رها شوم. اندرماني خيلي سريع سيم خاردار را كنار زد و توانستم
خارج شوم. تا آنجا كه رمق داشتيم، به صورت سينه خيز از اردوگاه دور شديم.
خيلي خوشحال بوديم كه از آن جهنم خارج ميشويم. درد را احساس
نميكردم. كمي دورتر از جا بلند شديم و با آخرين سرعت دور شديم.
هر گوشة اين شهر كوچك، تأسيسات نظامي بود و خانه ها و سنگرها از هم
تشخيص داده نميشدند و همه جا آشفته بود. از دور، آسمان ايران با منورها
روشن بود كه حكايت از عمليات نظامي داشت. با حسرتي وصف ناپذير به ايران نگاه ميكردم و آرزو كردم بتوانم دوباره به وطنم برگردم. سعي ما اين بود به هر
نحوي كه شده، خود را به داخل مرز ايران برسانيم و اگر هم كشته شديم، در
خاك كشورمان باشيم. اين موضوع بسيار بهتر از اين بود كه بهدست عراقيها
ذره ذره كشته شويم. از اينكه نگهبانان متوجه فرار ما نشده بودند، تا حدودي
خيالمان راحت بود و ميدانستيم فرصت پيدا خواهيم كرد از آنجا دور شويم؛
فقط مشكل ما چگونگي خروج از مرز بود. تنها يك گلوگاه وجود داشت كه بايد
از آنجا عبور ميكرديم؛ چون غير از اين نقطه، همه جا ميادين مين بود و امكان
خروج از مرز وجود نداشت. در اين فكر بوديم كه چگونه ميتوانيم از دژباني
عراقيها در دروازة شهر سومار عبور كنيم. يكي از دوستان پيشنهاد كرد كه از
سمت راست دژباني و از ميان سيم هاي خاردار رد شويم؛ ولي بقيه ترجيح دادند
از داخل شهر عبور كنيم؛ زيرا منافقين هم در شهر رفت و آمد دارند و امكان
متوجه شدن عراقيها بسيار ضعيف بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 17📿18📿19 📿 20 📿 21 📿 22 📿23📿 25 📿 28 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_563_370)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔴 وقتی با استفاده از رسانه موضوعات را وارونه نشان میدهند.
💢با اینکه تصویب شدن یک فوریت طرح شفافیت آرا حاصل تلاش های انقلابیون و فشار مردمی بود اما روزنامه #آرمان_ملی با تیتر "تیر دلواپسان در مجلس به سنگ خورد" این موضوع را بیان کرده و به اصطلاح فرار رو به جلو کرده است و میخواهد نشان دهد کسی در مجلس مخالف شفافیت آرا نیست و این فقط تبلیغات منفی انقلابیون علیه نمایندگان است.
🔸تکنیک فرار رو به جلو یا همان دفاع با حمله تکنیکی است که در آن فرد مورد نقد، که قادر به دفاع منطقی از موقعیت خود نیست، از پاسخگویی فرار میکند، و با محق جلوه دادن خود سعی دارد به جای موضع ضعف از موضع قدرت سخن بگوید، این مغالطه معمولاً با فرافکنی همراه است.
#عملیات_روانی
#جنگ_رسانه_ای
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت5⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت6⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
مقداري خرما از زمين جمع كرديم و از رودي كه آنجا جاري بود، آب
نوشيديم؛ سپس در گوشه اي نشستيم و نقشه اي طرح كرديم. قرار شد در
تاريكي شب، يكي از خودروهاي عراقي را كه در هر سو ديده ميشدند، سرقت
كنيم و با آن تحت عنوان منافق از دژباني خارج شويم. كمي آن منطقه را
گشتيم. خطر ديده شدن در آن ساعت از شب و تشخيص دادن ما كم بود.
سرانجام يك خودرو عراقي را نشان كرديم كه كنار خاكريزي متوقف شده بود.
روشن كردن اين خودروها آسان بود. اندرماني جلو رفت و با احتياط كامل در
خودرو را باز كرد. دو دقيقه نشد كه خودرو را روشن كرد و به آرامي از آن محل
دور شد و كسي هم او را نديد. وقتي نزديك آمد، ما هم سوار شديم و از بيراهه،
وارد جادة اصلي شديم و به سوي سرنوشتي نامعلوم حركت كرديم. در آن ساعت
از شب، خودروهاي نظامي زيادي در حال رفت و آمد بودند. چند نفر از عراقيها
هم ما را ديدند، اما تشخيص ندادند كه ايراني هستيم. در روي جاده در حال حركت بوديم كه از دور دژباني عراقيها نمايان شد.
نفس در سينه ها حبس شده بود؛ ولي چارهاي جز حركت نداشتيم. هوا كمكم
روشن ميشد و جاي درنگ نبود. نميدانستيم چه كار كنيم؛ برگرديم يا ادامه
دهيم. اگر درنگ ميكرديم، عراقيها متوجه ميشدند. اندرماني مستقيم به سوي
دژباني عراقيها حركت كرد. نفسها در سينه ها حبس شده بود. از سويي
اشتياق پيوستن به نيروهاي خودي و برگشتن به وطنمان را داشتيم و از سوي
ديگر ترس از شناخته شدن توسط عراقيها. به مقابل دژباني رسيديم. نگهبان
ابتدا چيزي از ما نپرسيد و با عجله نگاهي كرد و به عربي گفت: «رو!» اما
نميدانم چه چيزي نظرش را جلب كرد كه به عربي سؤالي كرد كه يكي از
دوستان به فارسي گفت: «المجاهدين ايراني» و عراقي سؤالي ديگر كرد كه
هيچكس نتوانست جواب دهد. عراقي سپس با دست دستور داد خودرو را كناري
بزنيم و همزمان اسلحة خود را مسلح كرد و به سوي ما نشانه رفت. اندرماني
كمي فاصله گرفت و عراقي داد و فرياد راه انداخت: «ايراني! ايراني!» و آنگاه بود
كه توجه بقيه هم به ما جلب شد. ما داد زديم: «رحيم فرار كن!» و او نيز به
پدال گاز فشاري داد كه خودرو از جا كنده شد. عراقيها به سوي ما رگبار
بستند؛ ولي ما با سرعت زيادي از آن نقطه دور شديم. حتي يك عراقي هم در
وسط جاده زير گرفته شد كه شدت ضربه به حدي بود كه چندين متر پرتاب
شد و شيشة جلوِ خودرو هم ترك برداشت. نزديك بود فرمان از دست رحيم
خارج شود كه به هر نحوي بود، خودرو را هدايت كرد و با سرعت بسيار زيادي
فرار كرديم.
عراقيها به وسيلة چند خودرو ما را تعقيب ميكردند و هر از گاهي نيز
تيراندازي ميكردند. دو نفر از دوستان هم پشت وانت خوابيده بودند تا تير
نخورند. وارد شهر سومار شديم و از كنار خرابه ها به سرعت پيش ميرفتيم. با
سرعت زياد دستاندازها و سرعت گيرها را طي ميكرديم و خودروهاي عراقي
نيز با سرعتي سرسام آور ما را تعقيب ميكردند. تصميم داشتيم بعد از خروج
از مرز، كمي دورتر از سومار به جادههاي خاكي برويم؛ چون پيش از اين ديده
بودم عراقيها از ترس كمين به آنجا نميرفتند و دژبانها دست از تعقيب
برميداشتند.
لحظات به تندي مي گذشت و ما نگران بوديم. چند تير هم به خودرو اصابت
كرد؛ اما كسي زخمي نشد. سراسيمه عقب و جلو را نگاه ميكرديم و وضعيت را
به رحيم مي گفتيم و او نيز با سرعتي باور نكردني همة دستاندازها را رد
ميكرد. از اينكه دوباره وارد ايران ميشديم، حس خوبي داشتيم و احساس
ميكرديم در خاك خودمان جواب آنان را خواهيم داد كه اين حس، توان ما را
مضاعف ميكرد. شهر پر از واحدهاي نظامي و ادوات زرهي بود. در اثر سر و
صداها و تيراندازي، عراقيهاي كنار جاده هم فرياد ميكشيدند و نيروهايشان را
تشويق ميكردند ما را بزنند. همة اين اتفاقات چند دقيقه بيشتر طول نكشيد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت7⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اسارتي ديگر
ما يكي از محلهاي مسير را فراموش كرده بوديم. خودرو با سرعت پيش
ميرفت كه ناگهان پلي فلزي كه عراقيها روي رودخانه نصب كرده بودند، ظاهر
شد. اين پلها فراز و نشيب هايي دارند كه احتمال سقوط به رودخانه نيز وجود
دارد. ميخواستم اين موضوع را به رحيم بگويم كه خودرو با سرعت زياد به پل
رسيد. از سويي نيز تحت تعقيب بوديم و امكان كم كردن سرعت وجود نداشت.
در همين لحظه و در اثر ناهمواري كف پل، فرمان خودرو از دست رحيم خارج
شد و خودرو به شدت به كناره هاي پل برخورد كرد كه در نتيجه چند متر آن
طرف پل، خودرو در شيار كنار جاده به پهلو چپ شد و دو نفر عقب خودرو به
بيرون پرتاب شدند كه پاي يكي شكسته و ديگري به سختي مجروح شد. ما سه
نفر هم كه جلو خودرو بوديم، روي هم افتاديم كه در اثر اين سانحه، قفسة
سينه ام به سختي آسيب ديد و نميتوانستم نفس بكشم. حال بقيه نيز بهتر از
من نبود. قبل از آنكه بتوانيم خارج شويم، عراقيها با اسلحه بالاي سر ما ايستادند. در را باز كردند و يكي يكي ما را بيرون كشاندند. جالب اينجا بود كه ما
ديروز در حوالي همين منطقه نبردي بزرگ داشتيم و در آن نزديكي اسير شده
بوديم. عراقيها پس از اينكه مطمئن شدند اسلحه نداريم، ما را به باد كتك
گرفتند. آنان به عربي سؤالاتي ميكردند و ما ناله ميكرديم. آنقدر كتك
خورديم كه بدنمان بيحس شده بود و ديگر ضربه ها را حس نميكرديم؛ سپس
ما را داخل يك وانت انداخته، به طرف خاك عراق بازگرداندند.
وقتي به هوش آمدم، ديدم بقيه نسبت به من سرحال تر هستند و ما در
قرارگاه دژبان ـ همانجا كه ما را شناخته و تعقيب كرده بودند ـ هستيم. يك نفر
عراقي كه گويا اهل كركوك عراق بود، به زبان تركي از ما پرسيد:
ـ از كجا آمدهايد؟
ـ تو بيابونها سرگردان بوديم و نميدونستيم كجا هستيم و كجا ميريم.
ـ خودرو را از كجا پيدا كرديد؟
ـ در يك بيراهه مانده بود.
فرماندة دژبان در محل حاضر شد و دستور داد خيلي سريع ما را به اردوگاه
اسرا تخليه كنند. به دليل اينكه در دروازة سومار مأموريت ديگري داشتند، زياد
مورد سؤال قرار نگرفتيم. آنان حتي گزارشي هم از سرقت خودرو دريافت نكرده
بودند تا بفهمند از اردوگاه فرار كردهايم. لطف خدا شامل حالمان شده بود. پاي
سرگروهبان موسوي شكسته بود و بسيار ناله ميكرد. او را با يك وانت به جاي
نامعلومي بردند و تا مدتها از سرنوشتش بيخبر مانديم. بقيه را نيز سوار يك
دستگاه وانت كرده، به پادگان ذوالفقار بردند. نميدانستيم بخنديم يا گريه كنيم.
هر كاري ميكرديم، به جاي اول باز ميگشتيم. وارد پادگان شديم. اضطراب
وجودمان را گرفته بود كه عراقيها جريان فرار ما را فهميده اند يا خير. خودرو
توقف كرد و ما پياده شديم؛ سپس ما را داخل سوله بردند. اينكه باز هم مورد
ضرب و شتم قرار نگرفتيم، شايد براي اين بود كه همه خون آلود و مجروح بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_و_هشتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 17📿18📿19 📿 20 📿 21 📿 22 📿23📿 25 📿27 📿 28 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_563_370)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
📣اربعینی ها ! 📣
👈یادتان باشد که ستون به ستون را
مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید . ..
اربعینی ها !
👈وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند : یا زیارت ، یا شهادت
اربعینی ها !
👈میان ِ هروله های بین الحرمین ،
یاد کنید از شهـــــــدایی که
در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ
پرپر شـــدند ...
اربعینی ها !
👈یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای
مهران ... چزابه ... #حاج_عمران ...
شلمچه ..
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊