سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت بیست ونهم:
جوخه اعدام
با خودم می گفتم هر کلمه حرفِ راستی که بگم خیانت به امام و خون شهداس و وحشت داشتم که مبادا زیر شکنجه نتونم طاقت بیارمو اطلاعاتی به ضرر جبهه اسلام از زبونم بکشن. اون شب بخیر گذشت و روسفید برگشتم داخل اتاقم و احساس رضایت و پیروزی داشتم. شبِ اول نگهبانای عقده ای مقر ، دو سه بار در اوقات مختلف شب در رو وا کردن و هر بار به جونم میفتادن و چن تا مشت و لگد می زدن و می رفتن. انگار با هر تعویض پست، یه سهمیه کتک داشتم و پستای نگهبانی با کتک کاری من عوض می شد. روز دوم اسارت ، روز بازجوییای متعدد و هر بار با یه پیش کتک و زهر چشم گرفتن تو همون اتاق مخصوص شکنجه همراه بود. بیشتر سؤالا تکراری بود و میخواستن بدونن راست میگم یا نه؟ منم جوابا رو حفظ کرده بودم و همونا رو بدون کم و کاست تکرار می کردم و می تونم با اطمینان بگم باورشون شده بود دارم راستشو میگم. گاهی سربازایی رو می فرستادن داخل اتاقم و منو زیر ضربات کابل قرار می دادن. تو یکی از این هجومای وحشیانه کابل چرخید و زیر چشم راستم خورد و چند سانت از اونو پاره کرد و خون روی گونه ام جاری شد. اثر اون کابل بعد از ۳۲ سال زیر چشمم هنوز پیداس.
جوخه اعدام ⚡️
گاهی بعد از اینکه از اتاق می اوردنم بیرون چوبی زیر بغلم میدادن و و لنگان لنگان راه میفتادم و اونا پشت سرم گلنگدن رو می کشیدن و طوری وانمود می کردن دارن می برنم سمت جوخه اعدام. منم زیر لب شهادتین رو می گفتم. آروم و قلبا خوشحال بودم و با خود می گفتم دارم راحت میشم. اونقد اذیت می کردن که مرگ رو به اینجور زندگی ترجیح می دادم ، ولی خبری از اعدام نبود و سر از اتاق شکنجه یا بازجویی در می اوردم. حقیقتا تو اون روزا قیامت رو بارها به چشمم دیدم و از خدا طلب شهادت می کردم. سه روزی که وسط آتش دو طرف بودم، خوشبختانه عراقیا کسی رو اسیر نکرده بودن و تنها اسیر کل منطقه شلمچه من بودم ، شده بودم زنگ تفریح فرماندهای بعثی. وقت و بی وقت حتی نصفِ شب با رعب و وحشت در رو وا می کردن و می بردنم. تو سه شبانه روز بیش از ده بار بازجویی شدم و هر بار یه کتک مفصل و همون سؤالای تکراری و منم همون جوابای تکراری.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سی ام:
تو دیگه چه ژنرالی هستی؟
یه چیز جالب تو بازجوییای سه روزه این بود که ژنرال بعثی براحتی فریب خورده بود و باورش شده بود من سرباز ارتشم و اینکه تعدادی از نیروهای ارتش تو یگانای سپاه ادغام شدن، راستش این پیچوندنا بخاطر هوش و ذکاوت من نبود، من می ترسیدم بگم بسیجی م. اون هم خیلی خِنگ بود. ولی آخرش، شب سوم مچم رو گرفت و بدجوری گیر افتادم. شب سوم بعد از تکرار همون سؤالای قبلی و چن تا سؤال جدید ، از وضعیت فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز پرسید که با چی تردد می کنه و تا حالا او را دیده ای یا نه؟ گفتم بله. چون من دژبان درِ ورودی لشکر بودم گاهی ایشون رو می دیدم که با جیپ فرماندهی و یه وقتایی هم با استیشن رفت و اومد می کرد. از درجه و نام فرمانده لشکر پرسید. من گفتم اسمش رو نمی دونم. اولش فِک کرد نمیخوام اطلاعات بِدم و میخش گیر کرد روی همین سؤال و وِل کن نبود. چی باید می گفتم من چه می دونستم اسمش چیه؟
شروع کرد تهدید کردن که اگه نگی همینجا دستور می دم اعدامت کنن. اول خواستم یه اسم الکی بگم ولی بعد به ذهنم اومد که اینا اسم فرمونده لشکرها رو حتماً دارن و می فهمه که دروغ گفتم و کار برام سختتر می شه. تو دو راهی عجیبی گیر کردم نه اسم فرمانده لشکر رو می دونستم که بگم و از این وضع خلاص بشم و نه اون منو رها می کرد. البته دادن اسم فرمانده لشکر لو دادن اطلاعات نبود. اونا اسامی رو داشتن. فقط میخواستن بفهمن طرف داره راستشو میگه یا دروغ بهم میبافه! چن لحظه سکوت کردم تهدیدا که جدی شد و میخواستن ببرنم اتاق شکنجه اینبار برای گرفتن اطلاعات. ازش امان خواستم و گفتم اگه امانم بدی من راستشو براتون میگم و به همه چی اقرار می کنم. اونم گفت نترس در امانی حال بگو اسمش چیه؟
گفتم حقیقتش اینه دو روز گذشته رو بهتون دروغ گفتم. اصلاً ارتشی و سرباز نیستم و بسیجی م. از عصبانیت چهره اش سیاه شد و چیزی نمونده بود خودش به من حمله کنه که چرا در این سه روز ما روفریب دادی و این همه دروغ گفتی؟ من سعی کردم با خونسردی جواب بدم و با قیافه ای حق به جانب گفتم هدفم فریب دادن شما نبوده و فقط به این خاطر بود که فِک می کردم اگه بگم بسیجیم شاید کشته بشم. اونم چون نمیخواست جلو جمع ضایع بشه و زیر قولش بزنه. گفت خیلی خب حالا که امان گرفتی راستشو بگو ولی اگه یه کلمه دیگه دروغ ازت بشنوم کاری می کنم که دیگه پشیمونی هم برات فایده ای نداشته باشه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_دومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 11📿 📿17 📿 18📿 21📿22 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_587_814)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍تاحالا دیده ای خروس تخم بگذارد؟شهید علی اندرزگو برای انقلاب بسیار زحمت کشید و تلاش داشت که شاه را از مملکت بیرون کند.او طی سفری به خارج چند قبضه سلاح با خود به ایران آورد و به مبارزان مسلمان تحویل داد.
✍مقام معظم رهبری هم از او خاطره ای جالب دارند. ایشان می فرمایند:
یکبار در مشهد سید علی اندرزگو را دیدم که با لباس مبدل راه می رفت. سبدی را که در داخل آن خروس قرار داشت، را حمل می کرد.وقتی به من رسید سلام کرد و گفت:تا حالا دیده اید خروس تخم بگذارد؟ وقتی تعجب من را دید خروس را کنار زد و من با تعجب دیدم که زیر پای خروس چند سلاح کمری است..
#شهید_اندرزگو
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
بررسی پروژه #عبور_از_روحانی 1 💠 می خواهیم در چند جلسه به بررسی پروژه جدید و البته نه چندان جدید
بررسی پروژه #عبور_از_روحانی 2
💠 موسوی خوئینیها در این مصاحبه بلند، حتی برای اولین بار تلویحاً مطرح کرد که در سال ۷۶ آقای هاشمی طرفدار نوعی «مهندسی انتخابات» بود تا آقای ناطق نوری رئیس جمهور شود. او حتی به نوعی در روایت مشهور که خطبه نماز جمعه هاشمی قبل از انتخابات دوم خرداد ۷۶، در حمایت از خاتمی بود، تشکیک میکند تا بگوید که جناح چپِ آن زمان و اصلاحات بعدی، هیچگاه دِینی به هاشمی نداشته است. مرد خاکستری اصلاحات از اقتدارگرایی هاشمی و عدم تحمل حتی یک روزنامه مخالف، روزنامه «سلام»، میگوید و اینکه هاشمی تا اواخر دهه ۶۰ یک «سوپر چپ» افراطی بود و بعد روی حساب پراگماتسیم، تغییر موضع تند و تیزی داد تا فقط یک رئیس جمهور مقتدر باشد.
💠تنها چند روز بعد از انتشار مصاحبه خوئینیها که سر و صدای زیادی به پا کرد، قسمت پنجم مصاحبه محسن آرمین، از حلقه امنیتیهای جریان چپ که ظاهراً از بازجویان خشن دهه ۶۰ هم بوده، باز هم با «ایرنا»، درباره پرونده انفجار نخستوزیری در سال ۶۰ منتشر میشود، ظاهراً با این هدف که او دوست قدیمی خود «بهزاد نبوی» را تبرئه کند. اما به نظر میرسد که حتی همین هدف هم یک «عملیات فریب» بیش نبوده و هدف اصلی اتفاقاً بخش دوم مصاحبه آرمین است که او از نشریه «عصر ما»، ارگان دهه ۷۰ سازمان مجاهدین انقلاب (تشکیلات منحل شدهی آرمین، نبوی، حجاریان، تاجزاده، عربسرخی و…) با مواضع مخالف آن با دولت هاشمی و همچنین تفاوت دیدگاههای این سازمان با هاشمی در آن مقطع، حرف میزند. به این بخش از مصاحبه دقت کنید:
💠 " ایرنا: تعامل «عصر ما» با دولت آقای هاشمی چگونه بود؟
آرمین: سازمان با سیاستهای اقتصادی مرحوم آقای هاشمی موافق نبود و خط مشی اقتصادی و سیاسی دولت ایشان را نقد میکرد. سازمان در حوزه اقتصاد و جامعه علاوه بر آزادی و رقابت اقتصادی، بر مؤلفه عدالت تأکید داشت و طبعاً با اقتصاد لیبرال موافق نبود. از الگوی اقتصادی که در قانون اساسی منعکس شده بود یعنی اقتصاد مرکب از بخش تعاونی، خصوصی و دولتی دفاع میکرد. در «عصر ما» مقالات زیادی در این باره داشتیم."
ادامه دارد....
iD ➠ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سی و یکم:
تغییر عضویت از سرباز به بسیجی
بعد از اینکه شب سوم به بسیجی بودنم اعتراف کردم، تموم پرونده قبلیم که طفلکیا اون همه برای پر کردنش زحمت کشیده بودن باطل و پاره شد و یه پرونده جدید بنام متَطوِع (بسیجی) برام باز کردن و هر چه می گفتم تو اون می نوشتن. پیش خودمون بمونه و بعثیا نفهمن. اون روزا زبونم به راست نمی چرخید و دستِ خودم نبود.😏 گاهی از ته دل خنده م می گرفت که کاتب بیچاره مجبور بود فازِ دوم پروژه فریب و دروغ رو کتابت کنه.!
ژنرال پرسید: اهل کجایی و از کجا اعزام شدی؟ گفتم کاشان. گفت چن نفر بودید. گفتم ۴۰ اتوبوس. گفت اتوبوسا چن نفر جا می گیرن. گفتم حدود چهل نفر، چیزی در حدود ۱۵۰۰ تا۱۶۰۰ نفر. خدا برکت بده! میخواستم یجورایی بزرگنمایی کنم. گفت چن روز یه بار این تعداد از شهرتون اعزام میشه؟ گفتم تقریباً هر هفته یه اعزام دارن. واقعیتش این بود که ما تعداد کمی طلبه بودیم که بعنوان مبلغ اعزام شدیم.
آمار ۱۰۰ برابری!🔻
آمار ۱۶ نفری خودمون رو صد برابر کردم و پیشِ خودم می گفتم: سنگ مفت و گنجیشک هم مفت. اینجوری بیشتر تو دلشون خالی میشه. بزار اینا فِک کنن هر بار همین تعداد از کاشان اعزام میشه و جالب این بود که دیگه به دروغام شک نکردن. امان گرفته بودم و قسم خورده بودم که دیگه راستش رو بگم. نامردی بود دوباره دروغ و دَمبل سرِ هم بکنم. یه طوری هم خودمو به موش مردگی زده بودم که اصلاً تصور نمی کرد که جرات کنم و حتی یه نصفه دروغ تحویلش بدم. بقول امام علی علیه السلام الحرب خدعه(جنگ فریب دادنِ دشمن است) و این دروغا فریب دشمن بود که بخاطر مصالح و منافع ملی گریزی از اون نبود.
بقول جناب خان طوری اون ژنرال نگون بخت رو بهم می بافتم که اصلا فک نمی کرد برای بار دوم از یک بسیجی ۲۰ ساله رودست بخوره. اونا در مقابل همه رزمنده های ما حتی نوجوونای ۱۵ و ۱۶ ساله همینجور ذلیل و درمونده می شدن و چیزی گیرشون نمیومد. از تدارکات جبهه ، وضع غذا و همه چیز سؤال می کرد و گفتم تو جبهه همه چیز پیدا میشه و حتی چیزایی که تو شهرها کمیابه تو جبهه هست. از قیمت اجناس تو شهرا می پرسید و من سعی میکردم قیمتا رو نصف کنم و تحویلش بِدم. خوب نبود گرانفروشی می کردم. به هر حال مهمونشون بودم و باید اجناس ایرونی رو ارزون تحویلشون می دادم.
از تاثیر بمبارن ها پرسید. گفتم خبری از تلفات نیروهای نظامی تو پادگانا ندارم. من یه بسیجی م که اولین باره اومدم جبهه و مسئولین هم در این باره چیزی تو رادیو و تلوزیون نمیگن ، ولی از مردم عادی توی بمبارن شهرها خیلی کشته و زخمی میشن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سی ودوم:
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!
جوان بودم و نپخته. گاهی آدم حرفایی می زنه و بدون اینکه به عواقبش فِک کنه، کاری می کنه که ممکنه تموم هستی خودشو بیهوده به خطر بندازه. منم مثلاً میخواستم یه جوری رو بعثیا تاثیر بذارم و بقول معروف ارشادشون کنم. حرفی از زبونم پرید که نزدیک بود بیهوده سر خودم و عده ای دیگه رو بباد بده.
مقداری عربی کتابی بلد بودم و کم و بیشی از حرفای اونا رو میفهمیدم و بزحمت چند کلمه ای ام می تونستم صحبت کنم. بعثیا مرتبا از لفظ مجوس استفاده می کردن و به ما می گفتن فرس المجوس. میخواستم یه جوری حالیشون کنم که اینجور نیست و ما دو ملت مسلمونیم و حتی اهالی بعضی شهرای مرزی ما رابطه ی خویشاوندی با هم دارن و قبل از انقلاب رفت و اومد صمیمی با هم داشتن و هر کدوم از ما احتمال داره اقوام و نزدیکانی تو کشور دیگه داشته باشیم.
این بود که دست و پا شکسته به یکی از عراقیا گفتم که ما مجوس نیستیم و دو ملت مسلمان و برادریم که رابطه ای خویشاوندی با هم داریم و خود من اقوامی در بغداد دارم که سالها قبل رفتن اونجا و ساکن هستن. تا این حرفا رو زدم حساس شد و رو کرد به یکی دیگه گفت این احتمالا نفوذی و از نیروای معارض عراقی باشه. اصلا فکرشو نمی کردم این برداشت از صحبتام بشه! در جا خشکم زد .عجب غلطی کردم. اگه ببرن زیر شکنجه و مجبورم کنن اقواممو تو عراق لو بدم، اون وقت سر اون بیچاره ها چی میاد؟
تو دلم هزار لعنت به خودم فرستادم که آخه این چه حرفی بود زدی. بذار شب و روز هی بگن مجوس و مشرک. ساکت شدم و تو دلم متوسل شدم به اهل بیت که بخاطر اون بیچاره ها هم که شده این نگهبان عراقی چیزی نگه و ماجرا کِش پیدا نکنه. نمی دونم چه اتفاقی افتاد. ولی خدا رو شکر اونم ترتیب اثر نداد و مشکلی پیش نیومد، ولی تا چن روزیکه بصره بودم تو دلم آشوبی بود و همش خودمو سرزنش میکردم
و البته درس عبرتی برام شد که بیجا هر حرفی رو به زبونم جاری نکنم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_دومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 21📿22 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_587_814)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#بیوگرافی_شهید
#شهید_مهدی_باکری🌷
🔹 نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خلال جنگ ایران و عراق بود و فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را برعهده داشت.
🔹شهید مهدی باکری
شناسنامه تاریخ تولد۱۳۳۳محل تولدمیاندوآب، آذربایجان، ایران
تاریخ شهادت ۲۵ اسفند ۱۳۶۳محل شهادت روستای حریبه، عراق
نحوه شهادت اصابت تیر مستقیم
محل دفن مفقود
🔹اطلاعات نظامی فرماندهی :
فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
رشته نظامی: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
طول خدمت۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳
نشان های لیاقت شان فتح عملیات های مهم: فتحالمبین
بیتالمقدس
رمضان
مسلم بن عقیل
والفجر مقدماتی
والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴
خیبر و بدر
🔹شهیدباکری در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان،مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، همچنین عملیات خیبر حضوری فعال داشتند و در خلال عملیات بدر در روستای حریبه، بر اثر اصابت تیر مستقیم، شهیدشدند و پیکرشون در اروندرود مفقود گردید.
🔹دو برادر دیگر وی بنامهای علی باکری و حمید باکری نیز بترتیب در خلال انقلاب و جنگ ایران و عراق شهید شدند.
#شهید_مهدی_باکری🌷
#متولد:
۳۰ فروردین ۱۳۳۳ میاندوآب
#تاریخ_شهادت:
۲۵ اسفند ۱۳۶۳ جزیره مجنون
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#پـدرموشـکےایـران✌️
وقتی بازدید تموم شد، حسن روکرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت: اکه میشه فناوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!
ژنرال های روسی خندیدندو گفتند:امکان نداره این فناوری فقط در اختیار کشور ماست
حسن خیلی جدی گفت: ولی ما خودمون این موشک رو میسازیم✊✌️
و دوباره صدای خندهی اونا بلند شد وقتی برگشتیم خیلی تلاش کردیم نمونهش رو بسازیم ولی نشد
حسن راهی مشهد شد به امام رضا متوسل شد و سه روز توی حرم موند.
حسن میگفت روز سوم بود که عنایت امام رضا رو حس کردم و... حلقهی مفقودهی کار به ذهنم خطور کرد سریع دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم که به مراتب از مدل روسی بهتر و پیشرفتهتر بود
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سالروز_شهادت 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
وقتی خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد
والبته همیشه یاد امام و شهدا دل رو میبره کرب وبلا😔
#مردان_بی_ادعا
#جانبازان
#شهید_زنده
#حتما_ببینید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
yade.emam.shoheda.mp3
10.83M
🎧 #بشنوید 🎧
یاد امام و شهدا
دلا میبره ڪرب و بلا
این رفیقم ڪه میبینی
مرغ سحر بود بہ خدا
اهل نظر بود بہ خدا
🎤 حاج سعید حدادیان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سی و سوم:
غم و شادی
شکمم از گشنگی به پشتم چسبیده بود. تو تموم شش شبانه روز گذشته فقط دو وعده چیزِ مختصری خورده بودم. یه بار روز سوم که تو خط مقدم عراقیا مقداری نون و کنسرو به من دادن و تو این سه روزِ اسارت هم فقط یه بار اونم قاچاقی یکی از سربازا که مقداری دل رحمتر بود پنهونی یه تکه نون کوچیک بشکل ساندویچ با دوتا کوفته داخلش، دستم داد بود و با اشاره به من گفت که سریع بخورم تا کسی متوجه نشده و منم با حرکت سر ازش تشکر کردم. این تنها غذایِ من تو سه شبانه روز اسارت وتنهاییم تو بصره بود.
البته خدا رو شکر آب در اختیارم بود وازین بابت مشکلی نداشتم.
🔻 بچه ها اومدند
روز سوم با تنهایی سپری شد و شب چارم در باز شد. طبق معمول خودمو برای یه کتک و بازجویی دیگه آماده کردم، ولی برخلاف معمول با صحنه متفاوتی روبرو شدم. هشت نفر از بچه بسیجیا رو در حالی که با کابل می زدن آوردن تو اتاق. ای کاش هرگز چنین صحنه هایی رو نمیدیدم. خدا نشناسا مثل یه عده کفتارِ گشنه افتاده بودن به جون اون طفلکیا و می زدن در حالیکه چن تا از بچه ها لت و پار و زخمی بودن.
بعد از یه کتک کاری مفصل رفتن و درو پشت سرشون بستن. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. احساس دوگانه عجیبی بین غم و شادی داشتم. از طرفی تو اون دیار غربت و وحشت از تنهایی دراومده بودم و بعد از شش شبانه روز (سه روز میون آتش دو طرف و سه روز اسارت)چشمم به جمال گل پسرای نازنین وطن روشن شد و مایه خوشحالی بود و از طرفی از اینکه جمعی از بهترین فرزندان ایران اسلامی تو چنگال این جلادای بی رحم گرفتار شده بودن و اینجور بی رحمانه شکنجه میشدن ناراحت بودم و موقتا غمِ اسارت خودم از یادم رفت و دلم بحال اونا سوخت. درک میکردم الان چه حالی دارن.
با رفتن بعثیا گپ و گفتگو بین من و بچه ها شروع شد و من توضیحات مختصری از وضع و اوضاع و نحوه بازجویی و برخورد بعثیا حین بازجویی رو براشون شرح دادم و از وضعیت جبهه و عملیات و نحوه اسارتشون پرسیدم و چیزایی دستگیرم شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت سی و چهارم:
مداوا به شیوه بعثی ها
بچه ها از پیروزیای پی در پی جبهه اسلام می گفتن و من امیدوارم میشدم که سال ۶۵ سال پیروزی و پایانی جنگ باشه. دو روز بعد هم تعداد دیگه ای اسیر آوردن. در بین اسرا چهره های شاخصی بچشم میخورد که تیپ و قیافه بعضیشون به روحانی و فرمانده می خورد. در بینشون چن نفر سن و سالشون از من بیشتر بود، و دو سه تا نوجوون هم بود. این بچه ها تو تک و پاتکای مختلفِ عملیات کربلای پنج اسیر شده بودن. نه اونا و نه من فِک نمی کردیم این آغاز چار سال اسارت اونم بصورت مفقود و بی نام و نشان باشه.با اومدن این بچه ها دیگه برای بازجویی سراغِ من نیومدن و دم به دقیقه چن نفر از بچه ها رو با بزن بکوب میبردن و بعد از یکی دو ساعت با بدن کبود برمیگردوندن و درِ اتاق مدام در حال باز و بسته شدن بود. منم تا اونجاییکه از دستم برمیومد سعی می کردم اونا رو دلداری بدم که اینجور مسائل موقتیه و زود تموم میشه. جمعِ بسیار باصفا و مقاومی بودن و در ادامه اسارت که بیشتر با اونا آشنا شدم ، دیدم این منم که باید از اینا روحیه بگیرم و بتونم در کنارشون شرایط محنت بار اسارت رو تحمل کنم. یکی از بچه های یزد بنام علی اصغر حکیمی از من پرسید غذایی چیزی به شما دادن؟ یه صمون خمیری که روز آخر برام اورده بودن و نتونسته بودم بخورمش نشونش دادم ، یعنی برادر همینه. اینجا خبری از غذا و چای و پذیرایی نیست.
اولش تنها بودم شب چهارم شدیم نه نفر و روز چهارم و پنجم تعداد دیگه ای رو هم آوردن و سرِ جم شدیم سی و هشت نفر. نه روز آسایش داشتیم نه شب. مرتب بچه ها در حال اومدن و رفتن به اتاق بازجویی بودن و حسابی بساط نامبارک سور و سات بعثیا برپا بود و ضعف و زبونی خودشون تو جبهه رو با قهرمان بازی رو سرِ یه عده اسیرِ بی پناه و زخمی جبران می کردن. نه خبری از اعزام زخمیای بد حال به بیمارستان بود و نه حتی یه پانسمان و مداوای ساده. صحنه خونریزی و درد کشیدن بچه ها برای اونا تفریح و تماشایی بود و از دیدن اون صحنه های فجیع لذت می بردن و هر لحظه زخمی بر زخمای بچه ها اضافه می کردن و جای شکستگی و تیر و ترکش رو با کابل و چوب نوازش میدادن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_دومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 21📿22 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_588_814)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊