eitaa logo
سنگرشهدا
7.5هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ این ختم قران از طرف یکی از اعضای کانال به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا و سلامتیشون و خانه دار شدن بی خانمان ها هست ...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 22 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: نجمه طرماح ● خاطرات خانم ده بزرگی هم از همین دست بود با این تفاوت که پسر کوچکش طعم داشتن پدر را نچشید و تصویری از آن در ذهن نماند و علیرضا و فاطمه و زهرا نفسشان به نفس بابا بسته بود. برایم از روزی که خبر شهادت همسرش را شنید گفت. از جوانی که با خاطرات او و در فراز و نشیب بزرگ کردن پسرش گذشت و در گذر زمان به فراموشی سپرده شد. بعضی را می شنیدم بعضی ها را نمی شنیدم. هر از چندی حرفش را قطع می کردم و با آهی که از عمق وجودم بر می خاست، می پرسیدم یعنی دیگه حاجی برنمی گرده؟ ساعت دو بعدازظهر گذشته بود که دخترها هم آمدند. بالش و پتو را به هم گیچیده بودم و قبل از آمدنشان انداخته بودم بین مبل ها. این وقت ظهر حضور خانم ده بزرگی برایشان جای تعجب داشت. هر چند حرفی نزدند و احوالپرسی کردند و رفتند تا لباس هایشان را درآوردند. خانم ده بزرگی گفت:"اگر می خواهی الان برو بهشون بگو. عصر اینجا شلوغ می شه! بذار از زبون مادرشون بشنوند!" بلند شدم و پشت سرشان رفتم توی اتاق. بلند شدم و پشت سرشان رفتم توی اتاق موهایشان را که صبح تا حالا زیر سنگینی مقنعه و چادر بود جهان می کرد زهرا رویش را از آینه برداشت و گفت: «مامان خانواده بزرگ اینجا چکار می کنند؟» » کلیدش رو جا گذشته تا عصر پیشمون میمونه پسرش میاد دنبالش» فاطمه هم قبل از بیرون رفتن از اتاق کنارم مکث کرد «چرا شما این شکلی هستی؟» » چه شکلی ام مامان؟» » چشماتو چقدر ورم کرده گریه کردید،؟» «نه سرم فقط سرم داره میترکه» «چی شده چرا ناراحتید؟» «نه مادر سرم درد میکنه همین ناهار بخوریم» با هم رفتیم پایین دختر ها پیش خانم ده بزرگی نشستند و من هم مانده غذای دیشب را گرم کردم و برایشان آوردم به این بهانه که ما زودتر از شما ناهار خوردیم کنار نشستیم و فقط نگاهشان کردیم �قدر خسته بودند که دلم نیامد حرفی بزنم صبر کردم و باز هم صبر کردم که نمی‌دانم منتظر ماندم تا زمان همه چیز را روشن کند بعد از ناهار باز هم به اصرار خانم ده‌بزرگی رفتم تا کمی آماده شان کنم گفتم: پدر تو اونجا قلبشون درد گرفته برگردوندنشون تهران . فاطمه روی تخت نشسته بود نگاهی به زهرا کرد و گفت :«خب بریم تهران بیارمشون!» «خودم اگر لازم بود میرم گفتن فردا یا پس فردا مرخص میشن اگر دیدیم بیشتر از دو روز طول کشید حتما میرم» زهرا منقلب شده بود. سوال هایش شروع شد «کی این طور شدند؟ »«چرا به ما اینقدر دیر خبر دادند؟ پس از اینکه تلفن می کردم برای همین بوده؟» انگار باور نکرده بود «شماره بیمارستان رو بدن ما زنگ بزنیم؟» باشه این بار که زنگ زدن شماره بیمارستان را می‌گیرم برای فرار از سوال هایشان برگشتم بیرون. پیش خانم ده بزرگی که توی آشپزخانه داشت در پا را می شد پرسید گفتی بهشون «دستت درد نکنه خودم نشستم» «چیزی نبود که ۲ تا دونه ظرف «گفتی؟» «نه نشد» روی سینک را شسته و آب آمد بیرون توی حال کنارم نشست حرف زد و تعریف کرد از زندگی بعد از شوهرش از زندگی من و بچه ها بعد از آقای عبدالله روزی که خانم منوچهری واسطه آشنایی ما شد فکر نمیکردم اینقدر قلب هایمان به هم نزدیک شود گفت می خواهم با یک نفر مثل خودت آشنایت کند تقریباً همه همسایه هستید. خانه شان توی همین شهرکی است که شما هستید مثل خودت یک رنگ و ساده و بی ریاست حالا هم مثل هم بودیم هر دو همسر شهید.. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جزء بیستم.mp3
4M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸 (تندخوانے) جزء بیستم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃 🌷 ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
او رود جنون بود کہ دریا مےشد با بیرق آفتـاب بر پا مےشد پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود این مرد چگونہ درزمین جا مےشد 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 📍گزارش تصویری مرحله هشتم تهیه و توزیع ارزاق ماه رمضان ۹۹ «۵۰بسته دیگر برای ۵۰ خانواده تهیه شد» 💌 توزیع بسته هایِ ماه مبارک رمضان برایِ ۵۰ خانواده بسیار نیازمند در حومه شهر مشهد مقدس (۳۰ خانوار) و حومه تهران (۲۰ خانوار) به پایان رسید. دعایشان در حقتان مستجاب؛ ان شالله بسته ها شامل (برنج ، ۲عدد مرغ ، چایی ، روغن ، حبوبات ، ماکارانی و ..) به ارزش هر بسته 240٬000 هزار تومان در تهران 110٬000 هزار تومان در مشهد مقدس مبلغ کلی خرید مرحله هشتم: 8٬100٬000 هزار تومان ____ نکته: «از تعداد بسته ذکر شده در این مرحله تعداد (۱۴ بسته) توسط حوزه علمیه امام محمد باقر (ع) تهیه و مبلغ دومیلیون و سیصد و پنجاه هزار تومان توسط مجموعه فرهنگی سنگر شهدا تامین و در اختیار مجموعه قرار گرفته است، خیرشان قبول» @sangarshohada @emambagher110 پ.ن : امسال نیز با توجه به شیوع ویروس و پویش بیاییم نذرِ افطاری هایمان را به سفره نیازمندان واقعی در نقاطی که شاید اصلا دیده نمی شوند هدیه نماییم . پ.ن : ان شالله به یاری حضرت حق تا پایان ماه مبارک طرح ادامه دارد .. راه هایِ رساندنِ مهربانی: ⭕️پرداخت از طریق درگاه اینترنتی https://idpay.ir/babolharam و یا شماره کارت: 💳 6362 _ 1410 _ 4400 _ 3854 به نام محمد معمارزاده ____ 🆔 @babolharam_net 🖥 www.babolharam.net
●مراسم تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم 🌷 ● : یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه مصادف با ۲۳ ماه مبارک رمضان ● : ازشهرک شهید بروجردی «بیت پدرمعظم شهید» تاحرم مطهرحضرت عبدالعظیم حسنی ‌‌«ره» به سمت قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
" پیش بینی شهید اندرزگو" ●چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. ‌‌ ●از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آنروز نیستم. (ره) در وصف ایشان فرمود: "اگر ده نفر مثل او (شهیداندرزگو) داشتیم دنیا زیر سلطه اسلام بود" 📎پ ن : شهیدی که ولادت و شهادتش با مولا علی گره خورده است و در شب قدر آسمانی شد. ✍روای: همسر بزرگوار شهید 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
وقتے خبر رسید ڪہ مسجد سرے شکست.. در گوشہ اے ز خانہ شڪست باور نمیڪند ڪہ علے را زمین زدند آن ڪہ با نگہ ش خیبرے شڪست..😭 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعد... این ... یک عده را با نام می‌شناسند... همان‌هایی که می‌دانستند... چگونه بخواهند و ... اللهُـمَّ الرزقنا فی ✌️💔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
این‌ اشک‌ ها چه‌ ها که نمی‌کند... می‌افتد ولی دستت را می‌گیرد و بلندت می‌کند مقدّرات شب قدرت را قیمتی می‌کند... این اشک ها... آه... این اشک ها... چه ها که نمی‌کند... مثلا دست را می‌گیرد پای برگه‌ی تقدیر امسالت می‌نشاند... j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
شبــــــ های قــــدر آمــــد و آقا زیباتـــرین ستاره‌ی دنیــــا نیــــامدی😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رنگ رخساره نـشان مـــے ‌دهد از سر درون مانــــدنے نيست «ع» ، انا اليه راجعــــون...😭😭 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
احیا گرفته ام ... ڪه شما احیا ڪنیـد مرا قدرم اگر با شما مقدر شود خوش‌است ... ۱۳۶۲ ۱۰_سیدالشهداء iD ➠ @sangarshohada🏴
دعای جوشن کبیر.pdf
694.3K
✧✦•﷽‌ ✧✦• دعای سفارش شده برای شبهای قدر اگه امشب چشماتون بارونی شد دلتون شکست خادمین سنگرشهدا هم دعا کنید🙏 @sangarshohada🏴
YEKNET.IR -motiei-shab-20-Ramezan.mp3
2.95M
🎧 🎧 🔳 (ع) 🌴علی ای ساقی کوثر علی مولا 🌴امیرالمومنین حیدر علی مولا 🎤میثم ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
سلام بچه ها هرجا هستید التماس دعا من حقیر هم دعا کنید😔
امشب . . . شب قدر است و یقین می‌بخشی با ذکرِ «حسین» و اشک و آه آمده‌ام j๑ïท ➺ @sangarshohada🏴
جزء بیست و یکم.mp3
4.09M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸 (تندخوانے) جزء بیست ویک قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃 🌷 ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✹﷽✹ ماجراے تیغ زهرآلوده را باور مڪن بدر را یڪ میخ ڪوچڪ ڪشتہ است..😭 ▪️شهادت مولا امیرالمومنین علی ابن ابی طالب( علیه السلام) تسلیت باد▪️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
ترین شهید علوے راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟ در ۲۱ آمد و در ۲۱ رفت... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خدایا میگویندبزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار،شرمنده ے شهدانشوم💔 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
● روحیه شهادت طلبی جواد، منوط به حضورش در سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت،فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.وقتی تیر به ران پایش اصابت کرد،به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت: منتظر شهادت من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در به زمین بزنیم و در رکاب امام زمان شهید شویم. ● وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. ●خاطره ای از همین امسال در طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: تهمت، فحش، کنایه، نیش و ...آخرشم ان شاءالله گلوله. و رفت... ✍راوی: همرزم شهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۴ساله_ای_که_فرمانده_بود 🔻بعضی ها می گویند شهادت همت است و عده‌ای قسمت، اما نه فقط دعوت است. ⭕️در آخرین مرحله که راهی سوریه شد و در حالی که ۲۴ ساله بود ۱۴ خرداد سال ۹۷ همزمان با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان پروانه وار سوخت و به شهادت رسید. j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هرکه آمد به تماشای تو بـی دل برگـشـت ؛ دل‌ربایی هنرِ شاه‌نجف می‌باشد ... j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: نجمه طرماح ● زهرا به هم ریخته بود. شب شده بود و خانم ده بزرگی هنوز خانه ما بود. از علیرضا هم که خبری نبود، سوال هایش را هم بی جواب گذاشته بودم و آشفتگی هایش بیشتر از این بود که چند دقیقه پیش گفتم "بابا توی عملیات مجروح شده بود بطور مستقیم به پاش خورده و شکسته" «شما که گفتید قلبش ناراحته مامان اگه چیزی شده به من بگید. علیرضا چرا تا حالا خونه نیومده؟ "علیرضا هم میاد با عمود بیرون هستند یک کاری عمود داشت گفت من باهاش میرم" خب بابا چی؟ "بابا الان کجاست؟ "گفتم که مادر هنوز برنگشته ولی براش می‌گردانند" خانم ده بزرگی کلی سفارش بچه‌ها را به من کرد و سفارش من را به آنها و رفت شب را به صبح رساندند تا فردا چه برایمان رقم بخورد. هفت و نیم صبح با شلوغ شدن خانه دختر ها قید سر کار رفتن را زدند. پشت سرهم بی فاصله ماشین ها می رسیدند و مهمان ها وارد خانه می شدند اولین گروه عمو اسدالله وزن عمویشان بود، بعد از آنها هنوز خوشامدگویی ایشان تمام نشده بود که همکار های پدر یا الله گفتند و آمدند توی خانه این جا بود که طاقت ایستادنم رفت و از پله ها بالا رفتم و نشستم توی اتاق دختر ها. زهرا و فاطمه هم آمدند با سوالی که جوابش روشن بود، " مامان اینها برای چی اینجا آمدند؟ آغوشم را برایشان گشودم گریه میکردم" باباتون به آرزوش رسید" خودشان را انداختند توی آغوش من. فاطمه سرش را روی زانویم گذاشت " بابا شهید شده؟ چرا به من نگفتی مامان؟ "الان گفتم زود تر از این نمی تونستم" پس این چند روز دندون درد و معده درد و سر درد هاتون بهانه بود؟ بی حوصلگی ها" و بیخوابی ها را چطور تحمل کردید؟ چطور دوام آوردید؟ شانه هایم می سوخت، قلبم هم. آرام نمی شدند. صدای همهمه مردم توی خانه پیچیده بود دستهایم را بالا بردم و از ته دل گفتم یا حضرت زینب کمکم کن صبر زینبی بده که بتونم آرومشون کنم. دستم را روی سرشان کشیدم و مثل کودکیشان به خودم چسباندمشان. خدای من آن لحظه شاهد بود که چه آرامشی در وجودم نشست زبانم گویا شد. بر خودم مسلط شدم با اشک هایی که تمامی نداشتند سرم را نزدیک سرشان بردم "یادتونه تنها دعای پدرتون چی بود؟ زهرا یادته هر وقت برای سحری بلند میشدی هر وقت صدای اذان توی خانه می پیچید می گفت برای بابا دعا کنید شهید بشه؟ فاطمه یادته میگفت دعا کنید اسیر رختخوابم نشم؟ خودش خودش خواست. خودش از خدا طلب کرد. خودشان ترجیح دادند که کنار مهمان هایی باشند که به احترام بابا آمده بودند گریه اما نشان می‌داد آمدند و توی پله ها نشستم خانه در این فاصله شلوغ شده بود" ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊