eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
●صفات برجسته و ویژه ای داشتند که نتیجه ی اخلاص ای‍‍شان بود . با وجودی که اهل ذوق اهل فن در ذکر مصیبت اهل بیت (ع) بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. ●یادم می آیدیکبار درمنزل یکی از دوستان با اصرار صاحبخانه شروع به خواندن کرد اما چون مداح دیگری درآن مجلس جلوه کرده بود سعی کرد خودش جلوه نکند. ●به خاطر همین به چند بیت اکتفا کرد. با وجودی که با آمادگی کامل به آن مجلس آمده بود. بعداز جلسه صاحبخانه ازآقا غلامعلی گلایه کرد که چرا بیشتروبهتراز فلانی نخواندی؟! ایشان گفتند:هیئت جای کشتی گرفتن مداحان نیست بلکه محل ادب است. ✍راوی:مداح محسن طاهری 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
● «درخت انقلاب اسلامى براى سیراب شدن احتیاج به خون دارد. امام حسین (ع) به هنگام شهادت گفت: کیست مرا یارى کند؟ ●بر ملت مسلمان ایران واجب است به این پیام امام لبیک بگویند و این درخت را با خون خود سیراب کنند. مادر جان! حال وقت آن رسیده است که رسالت زینب‌وار خود را نشان دهید. چنان‌چه شهید شدم گریه نکن خوشحال باش؛ زیرا من به سعادت رسیده‏‌ام. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم زیر تابلو جلوی در مادری منتظر پسرش ایستاده آن طرف تر از من پیراهن اینو توی کیسه پلاستیک دستش است _ننه مجتبی مگه اینجا تا خانه چقدر راهه که سه ماه نمیتونی بیای؟ _بیا به جون به جای مزه رفتن داخل این پیراهن تو عوض کنم رنگش برگشته فرهاد با خنده می پرسد _آقای نصیری سپاه حقوق میدن؟ شریف نصیری می زند زیر خنده. فرهاد آن طرف در, سرش را زیر می‌اندازد تا لبخندش را پنهان کند. _چرا جونت در رفت تا بگی؟ مگه میشه ندن تو تاحالا نگرفتی؟ _نه والله. _خوب چرا زودتر نگفتی؟ روی از من شده بود مثل روز قبل از نشده بود از پدرش پول بگیرد برای کرایه آخر به همه گفته بودند رفته سر کارتوی سپاه. آخرین ۵ تومانی اش را هم داده بود که کرایه از قصرالدشت تا چهارراه پمپ بنزین از آنجا تا میدان ستاد هم پیاده آمده بود برگشتن دیگر پولی نداشت همه راه را پیاده رو و حسابی دیر رسیده بود بعد از نماز صبح هم پیاده برگشته بود تا سر ساعت هشت توی ساختمان سپاه باشد دیرتر رسیده بود.کسی براش ساعت نمی‌زد ولی از شرم دیر رسیدن مستقیم آمده بود اتاق آقای نصیری مسئول بخش که حالا دیگر فرستاده شده اتاق حسابداری. پشت در اتاق این پا و آن پا می‌کردند تا مطمئن شود کسی نمی بیند ش و در میزند تا وارد می شود هیچ کس توی اتاق ۱۲ متری نیست فقط میز کوچکی گوشه اتاق است و عکس امام بالایش روی دیوار نصب شده صندلی هم ندارد. روی میز صندوقی شیشه ای است که داخلش پر از پول است ۱۰۰ تومانی، ۵۰ تومانی ،۱۰ تومانی، پول خرد. پیش خودش حساب می‌کند که باید چند هزار تومان باشد در اتاق را باز می کند. برمیگردد بیرون و در را می بندد. پشت در این پا و آن پا می کند دوباره در را باز می کند و می آید توی اتاق. روی میز کاغذ چسباندن که رویش نوشته شده: «برادران هر کس حق دارد که لازم دارد و به اندازه نیازش بر دارد» تعجب نکرد فقط دارد پیش خودش حساب و کتاب می‌کند بدست می کند توپولها و ده تومانی برمیدارد.مهری سیاه به صورت شاه روی پول خورده اما هنوز جاهایی از صورتش پیداست که صورتش را نمی‌شود زیرمه تشخیص داد که کیست ولی شاه بودنش کاملاً معلوم است. نوشته روی مهر جمهوری اسلامی ایران است.۲ تا ۵ تومانی هم بر می‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و سریع به سمت در می‌رود تا می خواهد دستش را روی دستگیره بگذارد دستگیره خودش پایین می‌رود و در باز می شود.پاسدار دیگری دستگیره را فشار داده بود از بیرون تا داخل بیاید و با حال خوردن و باز شدن در نگاهش آن روی همسانی های ثابت می شود.بعد سرش آن پایین می‌افتد و سلام و علیک دستپاچه کوتاهی و از هم دور می شوند یکی به طرف توی اتاق و دیگری بیرون صورتشان هر دو خیس عرق می شود. *سنندج حزب دموکرات کردستان در پی درگیری عصر دیروز با پاسداران مستقر در مرکز رادیو تلویزیون سنندج با آتش بس ۴۸ ساعته خواستار خروج فوری پاسداران از این شهر شد خبرگزاری پارس گفت گروهی از پیشمرگان دموکرات به سوی افراد پاسدار که در محوطه رادیو تلویزیون سنندج به نگهبانی مشغول بودند آتش گشودند و خواستار خروج پاسداران از مرکز رادیو تلویزیون این شهر شدند اطلاعات نهم اسفند ۱۳۵۸. هنوز هم هر چه اتفاق از بین میدان شهرداری و نزدیک زندان کریم خان می‌افتد تا میدان ستاد و استاد تا چهارراه پمپ بنزین.ساعت ۶ که میشود جوان ها مثل مور و ملخ میریزن توی این خیابان‌ها و پیاده‌روها را پر می‌کنند و صحبت و بحث و همه‌شان خیابان را هم پر می‌کند تا ساعت ۹ .نه کمی کمتر و نه کمی بیشتر هر روز همین است. توی پیاده روها صدها جوان دو به دو یا گروهی ایستاده‌اند و با هم بحث و جدل می کنند. با شور و شعف .گاهی داد و فریاد. هرکس از چیزی می گوید ،چیزی که بلد است. چیزی که خوانده یا شنیده است. عقیده‌ای، سیاستی ،مخالفت یا موافقتی. نزدیک میدان ستاد جمعی ۱۵ نفره که وسطشان دختری جوان دارد با شور و هیجان بحث می‌کند دو سه تا دختر و پسر دختر موهای یکدست مشکی اش را جمع کرده و پشت سرش محکم بسته. چند کتاب و جزوه و روزنامه توی دست و زیر بغلش است. نوجوانی هم کنارش ایستاده و به هرکس اضافه می شود به جمع یک جزوه می دهد.دختر فریاد نمیزند :«ما هنوز به انقلاب واقعی نرسیده‌ایم؛ یک انقلاب کارگری اصیل بهمن ۵۷ تنها یک رفرم بود رفقا. به رفرم بسنده نکنید هنوز حق مستضعفین خلق از حلقوم مستکبرین گرفته نشده» هرکس متلکی می اندازد و دختر پریشان می گوید:«شما نمی فهمید.درک شما توده مردم از یک انقلاب اصیل مارکسیستی بر پایه های...‌‌» بخشی از جمع شروع کردند به کف زدن و تشویق دختر و بعد شعار مرگ بر امپریالیسم خونخوار.. دختر داشت همفکرانش را آرام میکرد که همه گروهی دیگر بالا گرفت و یکی فریاد زد: «نفر خودتی مزدور شوروی حزب فقط حزب خدا» ادامه دارد..✒️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
پدر مادرا مژده.. دختر خانوما کوچولو مژده... روز دختر رو برای دخترتان جشن بگیرید و برای ما عکس بفرستید. و در قرعه کشی صدها هدیه تبرکی آستان حضرت فاطمه معصومه (س) شرکت کنید. 🔸🔹🔸 جهت شرکت در مسابقه از تزیین ، کادو و کیک جشن فیلم و عکس (افقی) با هشتگ تهیه کنید و ضمن انتشار در فضای مجازی آن را به آدرس( keramat.amfm.ir ) ارسال فرماید. ✅ کد کانال : 1806 کانال سنگر شهدا برای ارسال آثار به قسمت(تشکلات) مراجعه کنید.
194614.pdf
6.6M
دانلود کتاب بخش کودک مسابقه حدیث کرامت ⚘حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را بیشتر بشناسید. 🔹دانلود اپلیکیشن🔹 👌با شرکت در مسابقه بزرگ حدیث کرامت که برای تمام اعضای خانواده ایرانی طراحی شده برنده صدها هدیه متبرک آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه علیها سلام شوید. 🗂بخش ها ۱. بچه های بهشت (کودکان) 📅زمان: دهه کرامت (۲ تا ۱۲ تیرماه) روش شرکت در مسابقه: مسابقه آنلاین و بر خط حدیث کرامت. https://keramat.amfm.ir/koodak-q/ مخاطبین عزیز کانال جهت شرکت در مسابقه حتما نام کانال و کد اختصاصی کانال سنگر شهدا را با کد 1806 وارد کنید. 🔷🔸💠🔸🔷 🌷 کانال سنگر شهدا 🆔با کد اختصاصی شرکت در مسابقه1806
کتاب-زندگی-حضرت-معصومه.pdf
11.42M
🗂مسابقه کتابخوانی حدیث کرامت ویژه نوجوانان 📥دانلود رایگان کتاب 📥دانلود اپلیکیشن https://cdn.amfm.ir/amfm-static/sites/14/app.apk ✏️جهت پاسخ به سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید Keramat.amfm.ir/nojavan مخاطبین عزیز کانال جهت شرکت در مسابقه حتما نام کانال و کد اختصاصی کانال را با کد اختصاصی وارد کنید. 🔷🔸💠🔸🔷 🌷 کانال سنگر شهدا 🆔با کد اختصاصی شرکت در مسابقه1806
🍃🌸 🌸🍃 38 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
چنـان آمیختم بــا او کـه دل با مـــن نیامیـــزد 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 مصاحبه تلوزیونی شهید احمد کشوری و جمعی از همرزمان. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
💠خواب عجیب مادر شهید و امام رضا ‌(ع) ●یک‌بار خواب امام رضا (ع) را دیدم. یه پرونده توی دستش بود. به من گفتند؛ احمد دیگه ۲۷ ساله است و این پرونده اوست، عمر احمد در دنیا تمام است.  ناراحت شدم. خب چه کنم، مادرم دیگر! به امام گفتم: آقا! ناراحتم! و امام فرمودند: ناراحت نباش، تمدیدش کردم. وقتی خوابم را برایش تعریف کردم، فقط خندید. انگار می‌دونست که مدت این تمدید کوتاه است، خیلی کوتاه، فقط به اندازه یک ماه! ✍راوی: مادر بزرگوار شهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ○پازلی که از عشق ساخته بشه هر چی سرش بیاد آخرش کامل میشه... رفیقان میرسند نوبت به نوبت... پازل عاشقی... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
: ✍پسرم برای امنیت مردم و دفاع از مملکتش خود را سپر کرد تا ما امروز بتوانیم در خیابان ها راه برویم 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
38.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ●تصاویر دیده نشده از سپهبد در (ع) ● یا امام رضا مددی 😭 بحق خون پاک شهید حاج قاسم♡ 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم و اکثریت جمع با او همراه شدند .دختر با حالتی که انگار منتظر شنیدن همین حرف بود بلند داد زد :«خدا.... اسلام» لحظه همه ساکت شدن دختر انگشتش را بالا گرفت و با ادای هر کلمه تکان میداد: «اسلام هم همین را می گوید .من می خواهم رسالت تاریخی زینب را...» که در همین لحظه جوانی از میان جمع جلوی دختر پرید دستش را بالا برد و با جزوه ای که نوجوان لحظه‌ای پیش از آن به دستش داده بود ،محکم کوبید به صورت دختر. دختر نقش زمین شده کتاب و جزوه های دستش پخش شدند کف پیاده رو. دو طرف جمعیت هول خوردن توی هم. میان درگیری‌ها دختر معلوم نشد از کدام طرف گریخت .روزهای قبل هم همین بود. همین ساعت ها با سر و وضع مرتب می آمدند و با سر و کله خونی برمی‌گشتند. بعد از چهارراه پمپ بنزین اول خیابان نادر، فرزاد داشت از مدرسه به طرف خانه می رفت.از دور صدای شعار را فریاد جمعیتی ۷۰یا ۸۰ نفری بلند بود.با پلاکاردهایی که روی آن نوشته بود رژیم استبدادی ،خلق مبارز،رژیم فاشیستی،حکومت آخوندیسم،حق مبارزه مسلحانه،و این جور چیزها . زودتر از خودشان به چشم می آمد. از گروه پیکار بودند خشن ترین گروه سیاسی وقت در شیراز. فرزاد سریع رفت تو یک مغازه و کنار چند نفر دیگر سنگر گرفت.کیسه های پر از جمعیت تظاهرکننده و باقی مردم مثل خیرات پخش می‌شد. جمعیت تظاهرکننده با جمعی دیگر از عابران و مغازه دارها درگیر شدند و از همه طرف سنگ و چوب و آشغال پرت میشد شیشه مغازه ها با صدای بلندی می شکست چند نفر باشماق دنبال چند نفر دیگر می گذاشتند .فرزاد از مغازه بیرون پرید و همراه بقیه سنگ‌ پرت میکرد. آمبولانسی از در خیابان به جمعیت نزدیک می‌شد و پشت سرش یک پیکان که تا کنار خیابان نگهداشت .کوکتل مولوتوف ای به شیشه ماشین خورد و ترکید و آتش پخش شد روی بدنه است و کف خیابان .۶ نفر از چهار در سراسیمه باز شده ماشین، بیرون پریدند .یکی‌شان فرهاد بود. یکی دیگر از آنها، از زیر کمربند کلتب بیرون کشید .فرهاد سریع دستش را گرفت و کلت را از توی انگشت هایش بیرون کشید و بعد همان طور که یک دستش را محکم گرفته بود برگرداند پشت کمربند دوستش. _آقا فرهاد مجازیم. _مجازیم آرومشون کنیم.نه این که بدترش کنیم. هر کدام از پاسدار ها از یک طرف به سمت جمعیت دویدند. درگیری و شلوغی بیش تر از آن بود که بشود آرامش کرد چند نفر داشتن ماشین آتش گرفته را خاموش می‌کردند که با صدای بلند شیشه‌های مغازه دیگری فرو ریخت و شعله‌های آتش از آن بیرون زد تمام خیابان را دود گرفته بود و شعار و فحش و فریاد. فرزاد تا چشمش به فرهاد افتاد دستش شل شد و سنگ از بین انگشتانش لغزید و افتاد کف خیابان فرهاد داد کشید: «برو خونه یه دقیقه دیگه هم اینجا نمیمونی ها» فرزاد شده آرام گفت :«چشم »و دوید سمت خانه .توی خانه به هیچکس چیزی نگفت . یک ساعت بعد وسط حیاط فرهاد در را باز کرد و اومد داخل و سریع رفت توی حمام و گوشه حیاط و در را بست. فرزاد سرخی روی پیراهنش را دید و دبیر پشت در حمام و در زد فرهاد در را باز کرد و یک طرف صورت و تمام جلوی پیراهنش غرق خون بود. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 39 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بارفتن تو قهر زمین وزمان گرفت گریید این زمین ودل آسمان گرفت ازبس گناهکار زمین وزمان شدیم آتش به سینه شعله زد وجانمان گرفت 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
آری! تفاوت نمے ڪند که تو دانشجو هستے یا ڪارمند، ڪارگر هستے یا ڪشاورز، طلبہ هستے یا ڪاسب بازار... آنچہ از همہ این ها فراتر مے رود توست و انسان، اگر انسان باشد و بہ وجدان خویش رجوع ڪند، ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا را خواهد شنید ڪہ را بہ او گوشزد مے ڪند.... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷بسم رب الشهداء والصدیقین🌷 . ●اربعین فرمانده دلاور جبهه مقاومت سردار . ●پنجشنبه ۱۲ تیرماه ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰ . ●مکان: گلزار شهدای بهشت زهرای تهران. ●با حضور مسئولین کشوری و لشکری. ●مراسم با انجام پروتکل های بهداشتی برگزار میشود. j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
❤️ ●امام رضا(ع) او را طلبید، حکایت « » که پیکرش از کرمانشاه به مشهد رفت 👇 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#شهید_امام_رضایی❤️ ●امام رضا(ع) او را طلبید، حکایت « #شهید_محمد_مردانی» که پیکرش از کرمانشاه به مشه
💠 ●مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به امام رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند. ●پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود. ● یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد. ●به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد. ●محمد توی کرمانشاه که بود علاقه شدیدی به یکی از دوستاش به نام «شهید سیدهاشم رضوان مدنی» داشت. آن ها سه تا برادر بودند و هر سه به شهادت رسیدند و سیدهاشم مفقودالاثر شد. عشق و علاقه عجیبی به او داشت. ●مادر شهید: یک شب بعد محمد خوابشو دیدم. گفتم مامان، تو هم رفتی پیش سیدهاشم. گفت: مامان، سید مفقودالاثره. خیلی مقامش ازمن بالاتره. زیر لب گفتم: السلام علیک یا امام الغریب!. ‌✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
❤️ اسمان ابری شد! همه جا باد وزید! آسمان دل ما طوفان شد. همه جا ریخت بهم! درد در جان وتنت طوفان کرد. ابردلتنگی ودردت بارید! کودکانم تنشان هی لرزید. و کتک خوردن من را دیدند! برسر نعش کتک خورده ی من لزریدند! وکسی هیچ صدایی ز دهانم نشنید. هیچکس کودک لرزانم را برسر مرده ی مامان ندید! هیچکس ناله بابا را هم پس ازین بارش باران نشنید. اسمان دل ما می بارید سوت یک رهگذر از کوچه ی ما به من وحال دلم میخندید وچه بد می خندید......‌‌‌😭😭 📎پ ن: دلنوشته همسربزرگوار و صبور جانباز اعصاب روان اقای رضایی از شوش و دانیال هست، تصویر فوق هم عکس همسرجانبازشون هست، 🌷 ✍متن: ‌‌‌ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷 این گریه برای غربتت کافی نیست بایدبروی وفرصتت کافی نیست آخرچه کنیم استخوان هایت را؟ یک قبربرای وسعتت کافی نیست 📎پ ن : شهیدی که آرزوداشت در پیاده روی اربعین شرکت کند •ارادت خاصی به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام داشتند و همیشه در ایام محرم ازمحل خدمت مرخصی می گرفت و برای خدمت به عزاداران حسینی به حسینیه بروجرد می آمد. •آرزویش شرکت در پیاده روی اربعین بود که با شهادت نزدمولایش شتافت. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هرگز نمیـرد ... آن ‌ڪـہ دلــش جلدِ " مشهد " است ... حتـی اگــر ڪہ بال و پرش را جدا ڪنند ... 🌷 ❣ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊