38.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
●تصاویر دیده نشده از سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی در #حرم_امام_رضا (ع)
● یا امام رضا مددی 😭
بحق خون پاک شهید حاج قاسم♡
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_پانزدهم
●نویسنده :مجیدخادم
و اکثریت جمع با او همراه شدند .دختر با حالتی که انگار منتظر شنیدن همین حرف بود بلند داد زد :«خدا.... اسلام»
لحظه همه ساکت شدن دختر انگشتش را بالا گرفت و با ادای هر کلمه تکان میداد: «اسلام هم همین را می گوید .من می خواهم رسالت تاریخی زینب را...»
که در همین لحظه جوانی از میان جمع جلوی دختر پرید دستش را بالا برد و با جزوه ای که نوجوان لحظهای پیش از آن به دستش داده بود ،محکم کوبید به صورت دختر.
دختر نقش زمین شده کتاب و جزوه های دستش پخش شدند کف پیاده رو. دو طرف جمعیت هول خوردن توی هم. میان درگیریها دختر معلوم نشد از کدام طرف گریخت .روزهای قبل هم همین بود. همین ساعت ها با سر و وضع مرتب می آمدند و با سر و کله خونی برمیگشتند.
بعد از چهارراه پمپ بنزین اول خیابان نادر، فرزاد داشت از مدرسه به طرف خانه می رفت.از دور صدای شعار را فریاد جمعیتی ۷۰یا ۸۰ نفری بلند بود.با پلاکاردهایی که روی آن نوشته بود رژیم استبدادی ،خلق مبارز،رژیم فاشیستی،حکومت آخوندیسم،حق مبارزه مسلحانه،و این جور چیزها .
زودتر از خودشان به چشم می آمد. از گروه پیکار بودند خشن ترین گروه سیاسی وقت در شیراز.
فرزاد سریع رفت تو یک مغازه و کنار چند نفر دیگر سنگر گرفت.کیسه های پر از جمعیت تظاهرکننده و باقی مردم مثل خیرات پخش میشد. جمعیت تظاهرکننده با جمعی دیگر از عابران و مغازه دارها درگیر شدند و از همه طرف سنگ و چوب و آشغال پرت میشد شیشه مغازه ها با صدای بلندی می شکست چند نفر باشماق دنبال چند نفر دیگر می گذاشتند .فرزاد از مغازه بیرون پرید و همراه بقیه سنگ پرت میکرد.
آمبولانسی از در خیابان به جمعیت نزدیک میشد و پشت سرش یک پیکان که تا کنار خیابان نگهداشت .کوکتل مولوتوف ای به شیشه ماشین خورد و ترکید و آتش پخش شد روی بدنه است و کف خیابان .۶ نفر از چهار در سراسیمه باز شده ماشین، بیرون پریدند .یکیشان فرهاد بود.
یکی دیگر از آنها، از زیر کمربند کلتب بیرون کشید .فرهاد سریع دستش را گرفت و کلت را از توی انگشت هایش بیرون کشید و بعد همان طور که یک دستش را محکم گرفته بود برگرداند پشت کمربند دوستش.
_آقا فرهاد مجازیم.
_مجازیم آرومشون کنیم.نه این که بدترش کنیم.
هر کدام از پاسدار ها از یک طرف به سمت جمعیت دویدند. درگیری و شلوغی بیش تر از آن بود که بشود آرامش کرد چند نفر داشتن ماشین آتش گرفته را خاموش میکردند که با صدای بلند شیشههای مغازه دیگری فرو ریخت و شعلههای آتش از آن بیرون زد تمام خیابان را دود گرفته بود و شعار و فحش و فریاد.
فرزاد تا چشمش به فرهاد افتاد دستش شل شد و سنگ از بین انگشتانش لغزید و افتاد کف خیابان فرهاد داد کشید: «برو خونه یه دقیقه دیگه هم اینجا نمیمونی ها»
فرزاد شده آرام گفت :«چشم »و دوید سمت خانه .توی خانه به هیچکس چیزی نگفت . یک ساعت بعد وسط حیاط فرهاد در را باز کرد و اومد داخل و سریع رفت توی حمام و گوشه حیاط و در را بست. فرزاد سرخی روی پیراهنش را دید و دبیر پشت در حمام و در زد فرهاد در را باز کرد و یک طرف صورت و تمام جلوی پیراهنش غرق خون بود.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_ششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_783_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
39
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_مهدی_حسینی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بارفتن تو قهر زمین وزمان گرفت
گریید این زمین ودل آسمان گرفت
ازبس گناهکار زمین وزمان شدیم
آتش به سینه شعله زد وجانمان گرفت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
آری!
تفاوت نمے ڪند که تو دانشجو هستے یا ڪارمند،
ڪارگر هستے یا ڪشاورز،
طلبہ هستے یا ڪاسب بازار...
آنچہ از همہ این ها فراتر مے رود #انسانیت توست
و انسان، اگر انسان باشد
و بہ وجدان خویش رجوع ڪند،
ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا را
خواهد شنید
ڪہ #میثاق_فطرتش را بہ او گوشزد مے ڪند....
#شهید_آوینی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
.
●اربعین فرمانده دلاور جبهه مقاومت
سردار #شهید_اصغر_پاشاپور
.
●پنجشنبه ۱۲ تیرماه ۱۳۹۹
ساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰
.
●مکان: گلزار شهدای بهشت زهرای تهران.
●با حضور مسئولین کشوری و لشکری.
●مراسم با انجام پروتکل های بهداشتی برگزار میشود.
#نشر_حداکثری
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_امام_رضایی❤️
●امام رضا(ع) او را طلبید، حکایت « #شهید_محمد_مردانی» که پیکرش از کرمانشاه به مشهد رفت
#در_پست_بعد_بخوانید👇
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#شهید_امام_رضایی❤️ ●امام رضا(ع) او را طلبید، حکایت « #شهید_محمد_مردانی» که پیکرش از کرمانشاه به مشه
💠 #امام_رضا_ع_او_را_طلبید
●مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به امام رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
●پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
● یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو #مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
●به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را #اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار #امام_رضا_ع_دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
●محمد توی کرمانشاه که بود علاقه شدیدی به یکی از دوستاش به نام «شهید سیدهاشم رضوان مدنی» داشت. آن ها سه تا برادر بودند و هر سه به شهادت رسیدند و سیدهاشم مفقودالاثر شد. عشق و علاقه عجیبی به او داشت.
●مادر شهید: یک شب بعد #شهادت محمد خوابشو دیدم. گفتم مامان، تو هم رفتی پیش سیدهاشم. گفت: مامان، سید مفقودالاثره. خیلی مقامش ازمن بالاتره.
زیر لب گفتم: السلام علیک یا امام الغریب!.
✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید
#شهید_امام_رضایی
#شهید_محمد_مردانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#جانبازان_اعصاب_و_روان❤️
اسمان ابری شد!
همه جا باد وزید!
آسمان دل ما طوفان شد.
همه جا ریخت بهم!
درد در جان وتنت طوفان کرد.
ابردلتنگی ودردت بارید!
کودکانم تنشان هی لرزید.
و کتک خوردن من را دیدند!
برسر نعش کتک خورده ی من لزریدند!
وکسی هیچ صدایی ز دهانم نشنید.
هیچکس کودک لرزانم را
برسر مرده ی مامان ندید!
هیچکس ناله بابا را هم
پس ازین بارش باران نشنید.
اسمان دل ما می بارید
سوت یک رهگذر از کوچه ی ما
به من وحال دلم میخندید
وچه بد می خندید......😭😭
📎پ ن: دلنوشته همسربزرگوار و صبور جانباز اعصاب روان اقای رضایی از شوش و دانیال هست، تصویر فوق هم عکس همسرجانبازشون هست، 🌷
✍متن: #ز_خیطی
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#مدافع_وطـن🌷
این گریه برای غربتت کافی نیست
بایدبروی وفرصتت کافی نیست
آخرچه کنیم استخوان هایت را؟
یک قبربرای وسعتت کافی نیست
📎پ ن : شهیدی که آرزوداشت در پیاده روی اربعین شرکت کند
•ارادت خاصی به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام داشتند و همیشه در ایام محرم ازمحل خدمت مرخصی می گرفت و برای خدمت به عزاداران حسینی به حسینیه بروجرد می آمد.
•آرزویش شرکت در پیاده روی اربعین بود که با شهادت نزدمولایش شتافت.
#شهید_علی_دوست_زاده
#سالروز_ولادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هرگز نمیـرد ...
آن ڪـہ دلــش
جلدِ " مشهد " است ...
حتـی اگــر ڪہ
بال و پرش را جدا ڪنند ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#زائر_امام_رضا❣
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
AUD-20180222-WA0177.mp3
6.83M
✾ 🍃🌸﷽🌸🍃✾
🎧| #بشنوید
داستان عماد و امام رضا ع خیلی قشنگه
اگه حال دلتون خوب شد ما رو هم دعا ڪنید🌸🍃
#میلاد_امام_رضا_ع_مبارکباد🌸🍃
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
─┅─═🍃🌸🍃═─┅─
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_شانزدهم
●نویسنده :مجیدخادم
_سلام داداش چی شده؟
_سلام.مامان خونه هست؟
_نه نیست
_پس بیا این پیرهن رو بنداز توی دست بشور ،تا منم سر و صورتم رو بشورم.
فرزاد پیراهن را گرفت و بر دل به هوس انداخت توی تشت زیر شیر آب شروع کرد به چنگ زدن. آب ترش سرخ سرخ پیراهن درک های پاک نمی شد پودر بیشتری ریخت و محکمتر چنگ زد ولی نمیشد.
فرهاد خودش را شست آمد کنار ایستاد از چای ریز افتاده روی شقیقه هاش رد باری که خون رقیق و کم رنگ شده با آب روی صورتش جاری بود.
فرزاد دوید داخل خانه و دست آورد تا بگذارد روی شقیقه اش.
_نه انگار باید برم بخیه کنم.
فرزاد به لباس اشاره کرد و گفت: پاک نمیشه و فرهاد گفت :عیبی نداره یه جا قایمش کن فقط کسی نبینه.
لحظه بعد سر ها دکلته مشکی اش را که لب حوض گذاشته بود برداشت و گذاشت روی غلاف بسته شده به کمر بندش و پیراهن تمیزی را که تازه پوشیده بود انداخت رو گشتم و همانطور که همچنان دستمال را روی شقیقه هاش فشار میداد از در بیرون رفت.
شب روی تخت آهنی توی حیاط فرهاد نشسته بود و مادر برای چای آورده و کنارش نشست. فرهاد سمت زخمی صورتش را به دیوار گرفته بود بی آنکه رو برگرداند تشکر کرد.
_حالا چرا اینقدر خشک نشستی مادر؟چرا روت رو انور میکنی؟
مادر بلند شد و صورت فرهاد را چرخاندم سمت خودش
_الهی بمیرم مادر...
سر فرهاد را توی بغل گرفت و بوسید و دست کشید روی بخیه ها که تا کنار چشمش آمده بود فرهاد پانسمان را برداشته بود که مادر سفیدی باند و چسب را نبیند و شاید نفهمد آن شب اما نشده بود.
_طوری نیست مامان.من که دیگه بچه نیستم. کارمه. بلدم از خودم مراقبت کنم.
_ها مادر میبینم چطوری داری از خودت مراقبت می کنی!
_نگرانی من جای دیگه است. مادر فرزاد خونه هست؟
_نه مادر رفته تا سر کوچه و برگرده.
_امروز تو درگیری با پیکاری ها دیدمش!
_وای خدا مرگم بده!!!
_این بچه اصلاً حالیش نیست نمیفهمه اینها آدم نیستند کاری ندارند و جز یا بزرگ با چاقو می زنند یک بلایی سرش میارن.بهش بگو اگر یک بار دیگه توی درگیریها دیدمش خودم چنان میزنم شکست تو خونه نتونه بیاد بیرون قلم پاش رو خورد می کنم.
_لازم نکرده من خودم بهش میگم نمیزارمش دیگه!
_گفت الان کجا رفته این موقع شب ساعت ده ،یازده؟
اما فرزاد ،آن طرف توی خیابان بود اول محله توی دست یک دسته کاغذ .سریع تا ته کوچه را می رود و از جلوی در خانه ها و لای درها کاغذهایی را برمیدارد و بر میگردد و توی کوچه بعدی می رود جزوه های کوچک چند برگی یا اطلاعیهای تک برگی را که از زیر در حالب شان بیرون است یا جلوی پیشخوان خانه هاست بر می دارد.
تمام محله را که چرخ می زند و دستش سنگین می شود از اطلاعیه ها و شب نامه ها و بروشور ها ،برمیگردد خانه.
مادر منتظرش توی حیاط نشسته فرزاد دستههای کاغذ را می گذارد توی کارتون گوشه حیاط زیر درخت کنار انبوه دیگر کاغذ ها با سربرگ ها و آرم های مختلف.
نگاهش که میافتد به نگاه سنگین ما در هول شده و نصفه و نیمه میگوید: «گذاشتم برای ماشین آشغالی که صبح میاد»
*امام: امیدوارم کار به آنجا نرسد و اگر برسد دیگر بغدادی نخواهد ماند.
هاشمیرفسنجانی: حرکات عراق بخشی از توطئه آمریکاست.
بنی صدر: خونسرد باشید و آرام باشید.
رجائی: مرگ رژیم عراق فرارسیده است اطلاعات اول مهرماه ۱۳۵۹
فرهاد زنگ دری را میزند. باز نمی کنند. چند بار محکم در میزند .باز نمیکنند. از در بالا میرود و چند نفر دیگر از روی دیوار به سمت پشت بام می روند و بقیه از در که فرهاد باز کرده تو می روند .زنی جلویشان از توی خانه با جیغ و داد می دود به حیاط کنارش می زنند و می ریزند توی خانه.
جوان توی خانه دست و پایش را گم کرده و تا میخواهد خشاب مسلسل دستی را جا بزند با لگد پرت می شود روی زمین. از پشت به دستش دستبند می زنند، حرفی نمیزند فقط با چشم های باز و سرخ شده لب روی لب فشار میدهد.
فرهاد میگوید اتاق را بگردید به جز مسلسل دستی یک کلت کمری و چند نارنجک پیدا می کنند تعدادی هم پوشه و پرونده و اطلاعیه و کتابچه های سازمان.پسر را بیرون می برند مادر توی حیاط به سر و صورت میزند و جیغ می کشد و التماس می کند. نمی تواند جلوی ایشان را بگیرد خودش را روی پای فرهاد میاندازد زده می زند فرهاد نمی تواند از جا تکان بخورد.
_بلندشو مادرجان.
_من تو را به حضرت عباس به خدا به هرکسی میپرستی رحم کن به این بچه.
_بلند شما در کار از این کارها گذشته.
_من با تو میشناسم ,مامان تو میشناسم داروخونه تون میام ،تو را به قرآن نبرش!
_پسرتون نه دین میشناسه که قسم میدی، نه وجدان داره ،با کشور خودش...
_دیگه نمیکنه به خدا جلوشو میگیرم توبه میکنه.
و همینطور کفش فرهاد را می بوسد و فرهاد پاهایش را نمیتواند تکان بدهد پسر را بردند بیرون و سوار ماشینش کردند.
ادامه دارد..✒️
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_ششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_783_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
40
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#خـــادم_الرضا❤️
○دفاع از حرم حضرت زینب «س» دفاع از حرم امام رضا «ع» در ایران هم هست..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#میلادامام_مهربانی_هامبارک🌷
j๑ïท➺ @sangarshohada🕊
#خاطرات_شهید
●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.
●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.
●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره
#سالروز_شهادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#مشهد_الرضـــا❤️
عاشقان دور حرم عشق و صفا را دیدند
عارفان چلہ گرفتند و خدا را دیدند
ای فقیری کہ بہ طوس آمده ای دقت کن
اغنیاء مکہ کہ رفتند رضا را دیدند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#میلادامام_مهربانی_ها_مبارک🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_امام_رضایی
💠زیارت شبانه امام رضا (ع)
●یه بار تو راه حرم امام رضا (ع) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه.
پنج نفر بودیم. همه خواب بودند.
●محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم...
داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه.
گفت: از کم و کیف این زیارت برای کسی تعریف نکن.
●قدمگاه خالی از زائر بود. همه، توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند.
داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه.
راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم.
●گفت:صبر کن.
رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما امام رضا (ع) رو دوست داریم...
گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم.می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم.
●آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه.
کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن.
●آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن.
گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن بهم گفت تو هم این کار رو بکن.
خیلی سبک شدیم و برگشتیم...
✍راوی: دوست مدافع حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💢 #بازگشت_حاج_احمد
سلام دوستان هنوز چیزی مشخص نیست این فقط در حد یه خبر هست لطفا قطعی نگید حاج احمد شهید شدن یا پیکرشون پیدا شده
#پست_بعدوبخونیدونشربدید
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
💢 #بازگشت_حاج_احمد سلام دوستان هنوز چیزی مشخص نیست این فقط در حد یه خبر هست لطفا قطعی نگید حاج احمد
•
💢یادداشت برادر عزیزم احسان محمدحسنی مسئول سازمان هنری رسانهای اوج به بهانۀ سی و هشتمین سال ربوده شدن و #شهادت چهار دیپلمات از یاد رفته
در بخشی از این یادداشت آمده است:
حالاپس از 38 سال از واقعۀ تلخ ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی، به جای تجسّم و تصّور و تخیّل، خبر آورده اند که فاتح راستین خونین شهر، حاج احمد متوسلیان و سه همرزم او پس از ربوده شدن و سپری کردن ایّام کوتاهی در اسارت نیروهای مزدور شبه نظامی فالانژ وابسته به رژیم صهیونیستی، در ساحل مدیترانه تیرباران شده اند و محل دفن ایشان هم مشخص است.
این خبر، یا واقعیت دارد و یا صرفاً یک ادعاست! هر چه که هست سال های سال، اساتید، محققین، مستندسازان، نویسندگان و پژوهشگران شهادتِ شاهدان زنده و حاضر در اسارتگاه و محل تیرباران و دفن این چهار ایرانیِ مظلوم، گواهی می دهند که حاج احمد متوسّلیان و همراهان غریبش به طرز وحشیانه ای به شهادت رسیده اند و پیکر نیمه جانشان نیز در نقطه ای مشخص در زیر خرواری از خاک و بُتن قرار گرفته و تا امروز مدفون مانده اند.
صحّت و سقم این مُدعا موقعی روشن و عیان می شود که سلحشوران نیروی قدس سپاه با همکاری وزارت امور خارجه و دریادلان حزب الله لبنان، نقطۀ مورد نظر را با دقّت و سرعت، تفحص و کاوش نموده و چنانچه بقایای پیکرهای مطهرشان کشف گردید، با آزمایش DNA، طی بیانیه ای حقیقت را با مردم، یاران و خانواده های چشم انتظارشان در میان بگذارند.
اگر منافعی در «زنده نمایی» و نیامدن این پیکرهای دور افتاده از وطن برای عده ای خاص نباشد، حتماً آن جریان مصلحت اندیش و منفعت طلب هم در برابر مطالبۀ عمومیِ مردم و اصحاب رسانه، مقاومت نخواهند کرد و تسلیم اراده و پیگیری منسجم و یکپارچه خواهند شد.
•
#حاج_احمد_متوسلیان
#نشر_حداکثری
#خبر_تاییدنشده🚫
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
گلایه ام ز دلی؛
زانکه بی تو مضطر نیست؛
وچشم بی هنری که ؛
بدون تو تــر نیست
گلایه ام ز محبین مدعی چون من؛
که بازیادی ما،
غربت تو هم کم نیست!
هزار داد زدیم ؛
ادعای حب تو را، به پیش تیغ ؛ولی یک خبر ز حنجر نیست.
عجیب نیست چرا پشت پرده ای آقا ؛
ز دشمنان چه بنالی؟
چو دوست یاور نیست!
✍متن: #ز_مخیطی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●آقــای #حاج_احمد_متوسلیان
شما یه همچین صحنه ای رو به مــا بـدهکاری...
○به گفته حضرت آقا ان شاءالله که برمیگردی...
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#مدافعان_حرم
این لحظه هادرتاریخ ماندگار است.
خداحافظی پدربافرزندش؛
خداحافظی فرزندباپدرش؛
فرزندی که دیگر باید ازپدر یک اسم ویک عکس به خاطر داشته باشد...
پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت و نابودی دشمنان اسلام ازهمه چیزش به خاطر خدا گذشت و شهادت را انتخاب کرد.
#سالروز_ولادت
#شهیدسید_محمدحسین_میردوستی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊