eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 26 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 56 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز دوشنبه ۳۰تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
محال است بہ نگاه کنے و حال دلت عوض نشود لبخندش فرق دارد چون از عمق وجود مے خندد.. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ○هواپیمای شهید عباس دوران بعد از بمباران پالایشگاه الدوره مورد اصابت موشک قرار گرفت، در حالی که می‌توانست خود را نجات دهد با شجاعتی مثال زدنی جنگنده را به ساختمان محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام کوبید و باعث لغو جلسه‌ و فضاحت صدام شد که میخواست عراق را غیرقابل نفوذ و امن نشان دهد. 📎پ ن: ۳۰ تیر، سالروز شهادت اسطوره ای است که به گفته کارشناسان نیروی دریایی عراق را به نابودی کشاند. فردی که در تعداد پرواز جنگی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود. او با از خود گذشتگی، کاری کرد که اجلاس سران غیر متعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
📸 جمع آوری عکس شهید محمدحسین حدادیان از محل شهادتش در گلستان هفتم 🔹️ پدر شهید محمدحسین حدادیان در صفحه شخصی خود نوشت: از زمان شهادت شهید بزرگوار تاکنون چندین بار به بنر تمثال ایشان که در مقتلشان نصب شده بود آسیب رسانده شده و در نهایت در روزهای گذشته بنر و لوله های داربستی که تماما با هزینه شخصی خانواده شهید خریداری شده بود از محل شهادت جمع آوری شده و تاکنون هیچ سازمان و ارگانی مسئولیت این کار نپذیرفته اند. @sangarshohada 🕊🕊
○تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند و وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود ○به سختی گفت کمکم کنید روی زانوهام بشینم، بهش گفتم برا چی ، خون زیادی ازت رفته ○گفت آخه اومده ، می خوام بهش سلام بدم😭 ¤اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله¤ 🌷 ●ولادت : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر ●شهادت : ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه ●آرامگاه : شهریار - گلزار شهدای رضوان j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ○من تو جنگ نه درجه داشتم، نه حاجی بودم، نه طایفه بزرگی داشتم... 📎پ ن‌: حاج قاسم تو همه دنیا بودی.بعداز رفتنت همه چیز رفت! 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽‌ ✧✦• ‌مظلوم تر از جواد، بغداد نداشت آن مظهر داد، تاب بیداد نداشت میخواست ڪہ فریاد ڪند تشنہ لبم از سوز عطش، طاقت فریاد نداشت ▪️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم قبل از غروب مینی بوس نیروهای انتظامی به مقر می آید برای خداحافظی. _کجا به این زودی ؟! _داریم میریم میاندوآب .ان شالله از صبح شنبه مشغول میشیم . _الان ممنوعیت تردده! ممنوعیت از همان روز اول که آمده بودند اعلام شد. تردد بین شهرها فقط از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر مجاز بود. آن هم با اسکورت ماشین های سپاه و تیربار. مردم و مسافر ها معمولا توی ساعتی خاص جمع می شدند و همه با هم حرکت می کردند. از عصر به بعد جاده دست دموکرات و کومله بود.یکبار ماشینی را با آرپی‌جی زده بودند و بقیه دفعات روی تپه‌ای مشرف به جاده مستقر می شدند و تیراندازی می‌کردند به ماشین ها یا نگه شان می داشتند و غارت شان می کردند. _الان ما نیرو هامونو جمع کردیم از تو جاده .خطرناکه! _نه بابا این جاده خودمونه !۴۰ کیلومتری بیشتر نیست اگر هم مشکلی پیش بیاد ما خودمون نظامی هستیم . هر چه فرهاد و بچه ها اصرار کردند قبول نکردند و راهی شدند .تویوتای مقر هم ۴ کیلومتر همراهشان رفت و غروب نشده برگشت .نیمه های شب نگهبان جلوی در مقر شروع کرد به داد و فریاد .پاس بخش دوید بیرون تا ببیند چه خبر است. مینی بوس نیروهای انتظامی برگشته و جلوی مقر ایستاده بود. بقیه بچه ها که توی ساختمان بودند هم دویدند بیرون. نگهبان های روی پشت بام سمت سر خم کرده بودند و نگاه می کردند. مینی‌بوس خالی بود در زمان راننده را که باز گردند جسم نیمه جانی افتاد توی بغل بچه ها. افسر فرمانده شان بود .تمام لباسش غرق خون کردیم کردند و آوردن توی مقر فرهاد هم رسیده بود. همانطور نیمه‌جان گفت:« افتادیم در کمین ...لباس های بچه های ما .....همه رو ...‌‌ سر همه رو...» و از هوش رفت دیگر معلوم نشد چطور خودش را تا آنجا رسانده یا این که گذاشته بودن بیاید خبر بدهد تازه را چشم بگیرند نظر بچه های بخش بوکان ،متفاوت بود. تمام بدنه مینی بوس سوراخ سوراخ و همه شیشه ها خورد شده بودند آمبولانس بهداری که رسید گفتند :فقط جلوی خونریزی را شاید بتوانند بگیرند. فرهاد کمک کرد تا افسر را گذاشتند پشت آمبولانس و خودش هم پرید بالا .شهر بیمارستان نداشت. ناصر گفت: الان که نمیشه آقا فرهاد نصف شبه !خودت که.. _به خاطر همین دارم خودم میرم. _جاده سمت ترک نشین بود شد این !!خدا میدونه جاده سقز الان چه خبر باشه! _تا صبح تلف میشه. عبدالحمید هم به زور سوار شد و حرکت کردند نگذاشتند ماشین دیگری پشت سرشان برود تا جلب توجه نکنند .همه توی حیاط بیدار ماندند تا صبح که فرهاد برگشت.خوشحال بود .می گفت زنده میماند. هوا روشن بود و نیروها جمع شدند و حرکت کردند سمت جاده میاندوآب. نزدیکه در کیلومتر که رفتند پایین جاده جسدها روی هم افتاده و معلوم بود. همه با لباس زیر !تمام ۱۱ نفرشان بدون سر!! حتی انگشتر و ساعت روی موج ها را هم برده بودند. دو هفته طول کشید تا نیرو جدید برای تحویل پاسگاه فرستادند .اینبار فقط ۳ نفر بیشتر از قبل فرمانده قبلی هم که کمی بهتر و سرپا شده بود ،برای افتتاح آمده بود، ولی نماند. شهر آرام و توی بازار و کوچه و خیابان ها هم دیگر رفت و آمد مردم تا حدودی عادی شده بود .تمام اداره ها و ارگان ها را تحویل کارمندهای دولت داده بودند‌. درگیری ها خیلی کمتر و انگار گروهکها از روستاها هم عقب نشسته بودند .شب بیرون شهر، توی زمین کشاورزی ،پای تلمبه ،فرهاد و عبدالحمید آتش کوچکی روشن کرده‌اند وسط اولین برف سال ،و اسلحه هایشان را کنارشان گذاشته اند و نشسته اند دور آتش. چند دقیقه‌ای که میگذرد فرهاد بی آن که سرش را بلند کند می گوید:« اصلا نمی دانم چرا من هنوز اینجام» عبدالحمید چیزی نمی گوید فقط نگاه می کند. کمی به فرهاد، به آتش بیشتر. _تو مثل برادرم ای که این حرف‌ها را بهت میزنم یه سال جلو خمپاره میرم به هم نمیخوره. توی تیررسمم نمیزننم.. برم روی مین هم به نظرم منفجر نشه .نمی دونم گمانم وضعم خیلی خرابه. _اگه وضع تو خرابه ما چی بگیم؟ _فقط خدا آبرومونو حفظ کرده و گرنه چی بگم والا!! ان شاالله باهم.. بقیه حرفش را میخورد. بعد بند پوتینش را باز می‌کند و پایش را می‌گذارد روی برف. عبدالحمید اشک توی چشم هایش جمع شده و خیره به شعله های آتش است سرخی و زردی شعله روی صورتش می دود فرهاد پوتین هایش را آرام می گذارد روی آتش. چرم که شروع می کند به سوختن پابرهنه بلند می شود: «برگردیم پیش بچه ها این جا هم دیگه کارمون تموم شده» ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 26 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 57 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز سه شنبه ۳۱تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
درست مے گویند هر ، عڪس العملے دارد مثلا ... تُ مے خندی و من مے میرم برای خنده هایت 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ز سوز غم پر پروانہ مے سوخت ز داغ لالہ اے گلخانه مے سوخت ز آواے "جواد" آن جان زهرا نهال گلشن جانانہ مے سوخت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
○هواتاریک بود.مصطفی را دیدم که آرام از رختخواب بلندشد،نمازهای شبش زبانزد بود من هم به همراه اوبلند شدم تا حداقل راز ونیازی داشته باشم،نمازش تموم شده بود دست هارا روبه آسمان بلندکردو زیرلب چیزی گفت... ○بعدروبه من کرداحساس کردم صورتش تغییرکرده، انگار داشتم به صورت یک شهید نگاه میکردم آرام به من گفت:آخرین ساعاتی است که من درمیان شما هستم بعداز نماز صبح وقبل ازطلوع فجردیگردرمیان شما نخواهم بود،منطقه رابه شما میسپارم مواظب باشید! با تعجب ونگرانی بهش نگاه کردم نمی‌خواستم باور کنم که فرمانده دیگه بین مانیست. ○تازه هواروشن شده بود که گلوله توپی به سنگرمصطفی برخوردکرد،مصطفی باچهره ای آرام روی سجاده خونینش افتاده بودو ترکش پیکرپاکش راتکه تکه کرده... فرازهایی کوتاه از وصیت نامه شهید: ○«شب ها خواب میبینم که تمام وسایل خود را جمع میکنم و به زیارت حج می روم وشما دوستان وهمرزمان مواظب منطقه هستید» ○بارالهی!من نمیخواهم که دربستربمیرم یاری ام کن تابه راحت دردل سنگربمیرم دوستدارم درمیان آتش و خون وگلوله در راه اسلام و آزادی کشوربمیرم 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
این نسخہ فقط و فقط بـــرای من پیچیده شده... من خیبـــری ام اهل نی هـــــور آب خیـــــبری ساکته دود نـــــداره ســـــوز داره... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ●هرچی پشت صحنه دیدید فراموش کنید😔 ‌●پشت صحنه مصاحبه با همسر شهید حسینی و واکنش فرزندانشون را از دست ندید... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم یکی دو روز بعد توی مقر حال و هوای خداحافظی است بچه ها یکی یکی یا گروه گروه دارند برمیگردند شیراز. چند تا از رفقای نزدیک تر فرهاد دورش را گرفته اند و دارند بلند بلند می خندند. «عامو نترس نمی آییم خونتون» جوان بسیجی کم سن و سالی از بچه های بوشهری گردان به فرهاد گیر داده بود که آدرس خانه تان را بده می خواهم شیراز بیایم دیدنت. فرهاد طفره رفته و بقیه هم پا پیچ شده‌اند. عبدالحمید باز با خنده می‌گوید:« بچه پولدار می‌ترسی هممون با هم بیاییم؟» فرهاد سرش را خم کرده و نگاهش روی زمین است به جوان بسیجی می گوید :«خب پس بنویس» جوان خودکار و کاغذ را آماده می کند _شیراز را که بلدی؟ همه باز می زنند زیر خنده _حالا بلد نباشم میپرسم یاد میگیرم _خوب وقتی رسیدی اول بگو فلکه قصرالدشت. فرهاد مکثی می‌کند _«بعدش؟!» سرش را بلند می کند چشم هایش برق می زنند ادامه می دهد :«از اونجا یه ماشین بگیرم مستقیم بگو دارالرحمه.» خنده ها شدیدتر می‌شود جوان بسیجی با دقت می نویسد. _بعد میگی قطعه ۳۰ پلاک ۱۸ نشون میدن» جوان بسیجی فرهاد را می‌بوسد و قول می‌دهد هر وقت آمد شیراز سر بزند. با چند بوشهری دیگر کیسه هایشان را برمی‌دارند و می‌روند تا حرکت کنند به سمت سنندج. خنده هایی که فروکش می‌کند مصیب نیکبخت می‌گوید: _آقا فرهاد تو که اهل شوخی و دادن دست ملت نبودی !این زبون بسته رو گذاشتی سرکار؟!! _نه اُس مصیب، سرکاری نیست. _خوب مرد حسابی قطعه فلان پلاک فلان آدرس دارم بهش دادی! این بدبخت فکر کرد آدرس درست و حسابیه.! _آدرس درسته .یه وقتی خودت هم میای سر میزنی حالا چهار تا قطعه پلاتین وریا اونورتر. بچه ها که جدیت فرهاد را در پشت آن لبخند ملایم همیشگی می‌بینند همه دمق می‌شوند و چهره هاشان توی هم میرود. تا چند روز بعد بیشتر بچه ها رفته بودند عبدالحمید داشت با فرهاد کلنجار می رفت که بماند تا با هم بروند.فرهاد کوتاه نمی‌آمد می گوید تو باید بروی من هم بعدش می‌آید نامه و بسته را هم می‌دهد که عبدالحمید ببرد در خانه شان. عبدالحمید باقری از اتاق بیرون می‌رود و همان موقع ابیاتی برای خداحافظی می آید. _آبیاتی اگه میتونی نرو. کاکو پشیمون میشیا... _آقای شاهچراغی من باید برم. زن و بچه هام رو خیلی وقته ندیدم. _از ما گفتن حالا اگه نهایتاً رفتنی شدی سلام ما را هم به خانوادت برسان _نه دیگه من همین امروز دارم میرم خبردادم که می آیم ۲۰ نفری بیشتر باقی نمانده بودند آنها که انتخابشان کرده بود برای عملیاتی محرمانه .مقرر سپاه را هم که تحویل نیروهای جدید دادند همه حرکت کردند به سقز. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 26 📿 29 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 58 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز چهارشنبه ۱ مرداد ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
با لبے خندان مے روند از میان جمع یاران مے روند مے روند تا آسمانها ،تا خدا همچو عطر گل خرامان مے روند.. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌸🍃🌸🍃 عقد در آسمانها بستہ شد سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بستہ شد 🌸🍃🌸🍃 سالروز ازدواج آسمانے حضرت علے ع و حضرت فاطمہ س مبارک باد.💞 ❤️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠خط شکنی از جنس علم ¤در یک مسأله علمی‌ پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمی‌کردیم. گفتیم رضایی‌نژاد می‌تواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. ¤بی‌توجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم می‌خوره؟ ما هم گفتیم: نه، به دردی نمی‌خوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل می‌کنه. داریوش گفت: ¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچ‌گوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ‌ کس مثل اون رو نداره یا مسأله‌ای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده. ‌‌✍راوی: همکارشهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊