eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣9⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 199 من دور طبق می دویدم و او دنبالم میکرد. دیدم دست بردار نیست. طبق را رویش بلند کردم و همه میوه ها زمین ریخت. حالا دیگر طبقچی های دیگه هم دنبالم میدویدن. ترسیده بودم. از اون طرف چند نفر ارتشی رو دیدم که اونها هم به نفع من وارد میدان شدن. حالا هر چی میوه بود میوه فروشها به ما میزدند و ما به سروکله اونها! غوغایی شده بود! آگه دستشون به ما میرسید یه کتک مفصل میخوردیم! بالاخره بچه های کمیته سر رسیدن و ما رو از دست اونا گرفتند. این انارها رو هم از جای دیگه گرفتم. حالا بخور از این انارها....» نیروهای ارتشی نزدیکی ما سنگر داشتند، یک کاتیوشا هم داشتند که آن را در ابتدای پد کنار چاه نفت قرار داده بودند که با سنگر خودشان فاصله زیادی داشت. می دانستند بعد از شلیک کاتیوشا وقتی عراقیها آن منطقه را با توپ گلوله باران کردند آسیبی به خود و سنگرشان نخواهد رسید، معمولاً بعد از هر شلیک کاتیوشا وقتی آتش توپخانه عراق به آن ناحیه شروع میشد، بچه های ما تلفات میدادند و همین باعث دلخوری ما از دست بچه های کاتیوشا میشد. یک روز که از اهواز برگشته بودم، در بدو ورود عبدالحسین اسدی را دیدم. از اردوگاه شهدای خیبر و قضیه لورل هاردی با هم صمیمی شده بودیم و اغلب سربه سر هم می گذاشتیم. وقتی به پد رسیدم، او داشت از کنار سنگر فرماندهی گروهان در وسط پد رد میشد که مرا دید. با خنده صدا زد: «سلام سید! از کجا داری میآیی؟!» گفتم: «از اهواز برمیگردم.» با هم خوش و بش کردیم و بعد به سنگرمان رفتم. دقایقی بعد صدای شلیک کاتیوشا بلند شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽‌ ✧✦• ✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم را برای یک خانواده ۳۵درصد و نیازمند جمع اوری کنیم مشکلات مالی زیادی دارن ۴تافرزند هم دارند امرار معاش براشون خیلی سخت شده مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه @FF8141 باتشکر🌹🌹
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 28 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_جاوید_یوسفی🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
همہ شب در این امیدم کہ نسیم صبحگاهے بہ پیـام #آشنــــایان بــــنوازد آشنـا را... #شهید_محمدحسین_عطری #سالروز_ولادت🌷 #صبحتون_شهدایی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#جام_شهادت گاهے، آرزوے شهادت کردن ِمن عرشیان را به خنده وا مےدارد ... ! من...آرے منِ غرق دنیا شده را... #مرا_جام_شهادت_بدهید ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سیــــر الے الله را چگونہ مےتوان آغاز ڪرد جز... #اسْتَعِينُواْ_بِالصَّبْرِ_وَالصَّلاَةِ حال بال پروازت کہ خونین باشد دیگــر نورٌعلی نور .. #التزام_به_نماز_اول_وقت #شهید_محمد_کامران @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
همہ شب در این امیدم کہ نسیم صبحگاهے بہ پیـام #آشنــــایان بــــنوازد آشنـا را
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ یادم می آید که به دلیل کم صحبت بودن او ، مدیر مدرسه اش مرا خواست فکر می کرد بچه ام افسرده است اما او از همان موقع اهل تفکر بود…وقتی از محمدحسین سوال می کردی چرا کم صحبت می کنی!؟ می گفت : زیاده (غیبت ، تهمت ،و….) و کم صحبت کردن باعث می شود از فراری بود .اگر شخصی که قصد غیبت داشت از او کوچکتر بود او را از این کار منع می کردو اگر بزرگتر بود بدلیل محترم بودن او جمع را ترک می کرد… شهادت۹۲/۳/۱۴ با زبان روزه به دیدار ارباب رفتند... 🌷 راوے: ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اگر عاشــــق شدے.. دوان دوان بسوے فدا شدن در راه معشـوقت خواهی دوید .. و این #خاصیت کسانے ست ڪہ در فکر جـــــاودانہ شدن اند.. #ﺷﻬﻴﺪ_ﺑﻬﺮﻭﺯ_ﺭﺣﻤﺘﻲ🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مدافعان حرم! بہ جان ما #امنیت دادند؛ ولے با هوایے ڪردن ما براے "شهادت" #آرامش دلمان را گرفتند.. خداوند اجرشان دهد! چہ بیقرارے خوبے.. #شهید_محمد_حسین_عطری #بمناسبت_ولادت🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢استوری همسر شهید محمد بلباسی جـــــان داشتن چہ بهایے دارد.... مهم جگر بود کہ #شهدا داشتند #شهید_محمد_بلباسی🌷 iD➠ @sangarshohada🕊
💢استوری همسر شهید محمد بلباسی جـــــان داشتن چہ بهایے دارد.... مهم جگر بود کہ #شهدا داشتند #شهید_محمد_بلباسی🌷 iD➠ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣9⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 200 صدای اذان ظهر هم به گوش میرسید. در سنگر بودم که احساس کردم یک توپ در نزدیکی کاتیوشا منفجر شد. اعتنایی نکردم اما لحظاتی که گذشت تلفن «کن» به صدا درآمد: «زود امدادگر بفرستید یکی از بچه ها زخمی شده» نگران شدم: «کی؟» ـ اسدی! به سرعت از سنگر بیرون زدم و دویدم سمت ابتدای پد. وقتی رسیدم دیدم اسدی بدجوری زخمی شده. در حال وضو گرفتن ترکش خورده بود. امدادگرها او را پانسمان کردند و در آمبولانس گذاشتند. فقط نگاهش میکردم و دلم شور میزد. زیاد طول نکشید که خبر رسید در بیمارستان به شهادت رسیده است. به یاد صفا و صمیمیتش و لحظه های شادی که با خلاقیت برای بچه ها درست میکرد افتادم. دلم عجیب گرفته بود. سعی میکردم ناراحتیام را از بچه ها پنهان کنم تا روحیه شان خراب نشود. همیشه با شهادت بچه ها دلم خون میشد اما تلاش میکردم به روی خودم نیاورم و بگویم که جنگ همین است و شهدا به آرزویشان رسیده اند. بچه های ارتش در منطقه نگهبانی نمیدادند. عادت ناجوری هم داشتند که به نظر ما بد بود، اوایل که میدیدیم با شورت و زیرپیراهن میخوابند، خنده مان میگرفت اما رفته رفته دیدیم عادت کرده اند و برایشان اهمیت ندارد، درحالی که به نظر ما در خط مقدم با آن وضع خوابیدن صورت خوشی نداشت. به خاطر همین قضیه هم اذیتشان میکردیم. گاهی کنار سنگرشان تیراندازی میکردیم تا آرامش شبانگاهی شان به هم بخورد و تا آن حد احساس راحتی نکنند! مدتی بعد آنها هم تصمیم دیگری گرفتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣0⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 201 روز جمعه بود که دیدم دارند سنگر را با بار و بندیل شان ترک میکنند. از فرمانده شان پرسیدم: «انشاءالله کجا میخواید برید؟!» ـ چطور مگه؟! میخوای دنبال ما بیای؟! ـ نه بابا... ـ خب میخوایم بریم لب جاده! باورم نمیشد کنار جاده را برای استقرار انتخاب کنند. می دانستیم جاده به علت تردد ماشینها دائماً در معرض آتش توپخانه عراقی هاست، اما تعیین موقعیت آنها با خودشان بود و بدترین جا را به نظر ما انتخاب کرده بودند. اما به نظر خودشان جای خوبی بود، چون هم نزدیک کانکس حمام بود و هم آنجا غذا خوب میرسید، در حالی که جایی که ما بودیم غذا کم میرسید. ما هر چه می توانستیم توصیه کردیم که سنگر گرفتن آنجا اشتباه است اما آنها رفتند و لب جاده سنگر گرفتند. دو سه روز بعد من و بابا میخواستیم به حمام برویم. از پد خارج شده و به جاده رسیدیم. عراقیها جاده را زیر آتش گرفته بودند، اتفاقاً آن روز آتششان خیلی شدید بود. من و بابا هی خیز میزدیم و بعد بلند میشدیم. از ناچاری به بابا گفتم: «بیا برگردیم! با این ترق ترق نه میشه به حمام رسید نه میشه با آسودگی حمام کرد!» اما بابا میگفت: «تا اینجا که اومدیم بیا بریم الآن تموم میشه!» به راهمان ادامه دادیم ولی هر چه پیشتر میرفتیم آتش هم بیشتر میشد! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷12🌷13🌷15🌷26🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 29 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_شجاعت_علمداری🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
دستم ‌نميرسدبہ بلنداے چيدنت بايدبسنده‌ کردبہ روياے ‌ديدنت من جَلدِبام خانہ ی خودمانده‌ام‌ و‌تو هفت‌ آسمان ‌كم‌ است ‌براے پریدنت #شهید_علی_آقا_عبداللهی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#سخن_شهید   ای شهید، اے آن كہ بر كرانه‌ی ازلی و ابدے وجود بر نشسته‌اے، دستے بر آر و ما قبرستان‌نشینانِ عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون ڪش. ڪتاب📗 #گنجینہ_آسمانے ص۴۰۸ ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
کمتر از یکماه است پدر میلاد شهید شده حال بہ تاسی از پدر در جبهہ سازندگی در استان کرمانشاه آمده تا در اردوی جهادی شهید جلال در سرپل ذهاب بہ مردم کشورش خدمت کنه ماشاالله بہ تو پسر شهید دستمریضاد #فرزند_شهید_ابراهیم_رشید @sangarshohada🕊🕊
در اثبات ِ عــــآشقے باید بگـــذارے ... سنگ ِ تمام .. او بـِرانَد ! تو بیـــــایے... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ 💠بیت_المال ✍علی اینجا لباس‌های راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم. ✍گفتم: "من الان حلب هستم نمی‌توانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمی‌گیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "می‌خواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.» راوے : 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پلاڪ هم نداشت اصلا هیچ نشونہ اے نداشت امیـــدوار بودم روے زیرپیرهنیش اسمش رو نوشتہ باشہ نوشتہ بود : “ اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ... @sangarshohada 🕊🕊
: راز زندگی آرام☺️ هر كہ درباره بسيارى از امور بے اعتنايے و چشم پوشے نكند، زندگيش تيره شود 📗 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
💢 در عصر امپراطوری زندگی میکنیم! از دیشب چند کانال تلگرامی، بہ این خبر را منتشر کردند کہ در تمام شده و بزودی گران خواهد شد. مردم با جان و دل این را پذیرفتند و از دیشب در صف پمپ بنزین ایستاده اند در حالی کہ میبینند تمامی جایگاههای بنزین، بطور کامل بنزین دارند و ماشینهای حامل بنزین در حال تخلیہ بنزین هستند.😤 در عصر با غیاب رسانه فعال هرکس هر دروغی را دقیق تر به گوش مردم برساند، مردم راحت باور میکنند. بازی نخوریم. جالب اینجاست، برای هر استان یک برنامه روانی دارند، با ، گیلان با بنزین و... @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 202 نزدیک سنگر ارتشیها رسیده بودیم که ناگهان سنگر با انفجار یک گلوله توپ ـ که مستقیم روی آن افتاد ـ به هوا رفت! صحنۀ دلخراشی بود. همه پنج شش نفری که در سنگر بودند در حالی که خواب بودند به وضع دلخراشی شهید شدند! دیدن آن صحنه واقعاً ناراحتمان کرد. ناراحت و عصبانی از همانجا برگشتیم... آن روز ماجرا به حادثه سنگر ختم نشد. ظهر برادر «علی شکوهی» که راننده تدارکات گردان بود، رفته بود برای بچه ها غذا بیاورد. علی هم مسئول تأسیسات گردان بود و هم در تدارکات فعال بود. مادرش از پزشکان متخصص تهران بود و خودش در جبهه کار تزریقات بچه ها را راه می انداخت و از هر جهت به بچه ها میرسید. در ضمن آدم شوخی بود و حسابی مایه دلخوشی بچه ها میشد. او همراه مونسی و یکی دیگر از بچه ها به سرعت در جاده حرکت میکرده که ناگهان یک توپ جلوی ماشین منفجر میشود. اتفاقاً از طرف مقابل هم ماشین دیگری می آمده و او کنترل ماشین را از دست داده و صاف رفته بود توی آب! خودشان به زور با شکستن شیشه بیرون آمده و روی سقف آن نشسته بودند و ماشین با قابلمه های پر از غذا در آب فرو رفته بود! بعدها تعریف میکردند: «هر قدر داد میزدیم کسی صدامون رو نمیشنید، روی سقف ماشین ایستاده و تا زانو تو آب فرو رفته بودیم، خوشبختانه ماشین هم بیشتر فرو نرفت. اونقدر فریاد کشیدیم که بالاخره یکی از ماشینهایی که در حال تردد در جاده بود، متوجه ما شد... در نهایت از گردان جرثقیل آورده و ماشین را بیرون کشیدند و آن روز هم با این قضایا گذشت.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 203 در جزیره به دلیل شدت رطوبت و شرایط جغرافیایی منطقه، نیروها روزهای سختی می گذراندند؛ از همین رو بعد از نزدیک به پنجاه روز که ما در پد مستقر بودیم دستور ترک منطقه داده شد. جزیره را با خاطرات تلخ و شیرینی که داشتیم، ترک کرده و با مینیبوس ها به عقب حرکت کردیم اما در بازگشت هم اتفاق دیگری افتاد. هواپیمای عراقی را نرسیده به چهارراه امام دیدیم. خیلی دور میزد و گویا مترصد بود در شرایط مناسبی مینیبوس ما را بزند. آن روزها به تازگی از پدافندهای1- X در منطقه مستقر کرده بودند. به راننده گفتیم: «نگهدار! ما پناه بگیریم، هواپیما که رفت دوباره برو.» اما او میگفت: «صبر کنید چهارراه امام رو رد کنیم بعد!» هنوز به چهارراه نرسیده بودیم که هواپیما با سرعت به سمت ما آمد، در حالی که ارتفاعش را کم میکرد، به ما نزدیکتر میشد. در همین لحظات بود که 1- X شلیک کرد. از ترس مو بر تنمان سیخ شد. راننده ترمز کرد و همه پایین ریختیم. درست در لحظهای که هواپیما به سمت ماشین شیرجه رفته بود پدافند 1- X تیراندازی کرد و موشک آن از چند متری ماشین رد شد. تیراندازی چنان قوی بود که فکر کردیم ماشین را زده! به بابا گفتم: «این همه تو منطقه موندیم چیزیمون نشد میترسم حالا که داریم میریم بلایی سرمون بیاد!» هواپیما دست از سرمان برنمیداشت. چندین بار بالای سرمان پرواز کرد. یا به قصد شناسایی آمده بود، یا میخواست ما را بزند و نمی توانست. به حرکتمان ادامه دادیم. هواپیما تا لحظه خروج از جزیره بر فراز سر ما آمد بدون اینکه کاری بکند. از جزیره به پادگانی که کنار پالایشگاه اهواز بود، آمدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊