eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪسانے بہ امامِ زمانشان خواهند رسید، ڪہ اهل سرعت باشند... !! و اِلّا تاریخ ڪربلا نشان داده، ڪہ قافلہ حسینے معطل ڪسے نمے ماند #شهید_آوینی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#آقا_جان شڪستہ اسٺ دلم زیر بارِ این غصہ ڪمے براے دلم فڪرِ تڪیہ گاه ڪنید دواے دردِ من این اسٺ:اربعین، امسال.. مرا مسافرِ گودالِ قتلگاه ڪنید یا ذبیح العطشان ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣0⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 307 به آنچه بر سرمان آمده بود، فکر میکردم: «خدایا! چی به سر آقا مهدی و علی آقا و اصغر آقا اومد؟ اون طرف دجله چه اتفاقی داره میافته!؟» گرچه در میان آن همه ماجرا هیچ زخمی برنداشته بودم، اما انگار یک گلولۀ داغ توی گلویم و دلم میسوخت. دلم آشوب بود و حدس میزدم دیگر کسی آنها را نخواهد دید. وضع جلو را میدانستیم اما خیلی از نیروها که از اوضاع بیخبر بودند نمی دانستند چه به سرمان آمده، عراق منطقه را به شدت می کوبید و حتم داشتیم جری تر شده و جلوتر می آید. نمی توانستم درک کنم چرا دیشب که کار با نیروی یک گروهان یا حتی یک دسته تمام می شد، ما آنقدر تنها ماندیم؟! چرا این طوری شد؟! پیش خودم فکر میکردم حتی اگر همین بچه های ادوات را جلو می آوردند و تک تیرانداز میکردند، ما کمی قدرت میگرفتیم، اگر پلها منفجر میشدند کار تمام میشد؛ آن وقت با قطع ارتباط عراقیها و شرایط باتلاقی منطقه حتی ده نفری هم میشد آنجا جلوی دشمن ایستاد... دشمن به شدت عقبۀ ما را بمباران میکرد. سازماندهی به هم خورده بود. معلوم نبود مسئول کیست و غیرمسئول کیست؟ نیروهای عراق پیش آمده و به خاکریزی رسیده بودند که ما از آنجا برای انهدام تانکها رفته بودیم. هر لحظه وضع بحرانی تر میشد. گردانهایی که عقب بودند، بمباران شده بودند. دشمن ناجوانمردانه دست به بمباران شیمیایی زده بود و عده بیشتری از نیروها شهید شده بودند. نیروهایی که عقب بودند به ناچار از ماسک استفاده کرده بودند در حالی که ما که جلوتر بودیم اصلاً از ماجرا خبر نداشتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣0⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 308 آنجا کنار سنگرمان من و امیر بودیم و کمتر از سی نفر از بچه های تدارکات. آنها پیش از برگشتن ما از جلو خبر نداشتند و فکر میکردند ما آنجا را گرفته ایم؛ انگار قرار بود هر جا که ما با فرماندهان میرویم، پیروز برگردیم! من هم فقط از مجروحیت بچه ها میگفتم و از محاصرۀ آقا مهدی و علی تجلایی به همراه تعدادی از نیروها. از فکر شهادت آنها دیوانه میشدم! هنوز خبر قطعی نداشتیم. هر قدر میتوانستم نیروها را تحریک میکردم که میشود جلو رفت و به آنها کمک کرد. میشود لااقل مجروحان را عقب آورد اما احساس میکردم نیروهایی که عقب بودند نمی توانستند معنی حرفهای ما را درک کنند و به حساسیت اوضاع پی ببرند. ما تازه اتوبان را از دست داده بودیم و هنوز نیروهای عراقی کاملاً مستقر نشده بودند. مسئله اینجا بود که هم نیروی دشمن از هم پاشیده بود هم نیروی ما. در این میان برنده کسی بود که زودتر وارد عمل میشد و نیروی پشتیبانی میفرستاد. عراق خیلی زودتر از ما وارد عمل شد. قلّت نیرو را در خط اول دیده بودیم و حالا انبوه نیروها را در خطوط عقب تر می دیدیم که هنوز تصور واضحی از صحنه درگیری نداشتند. عراقیها مرتب نیرو هلیبرن میکردند اما از جانب ما هیچ تحرک مثبتی در انتقال جدی نیرو به صحنه دیده نمیشد. به علت دوری منطقه کاربرد توپخانه ما هم کم بود. اما توپخانه عراق به شدت منطقه را می کوبید. هواپیماها روی سرمان میچرخیدند و بمباران میکردند. هلی کوپتر حامل نیروی عراقی با آتشباری بچه ها منهدم میشد اما بلافاصله هلیکوپتر دیگری میرسید و نیرو پیاده میکرد. دشمن با جسارت و هماهنگی عجیبی وارد عمل شده بود و من در حرص و جوش بودم که چرا نیروهای پشتیبانی ما به منطقه گسیل نمیشوند؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷2🌷4🌷5🌷6🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 92 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدرضا_یعقوبی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دریاے شور انگیز چشمان تـــو زیباست ... آنجا ڪہ باید دل بہ دریا زد همین جاست ... 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✍وصیت نامہ اش دوخط هم نمیشد نوشتہ: 'ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم' مانند کسانے نباشید ڪہ #خدارا فراموش ڪردند و خدا هم خود آنان را از یادشان برد #شهید_علی_بلورچی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیــہ ڪمڪ هاے مادے و معنوے شما همسنگران عزیز بہ دست یکے از خانواده هاے نیازمند برای تهیہ لوازم مدرسہ دو کودکشان رسید... اجرتون باشهدا🌹 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
نَہ یِہ نٰامۍ نَہ نِشونی نَہ یِہ ٺیڪه اسٺخونے نیسٺ ازش حٺی پلاڪے حٺی یِہ لِبٰاسِ خاڪے #شهیدجاویدالاثرمهدی_ثامنی_راد🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
نَہ یِہ نٰامۍ نَہ نِشونی نَہ یِہ ٺیڪه اسٺخونے نیسٺ ازش حٺی پلاڪے حٺی یِہ لِبٰاسِ خاڪے #شهیدجاویدالا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ عزیزم سلام، می‌دانم که از بالای منبرها و مجالس روضه یک موضوعی را شنیده و درک کرده‌ای یک روز یک مادری با فرزندش در کوچه‌ای سیلی خورد و یک غلاف شمشیر به پهلویش خورد و یک روزی هم عده‌ای به درب خانه کوبیدند و بعد درب خانه را آتش زدند بعد آن همسر برای دفاع از اسلام و ولی زمان خودش و در آخر از شوهرش دفاع و مقاومت کرد و از آن مادر، دختری به نام زینب متولد شد که برای دفاع از اسلام به همراه برادرش حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی سرزمینِ وداع خود و برادر، حرکت کرد و آن خواهر با الگو قرار دادن مادری که خطبه فدک را خواند در کاخ یزید چنان رجزخوانی کرد که ستون‌های آن به لرزه در آمد و برای دفاع از برادر و دفاع از اسلام سر بریده برادر و شهید شدن سقای دشت کربلا و فرزندان و برادر زاده‌های خود را دید و به خاطر این فداکاری‌هایی که برای اسلام انجام داد، امروز یک عده جوان معتقد و مقید که به اذن ولی زمان خود آماده‌اند تا این گنبد و بارگاه و مضجع شریف آن خانم محترم و سه‌ساله حضرت اباعبدالله از دست یزیدیان زمان (کفار) نجات دهد. ✍ همسرم، می‌خواهم الگوی رفتاری این مادر و دختر را در زندگی اصل و سرلوحه کارهای خود قرار دهی. خواهش می‌کنم برای انجام هر کاری دفاع از اسلام و ارزش‌های دینی و مذهبی و اسلامی را مد نظر قرار بدهی. فاطمه سلمای عزیز مرا ببوس و بگو که پدر برای تو جان می‌داد و وجود این نعمت الهی در زندگی ما یک تغییر و برکت اساسی را حاصل کرد. محجوب و عالمه تربیتش کن. می‌خواهم که یک فرد مؤثر برای اسلام و نشر ارزش‌های اسلامی باشد. مراسم دعای ندبه مسجد را جزو افرادی که بانی می‌شوند باش. به هیچ‌وجه از شهادت من ناراحت نباش و لباس سیاه هیچ‌کس به تن نکند، چنان با قدرت باش که مشت محکمی بر تمام کفر باشد. اگر شرایطی مهیا شد حتماً بگو هماهنگ کنند فاطمه سلمای بابا را دست‌بوس حضرت آقا ببرند و فاطمه سلما تا به حال سر مزار شهدا و بابا نرفته است. او را حتمًا ببر. اگر روزی جنازه من را آوردند حتماً بگذار فاطمه بابا یک بوسه برروی من بزند. 🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
#یا_صاحب_‌الزمان طفل بی‌حوصلہ‌ام... خستہ ز تعطیلی‌ها... مہــر مــن زود بیــا وقت دبستان من است... ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ما وارث عشق و شرف و احساسیم یعنی بہ #نجف بہ #کربلا بہ #دمشق حساسیم مردانہ براے قتل عام داعش ما منتظر اشاره عباسیم.. #ڪلنا_عباسڪ_یا_زینب iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
▪️آیا صادقی خبر ندارد آمریکا به عنوان رئیس مافیای FATF از طریق 4 ایستگاه عملیات در اسلامبول، دوبی، اربیل و هرات مشغول تروریسم اقتصادی و خروج (قاچاق) ارز از ایران است؟ ▪️اخیرا یک شبکه 417 نفره قاچاق ارز از ایران به آمریکا توسط نیروهای امنیتی ترکیه شناسایی و متلاشی شد. آنها نیم میلیارد دلار را ظرف یک سال، به یهودیان ایرانی تبار در آمریکا فرستاده بودند. ▪️آیا ما باید اطلاعات مالی محرمانه خود را به این مافیای آمریکایی FATF بدهیم تا بهتر غارت کنند!؟ چرا امثال محمود صادقی بر راه انداختن و جا انداختن مطالبات FATF از طریق مجلس اصرار دارند و واقعیت های این مافیا را وارونه نشان می دهند؟ ▪️محمود صادقی، نشتی بشکه و سرنخ کشف شبکه نفوذ و جاسوسی در کشور است. مبادا این سرنخ گم و گور شود. @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣0⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 309 هر چند ما جایی را که حفظ کردنش سخت و سرنوشت ساز بود از دست داده بودیم و خط ما در این سوی دجله چندان مهم نبود چرا که بین ما و عراقیها دجله جریان داشت و تا عراقیها بخواهند جلو بیایند زمان میبرد و ما آماده میشدیم... البته اینها همه حس و برداشت من از اوضاع منطقه به عنوان یک نیروی رزمی بود، شاید از دید فرماندهان رده بالا مشکلات و موانعی بود که امکان جابه جایی نیروها را میسر نمیکرد و ده ها شاید دیگر... خسته و پریشان با امیر عقب می آمدیم. هنوز پلی که از جزیره مجنون تا خشکی نصب شده بود، قطع نشده و ماشینها در رفت و آمد بودند. آتش توپخانه و بمباران هواپیماها ادامه داشت و ما به سمت پل حرکت میکردیم. آنجا را به شدت بمباران کرده بودند و همه سنگرها به هم ریخته بود. وقتی تانکهایی را در حالی که نیروهاشان هم آماده داخل تانکها بودند، میدیدم خیلی ناراحت میشدم؛ این همه تانک و نیرو اینجا داریم و اینها را جلو نمی فرستند. با یکی دو نفر از ارتشی ها صحبت کردم. پرسیدم: «شما چرا اینجایید؟» ـ به ما گفتن همینجا باشید! وضعیت جلو چطوره؟ ـ جلو نیرو نداریم! چیز دیگه ای نیس! نمی توانستم به زبان دیگری آنچه را شاهدش بودم، بگویم. دوباره با امیر قصد کردیم برگردیم جلو به منطقۀ خودمان، اما هنوز از پل دور نشده بودیم که دوباره هواپیمای عراقی سر رسید و بمباران کرد؛ این بار بمب هایش شیمیایی بود. من و امیر ماسک نداشتیم. برای چند ثانیه اطرافم را جستم تا ماسکی پیدا کنم اما نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 310 فقط توانستم جانمازم را در آب کانال خیس کنم و روی صورتم بگذارم. با این همه مقداری گاز استنشاق کردم. حالم داشت بد میشد. این بار با امیر به سرعت عقب میدویدیم تا اینکه به آمبولانسی رسیدیم و سوار شدیم. آمبولانس در اورژانسی نگه داشت. بلافاصله آمپولهایی به ما تزریق شد و از آنجا ما را روانۀ اهواز کردند و بدین ترتیب، از منطقه عملیاتی بدر و جزیره مجنون خارج شدیم. در بیمارستانی که در جادۀ خرمشهر ـ اهواز قرار داشت اقدامات لازم برای مصدومین شیمیایی انجام میشد. آنجا لباسهایمان را درآوردند و بعد از حمام، محلولی دادند که با آن شست و شو کنیم و بعد لباس تازه ای تنمان پوشاندند. ما را برای اعزام به تهران به سمت هواپیما می بردند که نرفتیم. فکر میکردیم حالمان آنقدر خراب نیست که بخواهیم با هواپیما عازم تهران شویم. سالن بیمارستان هم پر از مجروح بود. تصمیم گرفتیم بیمارستان را ترک کنیم. سر خود از آنجا در رفتیم به قصد ستاد لشکر که در پادگان پدافند هوایی اهواز بود. آنجا در آپارتمانهای پیش ساخته ای که مقر ارتش بود، چند واحد در اختیار لشکر عاشورا بود و عده ای از نیروهای ما هم آنجا بودند. اتفاقاً چند نفر از بچه های آشنا ما را به اتاقشان بردند. در بیمارستان با دیدن بچه هایی که به شدت شیمیایی شده بودند فکر میکردیم چیزیمان نیست، باور نمیکردم حتی درجه پایین مصدومیت شیمیایی آدم را از پا بیندازد. تا چند روز هر چه میخوردیم بالا می آوردیم، سرگیجه زمین گیرمان کرده بود و حال خوشی نداشتیم. از بچه ها هر کس که می شنید به دیدنمان می آمد. اصرار میکردند به بیمارستان برویم. گفتم: «اگه میخواید ما رو عقب بفرستید، بفرستید به تبریز، اونجا بیمارستان هم هست و خودمون رو معالجه میکنیم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷4🌷5🌷6🌷9🌷10🌷11🌷14🌷15🌷17🌷18🌷26🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 93 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدحسین_عطری ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
روزها اول صبح بہ درودے دل خود گرم ڪنيم... و چه زيباست، ڪنارِ ياران ، خنده بر #صبح زدن #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
رفتند #تاوظیفہ خودرا ادا ڪنند خودرافداے ماندن ماوشماڪنند رفتندوباحمایت قلب پاکشان ڪربلاحماسہ خونین بپاڪنند مامانده ایم #وبارگناهے ڪہ میکشیم امروزدعاڪنیم ڪہ شهیدان دعاڪنند iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍ایشان به مسئله حجاب خیلی حساس بودند حتی وقتی که نامحرم در منزل هم نبود نمی گذاشتند روسری از روی سر ناموسانشان کنار برود.بعداز شهادتشان اهالی روستا از درک و فهم و عاقل بودنش و شعور انسانیتش می گفتند همه می گفتندآنقدرخوب و انسان بی آزارو بی سروصدایی بوده است که گویی تواین روستاهمچین پسری وجود نداشته است. یک چنین انسانهایی واقعا از اهل بهشتند. و خداوند گلچین است. و ای کاش قدر بدانیم و پاسدار حرمت خون شهیدانمان باشیم .و با بی حجابی پا روی خون شهدا نگذاریم. و حق الناس را رعایت کنیم همچون شهیدان که به ما راه و روش آن را با اعمالشان آموختند نه فقط با حرف زدن . 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اینجاایران است؛ اینجا صاحب دارد؛ اینجا آرامش برقرار است اینجا مامیمیریم براے اماممان اینجا بہ ڪوری«ایالت عیش» ولایت عشق است😍 #اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای @sangarshohada🕊🕊
✍تو نوشتے تا فراموش نشــود ((ایمـان...ولایت...حجـاب...)) امــا.....!!!! خیلے قشنگ فراموشتان مےڪنیم😔 #پیرو_راه_شهـدا_باشیم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 311 این مجروحیت تازه یک طرف بود و غم و غصه بدر یک طرف. خبر شهادت سرداران لشکر31 عاشورا؛ آقا مهدی باکری، علی تجلایی، اصغر قصاب، محمود دولتی، اکبر جوادی و... در آخرین روزهای اسفند 1363 همه را ماتم زده و سوگوار کرده بود. بعدها شنیدیم تا حدودی توانسته اند منطقۀ لشکر امام حسین را نگه دارند و از سایر مناطق عقب نشینی کرده اند. در آن شرایط اتوبوسی راهی تبریز بود و به ما گفته شد که با همان اتوبوس منطقه را ترک کنیم. با چنان حال و روزی از عملیات بدر جدا شدیم و به شهر برگشتیم. از عملیاتی که برای لشکر عاشورا کربلایی دیگر بود! به تبریز که رسیدیم چهار روزمان در بیمارستان گذشت؛ تا حدودی وضعمان بهتر شد اما داغ شهدای بدر مگر خوب شدنی بود؟ شهادت علی اکبر مرتضوی که بزرگ و کوچک «بابا» صدایش میکردند در آن شبی که با تانکها سینه به سینه شدیم، شهادت باصر و صدای گلویی که نوحه خوان اهل بیت (ع) بود، شهادت اصغر قصاب، شهادت قاسم هریسی، خلیل نوبری، علی تجلایی که از مغزهای متفکر جنگ و قرارگاه خاتم بود و در بدر مثل یک بسیجی گمنام در جمع ما بود و شهادت فرمانده دلاور لشکر عاشورا آقا مهدی باکری و... مگر جای آنها در لشکر پر میشد؟ فصل دهم گردان ابوالفضل در شهر، تنها جایی که آرامم میکرد «وادی رحمت» بود. نه اینکه بخواهم بروم آنجا و گریه کنم. اصلاً در فاز گریه کردن نبودم. بیشتر به این خاطر میرفتم که عکس بچه ها را ببینم و با دیدن آنها عهدهای گذشته را یادآوری کنم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 312 یادم بیاید با چه کسانی دوست بوده ام. سر مزار رفقای شهید، صحنه هایی را که با او در جبهه داشتیم مرور میکردم؛ حرفها، شوخیها، عزاداریها، عملیات... رفته رفته خبر بازگشت یاران رسید. زخمی ها اغلب در بیمارستانهای شهرهای دیگر بستری بودند اما شهدا وقت بازآمدنشان بود. بچه های گردان چه آمدنی داشتند! هر روز چهل نفر، پنجاه نفر از شهدا روی دستها تشییع و اغلب در وادی رحمت به خاک سپرده میشدند. روزهای غمباری بود روزهای آغازین سال 1364. هر روز با امیر در مراسم تشییع و تدفین شهدا حاضر میشدیم. شهدایی که در کنار هم آموزش دیده بودیم، به دل دشمن زده بودیم، در خصوصی ترین احوال هم شریک شده بودیم و... حالا آنها را به دل خاک بدرقه میکردیم. هر بار که به وادی رحمت میرفتیم از ماندن خودم شرمگین تر میشدم. احساس میکردم چیزی برای عرضه به خدا نداشتم و خدا برای شهادت لایقم ندانست اما در مقابل از سالم بودن امیر خوشحال بودم. به خودم میگفتم عیبی ندارد هر چند خیلی ها رفته اند اما هنوز امیر هست، دوباره به جبهه برمیگردیم و با هم خواهیم بود. بعد از سالها حضور در میدان جنگ بارها این حال را تجربه کرده بودم و میدانستم غم و اندوهی که حالا در تشییع و تدفین دوستان شهیدم دارم، در مقابل روزهای بازگشت به منطقه و تحمل چادرهای خالی و محوطه سوت و کور گردان چیزی نیست! مخصوصاً بعد از بدر چطور میشد در گردان امام حسین ماند؟! ماند و از شجاعت و غیرت دوستانی که به اشاره فرمانده شان در دل آتش رفتند برای تازه واردها گفت و تاب آورد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊