سنگرشهدا
نَہ یِہ نٰامۍ نَہ نِشونی نَہ یِہ ٺیڪه اسٺخونے نیسٺ ازش حٺی پلاڪے حٺی یِہ لِبٰاسِ خاڪے #شهیدجاویدالا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
#همسر عزیزم سلام، میدانم که از بالای منبرها و مجالس روضه یک موضوعی را شنیده و درک کردهای یک روز یک مادری با فرزندش در کوچهای سیلی خورد و یک غلاف شمشیر به پهلویش خورد و یک روزی هم عدهای به درب خانه کوبیدند و بعد درب خانه را آتش زدند بعد آن همسر برای دفاع از اسلام و ولی زمان خودش و در آخر از شوهرش دفاع و مقاومت کرد و از آن مادر، دختری به نام زینب متولد شد که برای دفاع از اسلام به همراه برادرش حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی سرزمینِ وداع خود و برادر، حرکت کرد و آن خواهر با الگو قرار دادن مادری که خطبه فدک را خواند در کاخ یزید چنان رجزخوانی کرد که ستونهای آن به لرزه در آمد و برای دفاع از برادر و دفاع از اسلام سر بریده برادر و شهید شدن سقای دشت کربلا و فرزندان و برادر زادههای خود را دید و به خاطر این فداکاریهایی که برای اسلام انجام داد، امروز یک عده جوان معتقد و مقید که به اذن ولی زمان خود آمادهاند تا این گنبد و بارگاه و مضجع شریف آن خانم محترم و سهساله حضرت اباعبدالله از دست یزیدیان زمان (کفار) نجات دهد.
✍ همسرم، میخواهم الگوی رفتاری این مادر و دختر را در زندگی اصل و سرلوحه کارهای خود قرار دهی. خواهش میکنم برای انجام هر کاری دفاع از اسلام و ارزشهای دینی و مذهبی و اسلامی را مد نظر قرار بدهی. فاطمه سلمای عزیز مرا ببوس و بگو که پدر برای تو جان میداد و وجود این نعمت الهی در زندگی ما یک تغییر و برکت اساسی را حاصل کرد. محجوب و عالمه تربیتش کن. میخواهم که یک فرد مؤثر برای اسلام و نشر ارزشهای اسلامی باشد. مراسم دعای ندبه مسجد را جزو افرادی که بانی میشوند باش. به هیچوجه از شهادت من ناراحت نباش و لباس سیاه هیچکس به تن نکند، چنان با قدرت باش که مشت محکمی بر تمام کفر باشد. اگر شرایطی مهیا شد حتماً بگو هماهنگ کنند فاطمه سلمای بابا را دستبوس حضرت آقا ببرند و فاطمه سلما تا به حال سر مزار شهدا و بابا نرفته است. او را حتمًا ببر. اگر روزی جنازه من را آوردند حتماً بگذار فاطمه بابا یک بوسه برروی من بزند.
#شهیدجاویدالاثر_مهدی_ثامنی_راد🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
#مراکز_اطلاعاتی_و_امنیتی_سرنخ
#شبکه_نفوذ_را_جدی_بگیرند
▪️آیا صادقی خبر ندارد آمریکا به عنوان رئیس مافیای FATF از طریق 4 ایستگاه عملیات در اسلامبول، دوبی، اربیل و هرات مشغول تروریسم اقتصادی و خروج (قاچاق) ارز از ایران است؟
▪️اخیرا یک شبکه 417 نفره قاچاق ارز از ایران به آمریکا توسط نیروهای امنیتی ترکیه شناسایی و متلاشی شد. آنها نیم میلیارد دلار را ظرف یک سال، به یهودیان ایرانی تبار در آمریکا فرستاده بودند.
▪️آیا ما باید اطلاعات مالی محرمانه خود را به این مافیای آمریکایی FATF بدهیم تا بهتر غارت کنند!؟ چرا امثال محمود صادقی بر راه انداختن و جا انداختن مطالبات FATF از طریق مجلس اصرار دارند و واقعیت های این مافیا را وارونه نشان می دهند؟
▪️محمود صادقی، نشتی بشکه و سرنخ کشف شبکه نفوذ و جاسوسی در کشور است. مبادا این سرنخ گم و گور شود.
#محمد_ایمانی
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣0⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 309
هر چند ما جایی را که حفظ کردنش سخت و سرنوشت ساز بود از دست داده بودیم و خط ما در این سوی دجله چندان مهم نبود چرا که بین ما و عراقیها دجله جریان داشت و تا عراقیها بخواهند جلو بیایند زمان میبرد و ما آماده میشدیم... البته اینها همه حس و برداشت من از اوضاع منطقه به عنوان یک نیروی رزمی بود، شاید از دید فرماندهان رده بالا مشکلات و موانعی بود که امکان جابه جایی نیروها را میسر نمیکرد و ده ها شاید دیگر...
خسته و پریشان با امیر عقب می آمدیم. هنوز پلی که از جزیره مجنون تا خشکی نصب شده بود، قطع نشده و ماشینها در رفت و آمد بودند. آتش توپخانه و بمباران هواپیماها ادامه داشت و ما به سمت پل حرکت میکردیم. آنجا را به شدت بمباران کرده بودند و همه سنگرها به هم ریخته بود. وقتی تانکهایی را در حالی که نیروهاشان هم آماده داخل تانکها بودند، میدیدم خیلی ناراحت میشدم؛ این همه تانک و نیرو اینجا داریم و اینها را جلو نمی فرستند. با یکی دو نفر از ارتشی ها صحبت کردم. پرسیدم: «شما چرا اینجایید؟»
ـ به ما گفتن همینجا باشید! وضعیت جلو چطوره؟
ـ جلو نیرو نداریم! چیز دیگه ای نیس!
نمی توانستم به زبان دیگری آنچه را شاهدش بودم، بگویم. دوباره با امیر قصد کردیم برگردیم جلو به منطقۀ خودمان، اما هنوز از پل دور نشده بودیم که دوباره هواپیمای عراقی سر رسید و بمباران کرد؛ این بار بمب هایش شیمیایی بود. من و امیر ماسک نداشتیم. برای چند ثانیه اطرافم را جستم تا ماسکی پیدا کنم اما نبود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣0⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 310
فقط توانستم جانمازم را در آب کانال خیس کنم و روی صورتم بگذارم. با این همه مقداری گاز استنشاق کردم. حالم داشت بد میشد. این بار با امیر به سرعت عقب میدویدیم تا اینکه به آمبولانسی رسیدیم و سوار شدیم. آمبولانس در اورژانسی نگه داشت. بلافاصله آمپولهایی به ما تزریق شد و از آنجا ما را روانۀ اهواز کردند و بدین ترتیب، از منطقه عملیاتی بدر و جزیره مجنون خارج شدیم.
در بیمارستانی که در جادۀ خرمشهر ـ اهواز قرار داشت اقدامات لازم برای مصدومین شیمیایی انجام میشد. آنجا لباسهایمان را درآوردند و بعد از حمام، محلولی دادند که با آن شست و شو کنیم و بعد لباس تازه ای تنمان پوشاندند. ما را برای اعزام به تهران به سمت هواپیما می بردند که نرفتیم. فکر میکردیم حالمان آنقدر خراب نیست که بخواهیم با هواپیما عازم تهران شویم. سالن بیمارستان هم پر از مجروح بود. تصمیم گرفتیم بیمارستان را ترک کنیم. سر خود از آنجا در رفتیم به قصد ستاد لشکر که در پادگان پدافند هوایی اهواز بود. آنجا در آپارتمانهای پیش ساخته ای که مقر ارتش بود، چند واحد در اختیار لشکر عاشورا بود و عده ای از نیروهای ما هم آنجا بودند. اتفاقاً چند نفر از بچه های آشنا ما را به اتاقشان بردند.
در بیمارستان با دیدن بچه هایی که به شدت شیمیایی شده بودند فکر میکردیم چیزیمان نیست، باور نمیکردم حتی درجه پایین مصدومیت شیمیایی آدم را از پا بیندازد. تا چند روز هر چه میخوردیم بالا می آوردیم، سرگیجه زمین گیرمان کرده بود و حال خوشی نداشتیم. از بچه ها هر کس که می شنید به دیدنمان می آمد. اصرار میکردند به بیمارستان برویم. گفتم: «اگه میخواید ما رو عقب بفرستید، بفرستید به تبریز، اونجا بیمارستان هم هست و خودمون رو معالجه میکنیم.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودونهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷4🌷5🌷6🌷9🌷10🌷11🌷14🌷15🌷17🌷18🌷26🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1041_880)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍ایشان به مسئله حجاب خیلی حساس بودند حتی وقتی که نامحرم در منزل هم نبود نمی گذاشتند روسری از روی سر ناموسانشان کنار برود.بعداز شهادتشان اهالی روستا از درک و فهم و عاقل بودنش و شعور انسانیتش می گفتند
همه می گفتندآنقدرخوب و انسان بی آزارو بی سروصدایی بوده است که گویی تواین روستاهمچین پسری وجود نداشته است.
یک چنین انسانهایی واقعا از اهل بهشتند. و خداوند گلچین است. و ای کاش قدر بدانیم و پاسدار حرمت خون شهیدانمان باشیم .و با بی حجابی پا روی خون شهدا نگذاریم.
و حق الناس را رعایت کنیم همچون شهیدان که به ما راه و روش آن را با اعمالشان آموختند نه فقط با حرف زدن .
#از_لسان_خواهر
#شهید_حسن_رشیدی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 311
این مجروحیت تازه یک طرف بود و غم و غصه بدر یک طرف. خبر شهادت سرداران لشکر31 عاشورا؛ آقا مهدی باکری، علی تجلایی، اصغر قصاب، محمود دولتی، اکبر جوادی و... در آخرین روزهای اسفند 1363 همه را ماتم زده و سوگوار کرده بود.
بعدها شنیدیم تا حدودی توانسته اند منطقۀ لشکر امام حسین را نگه دارند و از سایر مناطق عقب نشینی کرده اند. در آن شرایط اتوبوسی راهی تبریز بود و به ما گفته شد که با همان اتوبوس منطقه را ترک کنیم. با چنان حال و روزی از عملیات بدر جدا شدیم و به شهر برگشتیم. از عملیاتی که برای لشکر عاشورا کربلایی دیگر بود!
به تبریز که رسیدیم چهار روزمان در بیمارستان گذشت؛ تا حدودی وضعمان بهتر شد اما داغ شهدای بدر مگر خوب شدنی بود؟ شهادت علی اکبر مرتضوی که بزرگ و کوچک «بابا» صدایش میکردند در آن شبی که با تانکها سینه به سینه شدیم، شهادت باصر و صدای گلویی که نوحه خوان اهل بیت (ع) بود، شهادت اصغر قصاب، شهادت قاسم هریسی، خلیل نوبری، علی تجلایی که از مغزهای متفکر جنگ و قرارگاه خاتم بود و در بدر مثل یک بسیجی گمنام در جمع ما بود و شهادت فرمانده دلاور لشکر عاشورا آقا مهدی باکری و... مگر جای آنها در لشکر پر میشد؟
فصل دهم
گردان ابوالفضل
در شهر، تنها جایی که آرامم میکرد «وادی رحمت» بود. نه اینکه بخواهم بروم آنجا و گریه کنم. اصلاً در فاز گریه کردن نبودم. بیشتر به این خاطر میرفتم که عکس بچه ها را ببینم و با دیدن آنها عهدهای گذشته را یادآوری کنم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣1⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 312
یادم بیاید با چه کسانی دوست بوده ام. سر مزار رفقای شهید، صحنه هایی را که با او در جبهه داشتیم مرور میکردم؛ حرفها، شوخیها، عزاداریها، عملیات...
رفته رفته خبر بازگشت یاران رسید. زخمی ها اغلب در بیمارستانهای شهرهای دیگر بستری بودند اما شهدا وقت بازآمدنشان بود. بچه های گردان چه آمدنی داشتند! هر روز چهل نفر، پنجاه نفر از شهدا روی دستها تشییع و اغلب در وادی رحمت به خاک سپرده میشدند. روزهای غمباری بود روزهای آغازین سال 1364. هر روز با امیر در مراسم تشییع و تدفین شهدا حاضر میشدیم. شهدایی که در کنار هم آموزش دیده بودیم، به دل دشمن زده بودیم، در خصوصی ترین احوال هم شریک شده بودیم و... حالا آنها را به دل خاک بدرقه میکردیم. هر بار که به وادی رحمت میرفتیم از ماندن خودم شرمگین تر میشدم. احساس میکردم چیزی برای عرضه به خدا نداشتم و خدا برای شهادت لایقم ندانست اما در مقابل از سالم بودن امیر خوشحال بودم. به خودم میگفتم عیبی ندارد هر چند خیلی ها رفته اند اما هنوز امیر هست، دوباره به جبهه برمیگردیم و با هم خواهیم بود. بعد از سالها حضور در میدان جنگ بارها این حال را تجربه کرده بودم و میدانستم غم و اندوهی که حالا در تشییع و تدفین دوستان شهیدم دارم، در مقابل روزهای بازگشت به منطقه و تحمل چادرهای خالی و محوطه سوت و کور گردان چیزی نیست! مخصوصاً بعد از بدر چطور میشد در گردان امام حسین ماند؟! ماند و از شجاعت و غیرت دوستانی که به اشاره فرمانده شان در دل آتش رفتند برای تازه واردها گفت و تاب آورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودونهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷9🌷10🌷11🌷14🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1042_080)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#رهبر_انقلاب
"من صریحاً اعلام میکنم:...اینکہ ما بر طبق میل دشمن ترویج کنیم کہ راهی جز پناه بردن بہ دشمن نداریم،بزرگترین خیانت در حقّ ملّت است.البتّہ این اتّفاق نمیافتد،من بہ حول و قوّهی الهی وبا همراهی شما تا جان وتوان دارم،نخواهم گذاشت این اتّفاق درکشور بیفتد."
مثال بارز اين موضوع
#خيانت_FATF است
#جنگ_تمام_عیار
#جنگ_ارزی
@sangarshohada 🕊🕊
📚 #رهبر_انقلاب
"زمانی کہ حضرت علی ع سکوت میکردند؛عمار یاسر و مقداد و ابوذر فریاد میزدند و روشنگری میکردند."
📘 #رهبر_انقلاب
من حکم پدر را دارم؛شما بہ وظیفه خودتان کہ روشنگرییست،عمل کنید.
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پـــای دختر حیدر چکیده اند... #ڪلنا_عباسڪ_یازینب #شهید_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خبرشهادت
شب ششم ماه محرم بود.
من و خواهر شوهرم براي شركت در مراسم عزاداري امام حسين(علیه السلام) رفته بوديم حسينيه. تازه وارد هيئت شده بوديم كه برادر آقامجتبي، من و خواهرشان را صدا كردند كه برويم خانه. با ديدن چهره برادر شوهرم متوجه شدم كه اتفاقي افتاده است. با اين حال سؤالي نكردم و شروع كردم به فرستادن صلوات. نزديكيهاي خانه با ديدن جمعيتي كه نزديك خانه بودند، بهتم زد. نميخواستم باور كنم كه براي همسرم اتفاقي افتاده است. لحظات سخت و نفسگيري بود. گيج شده بودم. فقط ميگفتم اشتباه شده، مجتبي زنده است. او به من قول داده كه برميگردد. وقتي شهادتش را باور كردم، در نبودنهاي مجتبي بسيار اشك ريختم و گريه كردم. اما مدتي بعد به خود آمدم كه او خودش راهش را انتخاب كرده بود. پس چه سعادتي از اين بالاتر.
ياد حرفهاي مجتبي كه ميافتادم آرامتر ميشدم. مجتبي سفارش كرده بود اگر اتفاقي براي من افتاد حضرت زينب (سلام الله علیها) را ياد كن و به ياد مصيبت ايشان بيفت. من هم از بيبي مدد گرفتم. از حضرت رقيه(سلام الله علیها) ميخواستم كه به رقيه (ريحانه) سه ساله من هم صبر و تحمل بدهد.
#احساس_حضور
بعد از شهادت مجتبي آمدهام به خانهاي كه پر است از خاطرات خوب و شيرين با بهترين همسفر زندگيام. من و ريحانه مدتي از خانه دور بوديم و اين روزها در خانه خودمان كنار هم زندگي ميكنيم. در خانه خودمان آرامش بيشتري داريم. چون خانه پر است از خاطرات مجتبي.
من و دخترم، مجتبي را در كنار خود حس ميكنيم. او همواره در كنار ما حضور دارد. به حق گفتهاند كه شهدا زندهاند.
#شهید_مجتبی_کرمی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊