eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجاایران است؛ اینجا صاحب دارد؛ اینجا آرامش برقرار است اینجا مامیمیریم براے اماممان اینجا بہ ڪوری«ایالت عیش» ولایت عشق است😍 #اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای @sangarshohada🕊🕊
✍تو نوشتے تا فراموش نشــود ((ایمـان...ولایت...حجـاب...)) امــا.....!!!! خیلے قشنگ فراموشتان مےڪنیم😔 #پیرو_راه_شهـدا_باشیم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 311 این مجروحیت تازه یک طرف بود و غم و غصه بدر یک طرف. خبر شهادت سرداران لشکر31 عاشورا؛ آقا مهدی باکری، علی تجلایی، اصغر قصاب، محمود دولتی، اکبر جوادی و... در آخرین روزهای اسفند 1363 همه را ماتم زده و سوگوار کرده بود. بعدها شنیدیم تا حدودی توانسته اند منطقۀ لشکر امام حسین را نگه دارند و از سایر مناطق عقب نشینی کرده اند. در آن شرایط اتوبوسی راهی تبریز بود و به ما گفته شد که با همان اتوبوس منطقه را ترک کنیم. با چنان حال و روزی از عملیات بدر جدا شدیم و به شهر برگشتیم. از عملیاتی که برای لشکر عاشورا کربلایی دیگر بود! به تبریز که رسیدیم چهار روزمان در بیمارستان گذشت؛ تا حدودی وضعمان بهتر شد اما داغ شهدای بدر مگر خوب شدنی بود؟ شهادت علی اکبر مرتضوی که بزرگ و کوچک «بابا» صدایش میکردند در آن شبی که با تانکها سینه به سینه شدیم، شهادت باصر و صدای گلویی که نوحه خوان اهل بیت (ع) بود، شهادت اصغر قصاب، شهادت قاسم هریسی، خلیل نوبری، علی تجلایی که از مغزهای متفکر جنگ و قرارگاه خاتم بود و در بدر مثل یک بسیجی گمنام در جمع ما بود و شهادت فرمانده دلاور لشکر عاشورا آقا مهدی باکری و... مگر جای آنها در لشکر پر میشد؟ فصل دهم گردان ابوالفضل در شهر، تنها جایی که آرامم میکرد «وادی رحمت» بود. نه اینکه بخواهم بروم آنجا و گریه کنم. اصلاً در فاز گریه کردن نبودم. بیشتر به این خاطر میرفتم که عکس بچه ها را ببینم و با دیدن آنها عهدهای گذشته را یادآوری کنم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 312 یادم بیاید با چه کسانی دوست بوده ام. سر مزار رفقای شهید، صحنه هایی را که با او در جبهه داشتیم مرور میکردم؛ حرفها، شوخیها، عزاداریها، عملیات... رفته رفته خبر بازگشت یاران رسید. زخمی ها اغلب در بیمارستانهای شهرهای دیگر بستری بودند اما شهدا وقت بازآمدنشان بود. بچه های گردان چه آمدنی داشتند! هر روز چهل نفر، پنجاه نفر از شهدا روی دستها تشییع و اغلب در وادی رحمت به خاک سپرده میشدند. روزهای غمباری بود روزهای آغازین سال 1364. هر روز با امیر در مراسم تشییع و تدفین شهدا حاضر میشدیم. شهدایی که در کنار هم آموزش دیده بودیم، به دل دشمن زده بودیم، در خصوصی ترین احوال هم شریک شده بودیم و... حالا آنها را به دل خاک بدرقه میکردیم. هر بار که به وادی رحمت میرفتیم از ماندن خودم شرمگین تر میشدم. احساس میکردم چیزی برای عرضه به خدا نداشتم و خدا برای شهادت لایقم ندانست اما در مقابل از سالم بودن امیر خوشحال بودم. به خودم میگفتم عیبی ندارد هر چند خیلی ها رفته اند اما هنوز امیر هست، دوباره به جبهه برمیگردیم و با هم خواهیم بود. بعد از سالها حضور در میدان جنگ بارها این حال را تجربه کرده بودم و میدانستم غم و اندوهی که حالا در تشییع و تدفین دوستان شهیدم دارم، در مقابل روزهای بازگشت به منطقه و تحمل چادرهای خالی و محوطه سوت و کور گردان چیزی نیست! مخصوصاً بعد از بدر چطور میشد در گردان امام حسین ماند؟! ماند و از شجاعت و غیرت دوستانی که به اشاره فرمانده شان در دل آتش رفتند برای تازه واردها گفت و تاب آورد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷9🌷10🌷11🌷14🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#رهبر_انقلاب "من صریحاً اعلام میکنم:...اینکہ ما بر طبق میل دشمن ترویج کنیم کہ راهی جز پناه بردن بہ دشمن نداریم،بزرگ‌ترین خیانت در حقّ ملّت است.البتّہ این اتّفاق نمی‌افتد،من بہ حول و قوّه‌ی الهی وبا همراهی شما تا جان وتوان دارم،نخواهم گذاشت این اتّفاق درکشور بیفتد." مثال بارز اين موضوع #خيانت_FATF است #جنگ_تمام_عیار #جنگ_ارزی @sangarshohada 🕊🕊
📚 "زمانی کہ حضرت علی ع سکوت میکردند؛عمار یاسر و مقداد و ابوذر فریاد میزدند و روشنگری میکردند." 📘 من حکم پدر را دارم؛شما بہ وظیفه خودتان کہ روشنگرییست،عمل کنید. @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 94 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_جواد_دوربین ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سرگشتہ ی محضیم و در این وادےِ حیرت عاقل تر از آنیم ڪہ دیوانہ نباشیم... #عاشقان_یادتان_بخیر #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
گر بپرسی کی بمیرم با چه ذکری در کجا ؟ ... پاسخ آید یا محــرم یا حسیــن ، یا کربــلا ... #جاویدالاثر_حسن_رجایی_فر🌷 #لبیک_یا_حسین_ع iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پـــای دختر حیدر چکیده اند... #ڪلنا_عباسڪ_یازینب #شهید_مجتبی_کرمی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پـــای دختر حیدر چکیده اند... #ڪلنا_عباسڪ_یازینب #شهید_
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ شب ششم ماه محرم بود. من و خواهر شوهرم براي شركت در مراسم عزاداري امام حسين(علیه السلام) رفته بوديم حسينيه. تازه وارد هيئت شده بوديم كه برادر آقا‌مجتبي، من و خواهرشان را صدا كردند كه برويم خانه. با ديدن چهره برادر شوهرم متوجه شدم كه اتفاقي افتاده است. با اين حال سؤالي نكردم و شروع كردم به فرستادن صلوات. نزديكي‌هاي خانه با ديدن جمعيتي كه نزديك خانه بودند، بهتم زد. نمي‌خواستم باور كنم كه براي همسرم اتفاقي افتاده است. لحظات سخت و نفس‌گيري بود. گيج شده بودم. فقط مي‌گفتم اشتباه شده، مجتبي زنده است. او به من قول داده كه بر‌مي‌گردد. وقتي شهادتش را باور كردم، در نبودن‌هاي مجتبي بسيار اشك ريختم و گريه كردم. اما مدتي بعد به خود آمدم كه او خودش راهش را انتخاب كرده بود. پس چه سعادتي از اين بالاتر. ياد حرف‌هاي مجتبي كه مي‌افتادم آرام‌تر مي‌شدم. مجتبي سفارش كرده بود اگر اتفاقي براي من افتاد حضرت زينب (سلام الله علیها) را ياد كن و به ياد مصيبت ايشان بيفت. من هم از بي‌بي مدد گرفتم. از حضرت رقيه(سلام الله علیها) مي‌خواستم كه به رقيه (ريحانه) سه ساله من هم صبر و تحمل بدهد. بعد از شهادت مجتبي آمده‌ام به خانه‌اي كه پر است از خاطرات خوب و شيرين با بهترين همسفر زندگي‌ام. من و ريحانه مدتي از خانه دور بوديم و اين روزها در خانه خودمان كنار هم زندگي مي‌كنيم. در خانه خودمان آرامش بيشتري داريم. چون خانه پر است از خاطرات مجتبي. من و دخترم، مجتبي را در كنار خود حس مي‌كنيم. او همواره در كنار ما حضور دارد. به حق گفته‌اند كه شهدا زنده‌اند. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خود را مسـافر آسمـان ڪردند ! تا گذرگاه بودن دنـیا را اثبات ڪنند... #مردان_بی_ادعا 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔺حال کہ گوش ندادید، پای حرف‌ها و ادعاهای خود بایستید. 🔹ما از آن نمایندگانی کہ رأی موافق نداده‌اند می‌خواهیم تا اسامی خود را اعلام کنند تا کسانی کہ رأی مثبت داده‌اند مشخص شوند. @sangarshohada 🕊🕊
#امام_خامنه_ای : ‌✍براے آنان ڪہ اهل ارزش هاے اسلامے هستند تصاویر شهدا از هر تصویرے دلرباتر است. #رزقک_شهادت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔴 حیا نکردید ؟!؟ از پاسداری که جلو درب مجلس جان داد ولی نگذاشت پای حرامی به مجلس وا شود ؛ . . . #شهید_جواد_تیموری @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 313 ماند و منتظر بود تا بالاخره نیروهای جدید جای یاران رفته را بگیرند و «آشنا» بشنوند. تنها خوشبخت یام این بود که امیر سالم و سرزنده کنارم بود. قطعۀ شهدا در قسمت پایین وادی رحمت، دیگر داشت پر میشد. امیر یکدفعه رو کرد به من و پرسید: «امکان داره از حالا اینجا یه قبر بخریم؟» ـ نه! قبر قبره دیگه چه بالا باشه چه پایین. فرقی نداره! گفتم اما میدانستم برای امیر فرق دارد. منتهای آرزوی امیر این بود که پس از شهادت در ردیفهای قطعه پایین وادی رحمت به خاک سپرده شود. دلش میخواست پیش دوستانمان باشد و بارها این را به زبان آورده بود. حرف امیر گرچه برایم تازگی نداشت اما ته دلم را خالی کرد. تا آن زمان هیچکس مثل او توی دلم خانه نکرده بود. کنار مزار یکی از بچه ها نشسته و خلوت کرده بودیم که دوباره گفت: «سید! آگه تو زودتر از من شهید شدی باید حتماً تو وصیتنامه ات بنویسی امیر رو هم کنار من دفن کنید!» حرفش را بریدم: «پاشو ببینم امیر! آگه من شهید بشم طوری شهید نمیشم که چیزی ازم برای دفن کردن بمونه! تازه... من خودمو میشناسم. شهید بشو نیستم!» با همین حرفها وادی رحمت را ترک کردیم. چه میدانستم سال نو به آخر نرسیده امیر به آرزویش میرسد! شهر دلتنگم میکرد با اینکه تازه نامزد کرده بودم و در طول مدت آموزش قبل از بدر هم به جز یکی دو مورد مرخصی یکی دو روزه به خانه برنگشته بودم و کارهای زیادی برای انجام دادن داشتم، اما از شهر بیزار بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣1⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 314 پدرم روی قطعه زمینی که بعد از عملیات خیبر به من داده شده بود مشغول ساختن خانه بود و تا آن روز دیوارهای یک طبقه را بالا برده بود. البته قصۀ این خانه هم شنیدن دارد. تابستان 1363 زمانی که عملیاتی در منطقه زید لو رفته بود به ناچار به مرخصی رفتیم. همان زمانهایی بود که بارها اصرار خانواده برای ازدواج من مطرح میشد. یک بار با برادرم در مورد مسئله ازدواجم صحبت کردم. از من پرسید که اگر زن بگیرم میخواهم او را کجا بیاورم. گفتم شما میتوانید یکی از اتاقهایتان را مدتی به ما بدهید. جواب برادرم منفی بود اما چیزی که بدجوری ناراحتم کرد این بود که گفت: «نورالدین! سعی کن به فکر زندگی خودت باشی تا فردا که جنگ تموم شد و به شهر برگشتی بیکار نمونی و سربار نشی!» این حرف خیلی به من برخورد. او حرفی را گفته بود که باور اکثریت جامعه بود، اما حالا یکی پیدا شده بود تا رک و راست به من بگوید پشت جبهه ای ها برای رزمندگان بعد از جنگ، چه تصوری دارند. آن روز تنها جوابی که دادم این بود: «باور نمیکنم اونی که من در راهش از خودم گذشتم، بخواد روزی پیش بیاد که من یه فرد بیکار و سربار باشم.» اما ناراحتی هایم چند برابر شده بود. غصه لو رفتن عملیات منطقه زید از یک طرف و حالا... به جبهه برگشتم اما هر چه میکردم نمیتوانستم این قضیه را برای خودم حل کنم. اتفاقاً هر روز که میگذشت دلم بیشتر میگرفت. یک شب هر چه کردم، خوابم نبرد. انگار داشتم خفه میشدم. از سنگر بیرون زدم، وضو گرفتم و به سمت مسجد گردان رفتم. ایستادم به نماز. چه نمازی! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷17🌷18🌷19🌷20🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 95 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_سجاد_طاهرنیا ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
پروانہ بـــاش حتے اگـــــر #هـــــنوز در پیلہ اے ... #بزرگ_مردان_کوچک #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
منم ﺷﺒﯿﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ       ﮐﻪ ﻫﺴـﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﯿﺴتــــ ﺗﻮئے شبیهـ خیالے       ﮐﻪ ﻧﯿﺴـﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﺴتـــــ #همسرشهید_محمدحسین_مرادی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✍اینجا مزار فرماندهے مخلص وتقواست کہ گفتہ بود: دشمنان نمے دانند ما براے #شهادت مسابقہ مے دهیم.... #شهید_حاج_حسین_همدانی #سالروز_شهادت🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
✍اینجا مزار فرماندهے مخلص وتقواست کہ گفتہ بود: دشمنان نمے دانند ما براے #شهادت مسابقہ مے دهیم....
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃ مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛اگر ان‌شاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هــمہ مهتابـــــ بجویند بہ تاریڪے شبـــــ ... مــن بہ دنبـالِ #هلالِ رخ تـــــو مےگردم ... #شهید_حسین_معزغلامی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊