سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 582
راه باز شد و به ما دستور ترک منطقه داده شد. همان روزها بود که قرارگاه رمضان عملیات دیگری از پشت منطقه استقرار ما آغاز کرد که ما در آن شرکت نداشتیم.
همه وسایل و چادرها در اردوگاه شهید داوودآبادی ماندند و ما پیاده به محلی آمدیم که کمپرسیها منتظرمان بودند. البته من که از شدت بیماری نای راه رفتن نداشتم دوباره پشت یکی دیگر از بچه ها سوار شده بودم. حدود سه ساعت این پیاده روی طول کشید. باد عجیبی میوزید و صورتها از سوز سرما سرخ شده بود. بدنۀ آهنی ماشینها در میان آن باد و بوران یخ زده بود ولی نیروها چاره ای جز سوار شدن به این یخچال متحرک نداشتند. مرا جلوی ماشین کنار راننده سوار کردند، طبق معمول! البته تنها نبودم. حسن حسین زاده هم مریض بود، یک چشم او هم مثل چشم من بود. آقا جلال هم که از قبل زخمی بود همراه ما بود. خلاصه ما سه نفر کیپ هم کنار راننده نشسته بودیم؛ بیخبر از حال بچه ها در پشت کمپرسی، هرچند فکرمان پیش آنها بود. حداکثر سرعت ماشین شصت کیلومتر در ساعت بود اما در آن حال با وزش باد و بارش شدید برف که به ماشین میخورد خدا میداند چه بر سر بچه ها می آمد، ماشین نه چادر داشت نه چیزی.
در راه معطل شدیم. کوه ریزش کرده و راه بسته بود. ماشینها سه چهار ساعت باید منتظر می ایستادند تا راه باز شود. بالاخره مسیر یک و نیم ساعته تا بانه را شش ساعته پیمودیم. در مسیر برای نماز نگه داشتیم اما جای خوبی نبود و بیشتر بچه ها ترجیح دادند همانجا پشت کمپرسی با تیمم نماز بخوانند. عملیاتی نکرده بودیم اما واقعاً در آن شرایط به اندازه چند عملیات سختی کشیدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 583
ساعت یک شب، به نزدیکی بوکان رسیدیم. اتوبوسها منتظرمان بودند. هر کس از کمپرسی پیاده و سوار اتوبوس میشد مثل این بود از جهنم درآمده و وارد بهشت شده. درست با همین قیاس! در طول راه، سه چهار نفر از بچه ها پشت کمپرسی از هوش رفته بودند. بچه ها به آنها سیلی میزدند تا به هوش بیایند، هرچند ما سه نفر، چند بار جایمان را با بچه های بدحال عوض کرده بودیم تا آنها هم کمی گرم شوند اما سوز و سرما همه را از نا انداخته بود. صورت بعضیها از سرما کبود شده بود. بچه ها قدرت نداشتند حتی دستهایشان را به هم بمالند... کنار اتوبوسها عده ای از نیروها بودند که با دیدن حال و روز ما، یکی یکی بچه ها را پیاده میکردند. درد و بلا در اتوبوس شکل دیگری یافت؛ زق زق دست و پاها که از سرما وارد گرما شده بودند، شروع شده بود.
اتوبوسها راه افتادند و کمی جلوتر در بوکان جلوی یک غذاخوری نگه داشتند. گرسنه بودیم. آن روز نه ناهار خورده بودیم نه شام. غذا هم کباب بود که البته مقدارش کم بود و به هر کس یکی دو لقمه رسید. با این وضع آمدیم و اذان صبح به پادگان شهید قاضی رسیدیم. آنقدر خسته و بیحال بودم که فکر میکردم این چند روز بیشتر از سه عملیات سختی کشیده ام. عملیات شوق و هیجانی دارد، درگیری با دشمن هست، آدم میدود، عرق میکند و... اما اینجا بدون امکانات کافی در دل یخ و سرما بودیم. از سیصد نفر نیروی گردان بدون اغراق دویست نفرشان مریض شده بودند. خانواده ها خبردار شده بودند که صبح در پادگان خواهیم بود. حدود دو هزار نفر جلوی پادگان منتظر بچه هایشان بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_ودومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷3🌷4🌷9🌷11🌷12🌷13🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_472_913)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#زندگینامہ
✍سالهای دفاع مقدس را در جبهه های نور علیه ظلمت سپری کرد و چندین بار مجروح شده و به درجه
جانبازی نائل آمدند.هیچ وقت در زندگی دنیوی غرق نشدند و غالب دارایی خود را وقف بی بضاعتان کردند.علاقه زیادی به قرائت قرآن و ادعیه و همچنین نماز های نافله داشتند و خود را مقید به #نماز_اول_وقت و شرکت در نماز جمعه و نماز جماعت می دانستند.با شروع فتنه تکویری صهیونیستی ، به عنوان مستشار نظامی به صورت داوطلبانه در کسوت دفاع از حرم اهل بیت به سوریه اعزام که سرانجام در مرحله دوم اعزام خود، به آرزوی دیرینه خود رسید و
به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
#شهید_آزاد_خشنود
شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه
شهدای استان فارس
#سالگرد_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
"شہـداےمدافع حرم"
با یڪـ تیــــر
دو نشــــان زدند!
هم عباس صفتــ
مدافع حرم #عمـہ_سادات شدند
هم حسین وار
مدافع حریم دین جد سادات..
#شهید_قدرت_الله_عبودی🌷
#سالگرد_شهادت
#شهدای_استان_فارس
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
چشمهایمان را مے بندیم کہ مبـادا #نگاهمـان بہ نگاهـش گره بخورد ...
کہ ، کم گذاشتیم برایشان
خیلیکم...😔
#شهدا_شرمنده_ایم
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 584
این هم یکی از مشکلات نزدیکی به شهر بود. عده ای از خانواده ها از شب آمده و توی ماشین شان خوابیده و منتظر بچه ها بودند. خانواده ما هم از این دسته بودند. ما را دیده بودند که با اتوبوس وارد پادگان شده ایم. منتها دستور بود حتی یک نفر هم حق بیرون رفتن از پادگان را ندارد، بنابراین، خانواده ها دست خالی برگشتند.
بعد از آن همه سختگیری دو روز طول نکشید که به بچه ها مرخصی دادند. در این میان قصه من جور دیگری بود. نمیتوانستم چیزی بخورم و در اورژانس پادگان بستری بودم. از آنجا مرا به بیمارستانی در تبریز منتقل کردند، آمپولهایی زدند و دستور بستری دادند که باز ترجیح دادم به خانه بروم. رسیدن من هم به خانه دو روز طول کشید، منتها من در اورژانس و بیمارستان بودم بقیه در پادگان!
مرخصی بچه ها سه یا پنج روز بود اما من بدجوری افتاده بودم. بدنم داغان شده بود و ته مانده نیرویم را در آن سرمای کوهستان از دست داده بودم. به خانه که آمدم اول مرا نشناختند! هر کس میدید میگفت: «آخه چطور شد به این حال افتادی؟» در تب می سوختم. واقعاً داشتم میرفتم. یک ماه تمام توی رختخواب ماندم. سرما چنان بلایی سرم آورده بود که سابقه نداشت؛ صورتم از یک طرف ورم کرده بود، فکم قفل شده بود و از بابت هر نوع درد کلکسیون کامل بودم! برخلاف دفعه های قبل این بار هیچ دارو و درمان و تغذیهای افاقه نمیکرد. فقط میتوانستم مایعات بخورم. همه جای بدنم، هر زخمی که از قبل داشتم، جای بخیه ها و عملها سیاه شده بود. پاهایم چنان درد و سوزشی داشت که پدرم درمی آمد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 585
تحمل میکردم که آه و ناله نکنم اما دیگر نیرویی برای ادامه این مبارزه هفت ساله با درد و زخم برایم نمانده بود. مادرم هر شب پاهایم را با روغن زیتون و داروی گیاهی ماساژ میداد، با روسری پشمی میبست و گرم میکرد. سعی میکرد زخم هایم را ماساژ دهد و گرم نگه دارد تا جریان خون بهتر شود. هر روز دکتری از طرف بنیاد شهید می آمد و به تزریقات و حال و روزم میرسید. زحمتی که آن روزها مادر و همسرم برایم کشیدند، بی اندازه بود.
در این مدت بچه ها از مرخصی برگشته و به عملیات بیتالمقدس 2 در کوهستان ماووت رفته بودند. وقتی برگشتند هنوز از رختخواب بلند نشده بودم! ناراحت بودم که در این عملیات غایب بودم، به سعید پیمانفر، رحیم باغبان، حسن حسین زاده و عده ای دیگر که به دیدنم می آمدند میگفتم: «خوش به حالتان! مصیبتش را ما کشیدیم عملیاتش را شما دیدید!» بچه ها میگفتند برف کمتر شده بود. در آن عملیات دوستان عزیزی هم به شهادت رسیده بودند اما شهادت آقا جلال زاهدی بیش از همه دلم را سوزاند؛ دوست و همرزم قدیمی ام که یادش همیشه بر خاطراتم از جنگ سایه میاندازد. بچه ها از زخمی شدن «میرحاجی همایون» هم میگفتند و میخندیدیم. میگفتند سید همایون با تیر و ترکش از ناحیه چشم و سر مجروح شده بود او را سوار قاطر کرده بودند که عقب بیاورند. خمپاره ای نزدیک قاطر افتاده و ترکش به قاطر بینوا خورده و قاطر هم روی سید همایون افتاده بود! بچه ها میبینند قاطری دارد جان میدهد، می آیند با تیر خلاصش کنند میبینند یک نفر زیر قاطر مانده که همین همایون خودمان بوده که او هم چشمش را از دست داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_ودومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷4🌷9🌷12🌷13🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_474_413)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊