فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دوربین مخفی تأثیرگذار
-دخترم تو چرا باید تو این سن وصیت نامه بنویسی؟
- آخه لازم میشه...
📲 @sange_pa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گوشهای از زیباییهای ایران
#ایرانزیبا
📲 @sange_pa
💞 خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم بود
روی سماور
توی قوری،
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود.
مهمانِ ناخوانده،
آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط
غوغا میکرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود
نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت
خانه های قدیمی را دوست دارم
تاریخ در آنها به زیبایی درحرکت است
همه چیز عمر داردحرف دارد
برکت دارد
🥲😍
#صمیمیت #زندگی_خوب
@sange_pa
امروز یه درس بزرگ از یه دختر کوچولوی ۶ ساله گرفتم..
داشت با مداد شمعی، مبل کِرم رنگی رو سیاه و کثیف میکرد..
وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم، عزیزم!
من اینجا چیزهای ناراحت کنندهای میبینم..
به نظرت الان باید چکار کنم؟
خیلی خونسرد سری تکون داد و گفت
“خب پاکش کن. اگه پاک نمیشه چشماتو ببند!”
به همین سادگی بهم درس عجیبی داد..
تمام فلسفهی آرامش،
در همین جملهی کوتاه..
پاکش کن، اگه پاک نمیشه، چشماتو ببند..
#حکایت
@sange_pa
بعضیها از میکروسکوپِ نقد فقط برای نشان دادن میکروبها استفاده میکنند. نه از بین بردنشان.
#نقد_نقدپذیری
@sange_pa
از زندگیت لذت ببر؛
یکی تو ۲۳ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو ۱۰ سال بعد به دنیا میاره ...
اون یکی ۲۹ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره ...
یکی ۲۵ سالگی فارغ التحصیل میشه ولی ۵ سال بعدش کار پیدا میکنه ....
اون یکی ۲۹ سالگی مدرکشو میگیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا میکنه ....
یکی ۳۰ سالگی رئیس شرکت میشه و در ۴۰ سالگی فوت میکنه ...
اون یکی ۴۵ سالگی رئیس شرکت میشه و تا ۹۰ سالگی عمر میکنه ...
" تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر
تو توی زمان خودت زندگی میکنی پس آرام باش، از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن "
#حکایت #انتخاب #انگیزشی
@sange_pa
داستانی که زندگیام را تغيير داد
در حالی که روزنامهای را روی خودم میکشیدم تا گرم شوم، چشمم به یک مسابقهی داستان نویسی افتاد. در آن شرکت کردم و برنده شدم. نیویورکر داستانم را منتشر کرد. با انتشارات ناپ قراردادی برای یک کتاب بستم. برندهی جایزهی پولتیزر شدم و اسپیلبرگ فیلم داستانم را ساخت.
با مقداری از ثروتم برای بیخانمانها سرپناهی تدارک دیدم.
به آنها روزنامهی مجانی میدهم تا خودشان را گرم کنند.
برای من که عالی بود!
نویسنده: کاترین_وایلد
مترجم: امیرحسین_میرزائیان
#انگیزشی
@sange_pa
حکایت ؛
واعظی منبری رفت ،
و سخنرانی جالبی ارائه داد!
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر ...!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانهی کدخدا رفت و از کیسههای برنج سراغ گرفت:
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست...!
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید...!
#علی_اکبر_دهخدا
#امثال_و_حکم
#حکایت
@sange_pa