ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ:
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ؟!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ..
(مراقب قضاوتها، نوشته ها وگفته های خود باشيم )
✨#قضاوت_نکنیم
📲 @sange_pa
❌ میخواستم بزنم تو دهنش که دیدم... 😡😧
زیرچشمی مراقبش بودم، نیم ساعت بود گوشیش دستش بود و پشت سر هم شماره میگرفت و غرولند میکرد، تماس که برقرار شد ده دقیقه داشت تو گوشی پچ پچ میکرد.
ارباب رجوع روی ویلچر نشسته بود و با چشمای منتظرش کارای همکارمو زیر نظر داشت، گاهی هم نگاهی معنادار به من میکرد. احساس شرم کردم، آماده میشدم وقتی تماسش تموم شد بلند بشم و بگم: «خجالت نمیکشی؟! ارباب رجوع، اونم یه جانبازو نیم ساعت معطل میکنی؟! فکر میکنی حقوقی که میگیری حلاله؟!»
تماسش تموم شد، میخواستم دهن باز کنم، قبل از این که چیزی بگم با لحنی آروم به مرد گفت: «آقا ببخشید معطل شدین، مشکل شما حل شد، چند لحظه صبر کنین خودم میرم و درخواستتون رو امضا شده مییارم...»
✨ #قضاوت_نکنیم
🏷 #داستانک
📲 @sange_pa 📋💎