.
🌸
#حکایت
آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست. روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی؟
بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند.
هارون گفت:آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود.
هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد.
آنگاه بهلول گفت:ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی.
هارون قبول نمود.
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد.
سپس بهلول گفت:ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.
🆔https://eitaa.com/sankhast01
✅ قرارگاه فرهنگی نماز جمعه سنخواست
🌻🌸🌻
#حلوای_زن_حسود
روزگاری در سرزمینی،
زنى بود بسیار حسود، همسایهاى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مىبرد و مىكوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمىبرد و خواجه به حال خود باقى بود.
عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.
خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فىالحال مردند.
خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.
این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد.
#ماه_رمضان
#حکایتهای_شنیدنی
#حکایت
🆔https://eitaa.com/sankhast01
✅ قرارگاه فرهنگی نماز جمعه سنخواست
💎#حکایت
ماجرای شوکه کننده همخوابی زن جوان با مار خانگی
یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور اندام های زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید.
این زن علاقه عجیبی به حیوانات دارد و حتی در خانهاش مار پیتون ۴ متری نگه میدارد. یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بیاشتهایی هفتهها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد.
دامپزشک از زن پرسید آیا مار شبها کنارت میخوابد؟ دورت میپیچد و در باقی شرایط کاملا روی زمین دراز است؟
پاسخ زن مثبت بود و منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکهکنندهای داد:
مار شما بیمار نیست. تنها خود را برای خوردن شما آماده میکند!
در واقع مار با حلقه زدن دور زن سایز زن و اینکه چطور باید در نهایت دور قربانیش بپیچد تا او را خفه کند را امتحان میکرد و غذا نمیخورد تا به اندازه کافی در بدنش جا برای خوردن زن باز شود.
این داستان درس عبرت است. همه کسانی که به شما نزدیک میشوند و به آنها خوبی میکنید نیکمنش نیستند. در کنار شما هستند اما قصد و غرضشان چیز دیگری است پس مراقب رفتارهایشان باشید
🆔https://eitaa.com/sankhast01
✅ قرارگاه فرهنگی نماز جمعه سنخواست
#حکایت
💠 پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع)
📝 يكي از ذاكرين اهل بيت(ع) به نام شیخ رضا سراج در روز تاسوعا در حال روضه خواني بود و پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به برادرشان را براي مردم بازگو می نمود. عالمي كه در مجلس حضور داشت به شدّت خشمگين شد و به او گفت: «اين چه روضه اي است كه مي خواني؟ آيا متوجه هستی چه مطلبی مي گويي؟» آن ذاكر كه انسان مؤدبي بود از منبر پايين آمد و روضه را به پايان رساند.
📝در همان شب كه شب عاشورا بود، آن عالم حضرت سيّدالشهدا(ع) را در خواب مي بيند كه ناراحت و نگران است. حضرت در عالَم رؤيا به آن عالِم فرمود: «روضة آن ذاكر بر اساس حقيقت بود، من در روز عاشورا به حضرت ابوالفضل(ع) پناه آوردم.»
📝یکی از مصادیق بارز پناه بردن سیدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع) خطاب «بنفسی أنت» است. واقعه عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده است و عصر پنجشنبه که روز تاسوعا بود امام حسین(ع) از زینب کبری(س) خواست که برادرش را خبر کند تا حضرت از او بخواهد به نزد دشمن رود و جنگ را برای یک شب به تأخیر بیندازد. در این زمان قمر بنی هاشم جوان سی و سه سالهای بود و هنگامی که به مقابل اباعبدالله(ع) رسید، آن حضرت تمام قد از جا برخاست و با یک دنیا ادب، به عباس فرمود:
📝«بنفسی انت»؛ یعنی خدا من را قربانت کند. ما که نمی توانیم معنای این جمله را بفهمیم و فقط به ما نشان داده اند که این شخصیت، یک شخصیت ممتاز و یگانه و بی نظیری است.
#محرم
#حب_الحسین_یجمعنا
#معاونت_فضای_مجازی_وواحدرسانه_دفتر_امام_جمعه_سنخواست
🆔https://eitaa.com/sankhast01
🏴قرارگاه فرهنگی نمازجمعه سنخواست
📘#حکایت
روایت است که روزی موسی به خدا گفتند : چرا به فرعون عمر دراز دادی و تا مدتها نفرین ما را در حق او اجابت نکردی ؟؟
خدا گفت : فرعون یک عیب داشت و یک خوبی ، عیب او این بود که ادعای خدایی میکرد و خوبی او هم این بود که شهرها را آباد ، راهها را امن و سفرهها را رنگینتر کرده بود ، از ادعای خداییاش زیانی به من نمیرسید اما فرمانروایی او به سود مردم بود پس من مـدتها از حق خود گذشتم تا مردم آسوده باشند...
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
#معاونت_فضای_مجازی_وواحدرسانه_دفتر_امام_جمعه_سنخواست
🆔https://eitaa.com/sankhast01
✅قرارگاه فرهنگی نمازجمعه سنخواست
⭕روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ
در سبد گذاشت و بازگردانید.
ثروتمند شگفت زده شد و گفت:
چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،
پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟!
فقیر گفت: هر کس آنچه در دل دارد می بخشد…
#حكايت
#معاونت_فضای_مجازی_دفتر_امام_جمعه_سنخواست
🆔https://eitaa.com/sankhast01
✅قرارگاه فرهنگی نمازجمعه سنخواست