eitaa logo
حسینیه ساقی کوثر
499 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
190 فایل
حسینیه ساقی کوثر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ یک ماجرای تکان دهنده/بهلول دیوانه بود یا یک فقیه؟! 🔹نامش وهب بن عمرو بود. مشهور به بهلول. خیلی‌ها نمی‌دونن این شخصِ به ظاهر مجنون از شاگردان امام صادق علیه السلام و از فقها و علمای برجسته و عارف بوده! میگن هارون‌الرشید یعنی پنجمین خلیفه عباسی می‌خواست برای بغداد قاضی القضات تعیین کنه، با اصحابش مشورت کرد همه گفتن هیچ‌کس مثل بهلول از پس کار بر نمیاد! 🔸هارون به بهلول گفت ای فقیه هوشمند، برای قضاوت کمک‌مون کن! بهلول گفت من صلاحیت این کار رو ندارم. هارون گفت همه مردم بغداد تو رو شایسته این کار می‌دونن. بهلول گفت: عجبا! من بهتر خودم رو میشناسم یا مردم؟ من یا دارم راست میگم صلاحیت ندارم یا دروغ میگم. اگر راست میگم خب صلاحیت این کار رو ندارم اگر هم دروغ میگم که یه دروغگو صلاحیت قضاوت رو نداره گفتند جناب بهلول، زوریه! باید بپذیری بهلول گفت باشه. یک شب مهلت بدید یکم فکر کنم اونا هم گفتن باشه فرداش بهلول یه چوب بلند برداشت سوارش شد و رفت بازار و خودش رو به دیوانگی زد مردم گفتن حضرت بهلول دیوانه شده این خبر به هارون رسید، هارون گفت: "ما جَنّ و لکن فَرّ بدینه منّا" 💢 "او دیوانه نشده بلکه به این وسیله به خاطر دینش از ما فرار کرد." بهلول مجبور شد تا آخر عمر خودش رو به دیوونگی بزنه، تا در گناه بنی عباس شریک نشه... ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
✍نجات از غرق از جناب شيخ حسين تبريزى نقل فرمودند كه ايشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفريح به كوفه رفتم و در كنار شط قدم مى زدم به جايى رسيدم كه بچه ها صيد ماهى مى كردند، يك نفر از ساكنين نجف آنجا بود با آنكه براى صيد ماهى دام مى انداخت گفت اين مرتبه به بخت من بيند از. چون بند را به آب انداخت پس از لحظه اى بند حركت كرد، آن را بالا كشيد ديد سنگين است ، گفت چه بخت خوبى دارى تا حال ماهى به اين سنگينى نديده بودم ، چون بند را بالا آورد، ديد پسرى است كه غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است ، آن مرد تا پسر را ديد فرياد زد كه پسر من است ، اينجا كجا بوده ، پس او را گرفت و پس ‍ از معالجه و بهبود، پسر گفت در قسمت بالا با عده اى از بچه ها شنا مى كردم ، موج آب مرا به زير برد به طورى كه نتوانستم بالا بيايم و عاجز شدم تا اينجا كه بندى به دستم رسيد آن را گرفتم و بالا آمدم . سبحان اللّه ! براى نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام مى شود كه بيرون بيايد و كنار شط برود و بگويد به قصد من صيدى كن . 📚 داستان های شگفت، شهید آیت الله دستغیب ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e