5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بازشدن درب خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای اولین بار
دراین فیلم به درخواست رییس جمهور چچن، درب خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به دست سعودیها گشوده میشود و رمضان احمدوویچ قدیروف،جلوی چشم وهابیها، خاک کف خانه بی بی را میبوسد و به در و دیوار آن تبرک میجوید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صف فلسطینیان برای دریافت آب شرب زیر باران شدید در شمال نوار غزه
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 متوجه میشود یک خانواده به طور کامل به شهادت رسیده اند
چهارپا و گاری را بر میدارد
خودش را مسئول انتقال پیکر ها و خاکسپاری آنها میکند
وسط راه به جمعیتی میرسد
چهارپا را متوقف میکند
از آنها میخواهد بیایند بر پیکرها نماز بخوانند
نماز خوانده میشود
اینجا فلسطین است...
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤«﷽»🖤
لعنت به عدو که روح تقوا را کشت
ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت🥀
باز آ و بگیــر انتقــامی سنگیــن
از آنکه ز راه ظلم زهرا را کشت😔
#فاطمیه🏴
#شهیدابراهیمهادی🕊
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات)
ارتباط بامدیر کانال @zafarba
🖤«﷽»🖤 لعنت به عدو که روح تقوا را کشت ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت🥀 باز آ و بگیــر انتقــامی سنگ
••
🖇دیدار با حضرتزهرا(س) در عــالم رویا
شب بود.ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم،یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند.بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت:من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند.برای همین دیگر مداحی نمی کنم!🙂
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر،آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن،امافایده ای نداشت.
آخرشب برگشتیم مقر،دوباره قسم خورد که:دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد.چشمانم را به سختی باز کردم.چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود.من را صدا زد و گفت:پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم.با خودم گفتم:این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد،قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.📿
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد.بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات،ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد.بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!🤔
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد.من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم!ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم.بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت:
میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم،چرا روضه خواندم؟!
گفتم:خب آره،شما دیشب قسم خوردی که...
پرید تو حرفم و گفت:چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد،نیمه های شب کمی خوابم برد.یکدفعه دیدم😍...
وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره
علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم،ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمیداد.
ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.🦋✨
📚سلام بر ابراهیم_ص 190
#شهیدابراهیمهادی 🌱
🌹همانند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) حجاب خود را حفظ كنيد؛ فاطمه(سلام الله علیها) زنی كه زندگی ساده و بی آلايش او، شخصيت والای او، روحیه پرخاشگر و انقلابی او بايد سرمشق شيرزنان و شيردختران مسلمان قرار گيرد تا زن ايرانی از فرهنگ مصرفی و مرده غرب بيرون بيايد و دنباله روی فرهنگ اصيل اسلامی باشد.
•شهیدعزیزامینی خواه🕊•
#شهیدانه
#فاطمیه
4_5897649413542642982.MP3
2.21M
سخنان شهید مهدی زین الدین برای کسانی که عاشق جهاد و شهادت هستند.✔️
#پادکست_شهدایی
#لحظه_ای_باشهدا
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی:
"هروقت در سختیهای جنگ، فشارها بر ما حادث میشد و هیچکاری از ما برنمیآمد پناهگاهی جز زهرا(س) نداشتیم..."💔
▫️زندگی حاج قاسم بدجوری به روضه اهل بیت علیهمالسلام گره خورده بود. خیلی پیش میامد دلش بهانه روضه میکرد. زنگ میزد به مداح و میگفت فلان نوحه را بخوان.
گاهی وقتها خودش میخواند. با سوز و آه.
خیلی وقت ها فاصله ۲۰۰ کیلومتری کرمان تا روستا را مهمان روضه تلفنی بودیم.
سوریه که بودیم، بیشتر پیش هم بودیم. توی جلسه یا خلوت فرقی نمیکرد. میگفت: «موعظه مون کن تا غافل نشیم. روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم».
▪️یه روزی بهم گفت: روضه بخوان.
گفتم: روضه هیئتی بلد نیستم. روضه های من روایتیه. گفت: بخوان.
شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرماندهاش:
«رزمندهای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی سیم زد که برام رضه مادر بخوان. صدایش به سختی می آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است.»
تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه.
«دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لختههای خون را از دهانش کنار میزدم. دیدم با چشمهایش انگار دارد دنبال کسی میگردد.
▫️گفتم: «ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظههای آخر مادر سادات را دیدی بگو یا زهرا سلاماللهعلیها ». گریه حاج قاسم بلندتر شده بود.
«ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا اما کلامش ناقص ماند: یا ز… و شهید شد».
گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود.
📎به روایت حجت الاسلام کاظمی کیاسری
📚کتاب سلیمانی عزیز، ص۱۰۱