فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋بسم رب الشهدا و الصدیقین 🎋
✨قــرار عاشقی✨
امام خامنه ای(مدظله العالی):
امروزفضیلت زنده نگه داشتن نام،یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌷ــهادتـــــ نیست.
شهیدان رانیازی به گفتن و نوشتن نیست،آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند
بازهم ساعت به وقت قـرار تپـش قلبــ❤️ـهاست ...
برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان خلق کردندhttps://eitaa.com/20099449/4252
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
9⃣نهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز "پنج شنبه 24 فروردین ماه"
📌روز " سی و هفتم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" مهدی قاضی خانی "🌷🌷🌷
🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/20099449/6355
شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۸/۲۸
محل ولادت: همدان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶
محل شهادت: حلب سوریه، منطقه خان طومان
مزار : زیباشهر قرچک، گلزار شهدای بی بی زبیده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌿🥀🌿🕊🌷https://eitaa.com/20099449/6359
🔰زندگینامه شهید بزرگوار مهدی قاضی خانی
💐شهید در روستای "حیدره قاضی خان" استان "همدان" به دنیا آمد.
خانواده وی به شهرستان "قرچک" در استان "تهران" مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. او تحصیلات چندانی نداشت و در گاراژ پدرش مشغول به کار شد.
پس از ورود تکفیریها به سوریه در سال ۲۰۱۱ و بی حرمتی هایی که به اماکن و زیارتگاه های مقدس شیعیان در سوریه شد، شیعیان از سراسر جهان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند.
مهدی قاضی خانی با وجود محدودیتی که در اعزام بسیجیان بیش از دو فرزند وجود داشت شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و به عنوان مدافع حرم در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد.
او در اولین اعزام خود به سوریه و عنوان بسیجی، بعد از گذشت ۲۱ روز در مبارزه با تروریست های تکفیری در ۱۶ آذر ماه ۱۳۹۴ به مقام شهادت نائل آمد.
روحش شاد و یادش گرامی🌹🕊
مهدی قاضی خانی هفتمین شهید مدافع حرم شهرستان "قرچک" است.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺https://eitaa.com/20099449/6361
🔷گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم "مهدی قاضیخانی"
《 آقا مهدی قبل از شهادت هم میگفتند سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود چرا که هدف اصلی ایران است》
🌹فاطمه و مهدی زندگی مشترک خود را ساده اما با ارادهای محکم آغاز میکنند و با دست خالی خانوادهای گرم را تشکیل میدهند.
مهدی عاشقانه همسر و فرزندانش را دوست دارد؛ اما هدفی بزرگتر او را از جگرگوشههایش جدا میکند و راهی خط مقدم مبارزه با دشمنان دین و ولایت میشود تا پای بیگانه به حریم مقدس وطن نرسد.
پس از شهادت مهدی، فاطمه که «کوه صبر و تحمل» است بار سنگین زندگی را به عهده میگیرد تا به خواست مهدی «فرزندانی لایقِ سربازی امام عصر(عج)» تربیت کند.
فاطمه قاضیخانی همسر شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی در گفتوگویی از زندگی خود با این مجاهد فیسبیلاللّه میگوید.
☘ لطفاً از نحوه آشنایی با شهید قاضیخانی بفرمائید؟
سال اول دانشگاه در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل میکردم و در عین حال خیلی بلندپرواز بودم و با اینکه ماشین نداشتیم و میدانستم که نمیتوانیم ماشین بخریم دوست داشتم گواهینامه بگیرم و برای همین هم به نزدیکترین آموزشگاه رانندگی محل زندگیمان مراجعه کردم، هنگام ثبتنام مسئول آموزشگاه گفت ما یک هنرجوی دیگر هم داریم که نام ایشان هم قاضیخانی است و من در پاسخ گفتم اینجا کسی را با این نام نمیشناسم.
چند روز بعد همان مسئول به من گفتند که آن آقا همان کسی است که میگفتم هم نام شماست و بعد از آن هم، من، آقا مهدی را یکی دو بار دیگر در آموزشگاه دیدم و با هم در حد سلام و احوالپرسی صحبت میکردیم، هر بار هم که آقا مهدی من را میدید چهرهاش برافروخته میشد.
آقا مهدی آن زمان تازه از سربازی برگشته بودند و در همان مدّت هم مسئله ازدواج را با خانواده مطرح کرده بودند و گویا چون همشهری پدرم بودند، پدرم را هم میشناختند.
☘ مراسم خواستگاری و عقد و عروسی چگونه برگزار شد؟
خواستگاری ما خیلی ساده برگزار شد و حتی گل و شیرینی نگرفته بودند و خواهر بزرگتر من میگفت ببینید حتی گل و شیرینی نگرفتهاند؛ اما این حرفها برایم مهّم نبود، چرا که آقا مهدی در آن مراسم حرفهایی زدند که برای من از هر گلی زیباتر و از هر شیرینی شیرینتر بود، و وقتی به آقا مهدی میگفتم چرا من را انتخاب کردید میگفتند به خاطر حجاب شما، حجاب مسئله کوچکی نیست و خیلی باارزش است.
پدرشان در همان جلسه خطاب به آقا مهدی گفتند شما تازه 20 سالت تمام شده و از سربازی برگشتهای، من الان این را در جمع میگویم که فردا از من طلب کمک نکنی، آقا مهدی هم گفتند من با توکل به خدا تصمیم گرفتهام زندگی کنم و تا آخر هم به امید خدا روی پای خودم میایستم، این حرف برای من خیلی زیبا بود و به من قوّت قلب میداد.
آقا مهدی دیپلم هم نداشت و در دانشگاه به من میگفتند که شاید شما موقعیتهای بهتری را داشته باشید، من با خیلیها مشورت کردم اما در نهایت با خودم فکر کردم که خداوند فردی را سر راهم قرار داده که با اخلاق و باایمان است و به خانواده اهمیّت میدهد و اهل نماز است و هر چه سبک سنگین کردم دیدم اینها بهتر از مدرک تحصیلی و ثروت است.
طولی هم نکشید که عقد کردیم، عقدمان همزمان با سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (ع) بود، من دوست داشتم مهرم به وحدانیت خداوند یک سکه باشد اما پدر شوهرم گفتند که 5 سکه باشد و با اینکه زیاد راضی نبودم قبول کردم.
پول محضر را خود آقا مهدی پرداخت کردند و فقط برای من یک چادر سفید ساده خریدند و برای خودشان هم رفتیم خیاطی و یک دست کت و شلوار تهیه کردند به همراه کفش. بعد از عقد، یکسال نامزد بودیم تا آقا مهدی پولی فراهم کنند و وسایل را تهیه کنیم، به من گفتند اگر برای شما طلا بگیرم دیگر هیچ وسیله دیگری نمیتوانم بخرم که من گفتم من طلا نمیخواهم و برای عروسی هم هیچ طلایی نداشتم و فقط همان حلقهای بود که برای من خریداری کرده بودند و چون میگفتند طلا برای مرد حرام است برای خودشان هم حلقه نخریدند و همزمان با عید غدیر هم مراسم عروسی برگزار شد که همراه با مولودیخوانی و خیلی ساده بود.
☘از آغاز زندگی مشترک بفرمائید؟
از وقتی که زندگی را آغاز کردیم در همین مجتمع امام رضا(ع) ساکن بودیم، همیشه به آقا مهدی میگفتم اسم امام رضا(ع) هم مانند صحن سرای ایشان گیراست و حتی الان هم که به من میگویند بروید جای دیگری ساکن شوید که حیاط داشته باشد و بچهها بتوانند راحتتر بازی کنند، نمیتوانم از اینجا دل بکنم.
جالب اینجاست که ما از طبقه اول همین مجتمع به تدریج آمدیم تا طبقه ششم که آخرین طبقه ساختمان است و وقتی به آقا مهدی میگفتم بعد از این کجا میرویم، میگفتند که دفعه بعدی میرویم آسمان.
✨ ادامه👇https://eitaa.com/20099449/6363
☘رابطه شهید با فرزندانش چگونه بود؟
آنقدر ولایتمدار بودند که دوست داشتند تعداد بچهها زیاد باشد، به فرزندآوری توصیه میکردند و میگفتند فرزندان سبب روزی میشود، با اینکه خیلیها به ما میگفتند شرایط جامعه خوب نیست هزینهها بالاست و باید به فکر مشکلات بعدی باشید اما آقا مهدی به شدّت با این حرفها مخالفت میکردند.
وقتی هم محمدمتین فرزند اول ما به دنیا آمد ما وسیله نقلیه نداشتیم اما بعد از آن توانستیم نیسان بگیریم و نهال که به دنیا آمد ما یک خانه در پوئینک گرفتیم و بعد از آن محمدیاسین که به دنیا آمد آن زمین را فروختند و یک زمین کشاورزی تهیه کردند.
دوست داشتند بچهها را به مهمانیها ببریم تا آداب معاشرت را فرابگیرند، اهل مسافرتهای سالم بودند و دوست داشتند بچهها آزاد باشند و میگفتند بچهها باید تخلیه هیجانی شوند که در این صورت وقتی بزرگ شوند آرام میشوند.
☘بچهها بهانه پدر را نمیگیرند؟
بیشتر از همه نهال اذیت میشود، اینکه میگویند دخترها بابایی هستند واقعاً درست است، حتی وقتی صحبت نقل مکان میشود نهال میگوید اگر جای دیگری برویم بابا راه خانه را گم میکند.
وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا میکنند، محمدیاسین میگوید بابا که برگردد به او شکایت میکنم.
☘ارتباط شهید با شهدا چگونه بود؟
اولین باری که بعد از عقد بیرون رفتیم، سرمزار شهدا رفتیم، میگفتند ما هر چه داریم از این شهداست، حتی وقتی باردار میشدم من را میبرد سر مزار شهدا و اگر شکلاتی روی مزار بود میگفت از اینها بردار که تبرک است، بخور که خداوند به ما اولاد صالح بدهد.
هنگام زیارت شهدا همراه خود گندم میبردیم میگفتند این شهدا آنقدر پر روزی هستند که پرندگان به واسطه آنها رزق و روزی میخورند و چون دوست داشتند بچهها هم با شهدا ارتباط برقرار کنند کیسه گندم را به آنها میدادند و میگفتند روی مزار شهدای گمنام بگذارید.
آقا مهدی به زیارت امامزادهها هم که میرفتند ابتدا سراغ مزار شهدا میرفتند، گویا ناخودآگاه به آنجا کشیده میشدند و به خاطر همین ارتباط ایشان با شهدا بود که به فیض شهادت نائل آمدند.
در روستای خودمان با هزینه خود برای شهدا یادواره میگرفتند و میرفتند به سپاه میگفتند شما فقط لوح را بدهید و برای مراسم تشریف بیاورید و بقیه کارها را خودش ترتیب میداد، مسئله دیگر اینکه همیشه در تشییع شهدا شرکت میکرد، هر جایی که شهید میآوردند میآمد و لباس نظامی میپوشید و میرفت.
☘ حال و هوای خود شهید چگونه بود؟
هر از گاهی میرفتیم امامزاده بیبی زبیده، جایی بود در گلزار شهدای بیبی زبیده که میگفت اگر خدا بخواهد من اینجا دفن میشوم، من هم میخندیدم و میگفتم مگر جنگ است که تو جای خودت را مشخص میکنی؟! بعضی وقتها هم که با هم مسافرت میرفتیم و جای سرسبزی بود میگفت از من عکس شهادت بگیر، منم همان حرفها را میزدم و میگفتم کو جنگ؟
شما با این حال و هوا و روحیه باید در زمان دفاع مقدس به دنیا میآمدی، اینها را با شوخی و خنده میگفتم اما واقعاً از داشتن چنین همسری خوشحال بودم.
☘از زمان اعزام شهید قاضیخانی به سوریه و شهادتشان بفرمائید؟
آقا مهدی در 16 آذر سال 94 به شهادت رسیدند و خوش به سعادت ایشان که شهادتشان با شهادت امام رضا (ع) مصادف شد.
وقتی قضیه سوریه پیش آمد خیلی پیگیری میکرد با اینکه من چندان اطلاع نداشتم، سال سوم جنگ سوریه بود که برگهای آوردند که من آن را امضا کنم، و میگفت آیا میدانی واقعاً این چیست؟
میگفتم حالا که خبری نیست و من مطمئنم اصلاً جای خطرناکی نیست، شما دوست داری میتوانی بروی.
تقریباً محمدمتین یکماه بود رفته بود مدرسه که آقا مهدی رفتند سوریه، طبق گفته دوستانشان شب شهادت بعد از نماز وارد عملیات میشوند گویا یکی از دوستانشان زخمی شده بوده که آقا مهدی سینهخیز میروند که دوستشان را بیاورند و در حین آوردن او از ناحیه پهلو تیر میخورد و به شهادت میرسد، البته خدا را شکر آن دوستشان نجات پیدا میکند.
☘مهمترین دغدغه شهید چه بود؟
مسائل اخلاقی و فرهنگی هم برایش خیلی مهّم بود، از پایگاه دستگاه دیجیتال میآورد و آن را با ماهوارهها تعویض میکرد.
✨ادامه👇https://eitaa.com/20099449/6365