eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
245 دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
35.2هزار ویدیو
357 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋بسم رب الشهدا و الصدیقین 🎋 ✨قــرار عاشقی✨ امام خامنه ای(مدظله العالی): امروزفضیلت زنده نگه‌ داشتن نام،یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌷ــهادتـــــ نیست. شهیدان رانیازی به گفتن و نوشتن نیست،آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند بازهم ساعت به وقت قـرار تپـش قلبــ❤️ـهاست ... برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان خلق کردندhttps://eitaa.com/20099449/4252
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 9⃣نهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز "پنج شنبه 24 فروردین ماه" 📌روز " سی و هفتم " چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " مهدی قاضی خانی "🌷🌷🌷 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/20099449/6355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۸/۲۸ محل ولادت: همدان تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶ محل شهادت: حلب سوریه، منطقه خان طومان مزار : زیباشهر قرچک، گلزار شهدای بی بی زبیده ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🕊🌿🥀🌿🕊🌷https://eitaa.com/20099449/6359
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید بزرگوار مهدی قاضی خانی 💐شهید در روستای "حیدره قاضی خان" استان "همدان" به دنیا آمد. خانواده وی به شهرستان "قرچک" در استان "تهران" مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. او تحصیلات چندانی نداشت و در گاراژ پدرش مشغول به کار شد. پس از ورود تکفیریها به سوریه در سال ۲۰۱۱ و بی حرمتی هایی که به اماکن و زیارتگاه های مقدس شیعیان در سوریه شد، شیعیان از سراسر جهان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند. مهدی قاضی خانی با وجود محدودیتی که در اعزام بسیجیان بیش از دو فرزند وجود داشت شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و به عنوان مدافع حرم در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد. او در اولین اعزام خود به سوریه و عنوان بسیجی، بعد از گذشت ۲۱ روز در مبارزه با تروریست های تکفیری در ۱۶ آذر ماه ۱۳۹۴ به مقام شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی🌹🕊 مهدی قاضی خانی هفتمین شهید مدافع حرم شهرستان "قرچک" است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ❣متوسلین به شهدا❣ 🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺https://eitaa.com/20099449/6361
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم "مهدی قاضی‌خانی" 《 آقا مهدی قبل از شهادت هم می­‌گفتند سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود چرا که هدف اصلی ایران است》 🌹فاطمه و مهدی زندگی مشترک خود را ساده اما با اراده‌­ای محکم آغاز می­‌کنند و با دست خالی خانواده‌ای گرم را تشکیل می‌دهند. مهدی عاشقانه همسر و فرزندانش را دوست دارد؛ اما هدفی بزرگ‌تر او را از جگرگوشه­‌هایش جدا می‌­کند و راهی خط مقدم مبارزه با دشمنان دین و ولایت می­‌شود تا پای بیگانه به حریم مقدس وطن نرسد.  پس از شهادت مهدی، فاطمه­ که «کوه صبر و تحمل» است بار سنگین زندگی را به عهده می‌گیرد تا به خواست مهدی «فرزندانی لایقِ سربازی امام عصر(عج)» تربیت کند. فاطمه قاضی‌خانی همسر شهید مدافع حرم مهدی قاضی‌خانی در گفت‌وگویی از زندگی خود با این مجاهد فی‌سبیل‌اللّه می­‌گوید. ☘ لطفاً از نحوه آشنایی با شهید قاضی‌خانی بفرمائید؟ سال اول دانشگاه در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل می‌کردم و در عین حال خیلی بلندپرواز بودم و با اینکه ماشین نداشتیم و می‌دانستم که نمی­‌توانیم ماشین بخریم دوست داشتم گواهینامه بگیرم و برای همین هم به نزدیک­‌ترین آموزشگاه رانندگی محل زندگیمان مراجعه کردم، هنگام ثبت‌نام مسئول آموزشگاه گفت ما یک هنرجوی دیگر هم داریم که نام ایشان هم قاضی‌خانی است و من در پاسخ گفتم اینجا کسی را با این نام نمی‌شناسم. چند روز بعد همان مسئول به من گفتند که آن آقا همان کسی است که می­‌گفتم هم نام شماست و بعد از آن هم، من، آقا مهدی را یکی دو بار دیگر در آموزشگاه دیدم و با هم در حد سلام و احوالپرسی صحبت می‌کردیم، هر بار هم که آقا مهدی من را می­‌دید چهره­‌اش برافروخته می­‌شد. آقا مهدی آن زمان تازه از سربازی برگشته بودند و در همان مدّت هم مسئله ازدواج را با خانواده مطرح کرده بودند و گویا چون همشهری پدرم بودند، پدرم را هم می­‌شناختند. ☘ مراسم خواستگاری و عقد و عروسی چگونه برگزار شد؟ خواستگاری ما خیلی ساده برگزار شد و حتی گل و شیرینی نگرفته بودند و خواهر بزرگ‌تر من می­‌گفت ببینید حتی گل و شیرینی نگرفته­‌اند؛ اما این حرف­‌ها برایم مهّم نبود، چرا که آقا مهدی در آن مراسم حرف­‌هایی زدند که برای من از هر گلی زیباتر و از هر شیرینی شیرین­‌تر بود، و وقتی به آقا مهدی می­‌گفتم چرا من را انتخاب کردید می­‌گفتند به خاطر حجاب شما، حجاب مسئله کوچکی نیست و خیلی باارزش است. پدرشان در همان جلسه خطاب به آقا مهدی گفتند شما تازه 20 سالت تمام شده و از سربازی برگشته‌ای، من الان این را در جمع می­‌گویم که فردا از من طلب کمک نکنی، آقا مهدی هم گفتند من با توکل به خدا تصمیم گرفته­‌ام زندگی کنم و تا آخر هم به امید خدا روی پای خودم می­‌ایستم، این حرف برای من خیلی زیبا بود و به من قوّت قلب می‌داد. آقا مهدی دیپلم هم نداشت و در دانشگاه به من می­‌گفتند که شاید شما موقعیت‌های بهتری را داشته باشید، من با خیلی‌ها مشورت کردم اما در نهایت با خودم فکر کردم که خداوند فردی را سر راهم قرار داده که با اخلاق و باایمان است و به خانواده اهمیّت می­‌دهد و اهل نماز است و هر چه سبک سنگین کردم دیدم اینها بهتر از مدرک تحصیلی و ثروت است. طولی هم نکشید که عقد کردیم، عقدمان هم­زمان با سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (ع) بود، من دوست داشتم مهرم به وحدانیت خداوند یک سکه باشد اما پدر شوهرم گفتند که 5 سکه باشد و با اینکه زیاد راضی نبودم قبول کردم. پول محضر را خود آقا مهدی پرداخت کردند و فقط برای من یک چادر سفید ساده خریدند و برای خودشان هم رفتیم خیاطی و یک دست کت و شلوار تهیه کردند به همراه کفش. بعد از عقد، یکسال نامزد بودیم تا آقا مهدی پولی فراهم کنند و وسایل را تهیه کنیم، به من گفتند اگر برای شما طلا بگیرم دیگر هیچ وسیله دیگری نمی­‌توانم بخرم که من گفتم من طلا نمی‌خواهم و برای عروسی هم هیچ طلایی نداشتم و فقط همان حلقه‌ای بود که برای من خریداری کرده بودند و چون می­‌گفتند طلا برای مرد حرام است برای خودشان هم حلقه نخریدند و همزمان با عید غدیر هم مراسم عروسی برگزار شد که همراه با مولودی‌خوانی و خیلی ساده بود. ☘از آغاز زندگی مشترک بفرمائید؟ از وقتی که زندگی را آغاز کردیم در همین مجتمع امام رضا(ع) ساکن بودیم، همیشه به آقا مهدی می­‌گفتم اسم امام رضا(ع) هم مانند صحن سرای ایشان گیراست و حتی الان هم که به من می­‌گویند بروید جای دیگری ساکن شوید که حیاط داشته باشد و بچه­‌ها بتوانند راحت‌تر بازی کنند، نمی­‌توانم از اینجا دل بکنم. جالب اینجاست که ما از طبقه اول همین مجتمع به تدریج آمدیم تا طبقه ششم که آخرین طبقه ساختمان است و وقتی به آقا مهدی می­‌گفتم بعد از این کجا می‌رویم، می‌گفتند که دفعه بعدی می­‌رویم آسمان. ✨ ادامه👇https://eitaa.com/20099449/6363
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رابطه شهید با فرزندانش چگونه بود؟ آنقدر ولایتمدار بودند که دوست داشتند تعداد بچه‌ها زیاد باشد، به فرزندآوری توصیه می‌کردند و می­‌گفتند فرزندان سبب روزی می‌شود، با اینکه خیلی­‌ها به ما می­‌گفتند شرایط جامعه خوب نیست هزینه­‌ها بالاست و باید به فکر مشکلات بعدی باشید اما آقا مهدی به شدّت با این حرف­‌ها مخالفت می­‌کردند. وقتی هم محمدمتین فرزند اول ما به دنیا آمد ما وسیله نقلیه نداشتیم اما بعد از آن توانستیم نیسان بگیریم و نهال که به دنیا آمد ما یک خانه در پوئینک گرفتیم و بعد از آن محمدیاسین که به دنیا آمد آن زمین را فروختند و یک زمین کشاورزی تهیه کردند. دوست داشتند بچه‌ها را به مهمانی‌ها ببریم تا آداب معاشرت را فرابگیرند، اهل مسافرت‌های سالم بودند و دوست داشتند بچه‌ها آزاد باشند و می­‌گفتند بچه‌ها باید تخلیه هیجانی شوند که در این صورت وقتی بزرگ شوند آرام می‌شوند. ☘بچه­‌ها بهانه پدر را نمی­‌گیرند؟ بیشتر از همه نهال اذیت می­‌شود، اینکه می­‌گویند دخترها بابایی هستند واقعاً درست است، حتی وقتی صحبت نقل مکان می­‌شود نهال می­‌گوید اگر جای دیگری برویم بابا راه خانه را گم می­‌کند. وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا می­‌کنند، محمدیاسین می­‌گوید بابا که برگردد به او شکایت می‌کنم. ☘ارتباط شهید با شهدا چگونه بود؟  اولین باری که بعد از عقد بیرون رفتیم، سرمزار شهدا رفتیم، می­‌گفتند ما هر چه داریم از این شهداست، حتی وقتی باردار می‌شدم من را می­‌برد سر مزار شهدا و اگر شکلاتی روی مزار بود می‌گفت از اینها بردار که تبرک است، بخور که خداوند به ما اولاد صالح بدهد. هنگام زیارت شهدا همراه خود گندم می­‌بردیم می­‌گفتند این شهدا آنقدر پر روزی هستند که پرندگان به واسطه آن‌ها رزق و روزی می‌خورند و چون دوست داشتند بچه‌ها هم با شهدا ارتباط برقرار کنند کیسه گندم را به آن‌ها می­‌دادند و می­‌گفتند روی مزار شهدای گمنام بگذارید. آقا مهدی به زیارت امامزاده‌ها هم که می­‌رفتند ابتدا سراغ مزار شهدا می­‌رفتند، گویا ناخودآگاه به آنجا کشیده می­‌شدند و به خاطر همین ارتباط ایشان با شهدا بود که به فیض شهادت نائل آمدند. در روستای خودمان با هزینه خود برای شهدا یادواره می­‌گرفتند و می­‌رفتند به سپاه می­‌گفتند شما فقط لوح را بدهید و برای مراسم تشریف بیاورید و بقیه کارها را خودش ترتیب می­‌داد، مسئله دیگر اینکه همیشه در تشییع شهدا شرکت می­‌کرد، هر جایی که شهید می‌آوردند می­‌آمد و لباس نظامی می‌پوشید و می‌رفت. ☘ حال و هوای خود شهید چگونه بود؟ هر از گاهی می­‌رفتیم امامزاده بی­‌بی زبیده، جایی بود در گلزار شهدای بی­‌بی زبیده که می­‌گفت اگر خدا بخواهد من اینجا دفن  می­‌شوم، من هم می­‌خندیدم و می­‌گفتم مگر جنگ است که تو جای خودت را مشخص می­‌کنی؟! بعضی وقت‌ها هم که با هم مسافرت می‌رفتیم و جای سرسبزی بود می‌گفت از من عکس شهادت بگیر، منم همان حرف‌ها را می‌زدم و می­‌گفتم کو جنگ؟ شما با این حال و هوا و روحیه باید در زمان دفاع مقدس به دنیا می­‌آمدی، اینها را با شوخی و خنده می­‌گفتم اما واقعاً از داشتن چنین همسری خوشحال بودم. ☘از زمان اعزام شهید قاضی‌خانی به سوریه و شهادتشان بفرمائید؟ آقا مهدی در 16 آذر سال 94 به شهادت رسیدند و خوش به سعادت ایشان که شهادتشان با شهادت امام رضا (ع) مصادف شد. وقتی قضیه سوریه پیش آمد خیلی پیگیری می­‌کرد با اینکه من چندان اطلاع نداشتم، سال سوم جنگ سوریه بود که برگه­‌ای آوردند که من آن را امضا کنم، و می­‌گفت آیا می‌دانی واقعاً این چیست؟ می­‌گفتم حالا که خبری نیست و من مطمئنم اصلاً جای خطرناکی نیست، شما دوست داری می‌توانی بروی. تقریباً محمدمتین یکماه بود رفته بود مدرسه که آقا مهدی رفتند سوریه، طبق گفته دوستانشان شب شهادت بعد از نماز وارد عملیات می‌شوند گویا یکی از دوستانشان زخمی شده بوده که آقا مهدی سینه‌خیز می­‌روند که دوستشان را بیاورند و در حین آوردن او از ناحیه پهلو تیر می‌خورد و به شهادت می­‌رسد، البته خدا را شکر آن دوستشان نجات پیدا می­‌کند. ☘مهم‌ترین دغدغه شهید چه بود؟ مسائل اخلاقی و فرهنگی هم برایش خیلی مهّم بود، از پایگاه دستگاه دیجیتال می­‌آورد و آن را با ماهواره­‌ها تعویض می­‌کرد. ✨ادامه👇https://eitaa.com/20099449/6365