eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
231 دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
32.6هزار ویدیو
250 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مرتضی عطایی فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون و فرمانده پایگاه اتحادیه تاسیسات و مکانیک مشهد به عنوان شهید شاخص سال 96 تعیین شد. بخشی از زندگینامه این شهید بزرگوار به همراه وصیت نامه تصویر و فیلم را در ادامه مشاهده می فرمایید.
مرتضی عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس مشهد و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد، در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد، شغل پدر تاسیسات ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های فرهنگی و مذهبی هم توجه کامل داشت.
شهید مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای اعزام به سوریه به هر دری می زد و نمیخواست از کاروان مدافعان حرم جا بماند. به خاطر دشواریهایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت مرتضی عطایی با هر مشقتی که بود توانست خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهد و به سوریه برود در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند.
کجاست‌روح‌الله؟! ڪہ‌ببیند سربازان‌درگاهواره‌اش قدکشیده‌اندو مرد و مردانه پای‌انقلابش‌ایستاده‌اند(:
رتبه‌اول‌کنکور‌سال۶۴بود و دانشجــوی پـــزشڪی دانــشگاه شهـیدبهشــتــی آخریـن‌دسـت‌نوشته‌اش‌این‌بود: صفایی‌ندارد‌ ارسطوشدن‌ خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
📝شب عملیات درخواسـت آب ڪرد مـی خواسـت غـسل شـهادت بـڪنـه اما آب بـه اندازه ڪافــے نداشـتیم گــفت: به اندازه شـسـتن سـرم آب بدیــد گفــتم:فـرداعـملیـاته، دوباره ڪـثیف مــیشی مــگه می خواے بـرے تهران؟!!! گفــت:نـه! فـردا مــے خواهم بـه مــلاقـات خدا بـرم
عاشقے بار ڪمے نیست، ڪمر مے شڪند... وصف آن بیشتر از عمر، زمان مے خواهد...
بعد از ظهر عاشورا پشت ترک موتورش بودم. تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز ایستاد بهش گفتم امید چرا نمیری ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش ،من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه. خاطره‌ای از رفیق پاسدار شهید امید اکبری
ماه محرم، خانه‌ی هر کدام از همسایه‌ها یا فامیل که روضه بود، خودم را می‌رساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم می‌کردم که توی روضه باشم. دلم می‌خواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که می‌خورد به جانش نفوذ کند و گوش‌هایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش می‌دادم، برایش روضه‌هایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه می‌کردم. راوی: مادر شهید 💚 🕊🌱
حاج حسین یکتا: اگه بهم بگن حاج حسین تو با شهدا بودی، اولین درسی که از شهدا یاد گرفتی چیه؟! میگم:«نمــاز»
🏴  إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ امشب هم مهمان دارند...
🏴پنج شب عرض ارادت محضرِ شاهدختِ اباعبـــدالله الحسیـــــــن حضـــــــــرت رقـــــــــیـــــه خـــــــــاتــــون با سخنرانـــــــی حجــــج اســـــــــلام : ترکـــــــی ، خسرویـــان و فیــــــاض و مداحی: کــــــربــــلایـــی 📆دوشنبـه ۱۵مرداد الی جمعــــه شروع‌جلسه از نماز مغرب و عشاء خ رودکی ،کوی شهیــد سلیمانــــی مسجــــــــــــد امام حسیــــــــــــــــــن (ع)
شهید بابایی: پرواز اندازه‌ی آدمو برملا میکنه؛ هرچی بالا و بالاتر میری دنیا از دید تو بزرگتر میشه و تو از دید دنیا کوچکتر! سالروز شهادت❤️‍🩹
پاسدار شهید «منوچهر عابدینی‌نیا» بعنوان شهید شاخص سال ۱۴۰۲ شهرستان ملایر معرفی شد. عابدینی‌نیا یازدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و با کار بر روی زمین زراعی و باغبانی مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد و در تلاش بود فرزندان خود را با سرشت پاک و خداجوی پرورش دهد. منوچهر سال ۱۳۴۶ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و از آنجا که از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود تا سال چهارم مقطع متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل داد. در سال‌های انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان ملایر در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت و در این راه از هیچ کمک و اقدامی فروگذار نکرد. او سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد که از وی به یادگار مانده است. در سال‌های دفاع مقدس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و روانه جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع کند. در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه‌ها آفرید. سرانجام پس از ماه‌ها مجاهدت در راه خدا در یکم خرداد ماه سال ۱۳۶۵ با سمت فرمانده گروهان در منطقه جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. برادرش محمد نیز به شهادت رسیده است. آرامگاه او در گلزار شهدای شمس‌آباد، زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است. ‌
پیام من فقط این است که در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید 🕊🌱 ‌
نه پلاک شناسایی دارم... نه رمز شب را می دانم... نه راه برگشت را می شناسم... آواره میان گناهان مانده ام... شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... 💔 ‌‌ شبتون شهدایی ❤️‍🩹
آن روزهای آخر قرار بود که شیرودی به پاس خدمات منحصر به فردش دوباره ارتقا بگیرد و سروان شود. هرچند هیچ گاه درجه و مقام برایش مهم نبود. او هیچ گاه درجه ی خود را روی لباسش نصب نکرد. چند نفری از دوستان برای عرض تبریک آمده بودند، اکبر خیلی جدی گفت: تبریک را به زمان دیگری موکول کنید؛ زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به خدا شهید شوم. @The_timeof_martyrs
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را
~🕊 💥تصویری تکان‌دهنده از یک شهید مدافع حرم این شهید عزیز قبل از اینکه روحش برای همیشه به آسمان پرواز کند، انگشت در خون خود زد و نوشت : «سقطنا شهداء ولن نرکع، انظرو دمائنا و تابعوا الطریق» یعنی: در خون خود غلتیدیم و هیچگاه تسلیم نخواهیم شد. به خون ما بنگرید و راهمان را ادامه دهید. 🥀 نام شهید بزرگوار ذکر نشده است.
گفتم: با فرمانده تون کار دارم گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمی‌کنه! رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: «کیه؟» گفتم: مصطفی منم... سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود... نگران شدم! گفتم چی شده مصطفی؟ خبری شده، کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش گفت: یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم! از خودم می‌پرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم... برگرفته از کتاب: مصطفای خدا
هر آمدنی رفتنی دارد.. جز شهــ🌷ــادت... شهید که شدی میمانی؛ یعنی خدا نگهت میدارد برای همیشه... 🌷 ‌