هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
#امام_علی_علیه_السلام
#مرثیه
#غلامرضا_سازگار
نه فقط مسجدیان سر به گریبان تو اند
نخل وچاه وشب وصحراهمه گریان تو اند
دامنت با چه گنه سرخ شد از خون سرت
ای که خلق دوجهان دست به دامان تو اند
ای به خون خفته بگوکیسهءخرمات کجاست
فقرا منتظر سفره ی احسان تواند
کودکانی که گرسنه همه رفتند به خواب
به عزیزان تو سوگند عزیزان تواند
نخل ها در عطش اشک تو بردند به سر
چاه ها منتظر ناله ی پنهان تواند
اختران شیفتة حال نماز شب تو
کوه ها منتظرنغمه ی قرآن تواند
اشک مظلومی تو می چکد از دیده ما
پاره های دل ما برگ گلستان تواند
آسمان ها همه گریند به مظلومی تو
عرشیان سوخته ی سینه ی سوزان تواند
گیسوی حور پریشان شده در باغ بهشت
نه فقط زینب و کلثوم پریشان تواند
نه دل "میثم" دلسوخته ای جان جهان
هر چه دل هست همه زائر ایوان تواند
#مرثیه
#شهادت
#امیرالمومنین_ع
از چه شده خونین سرت زینب بمیرد
رفته حسن زیر پَرت زینب بمیرد
شد روضه های این سحر چون فاطمیه
خون ریخته دور ُو بَرت زینب بمیرد
بی معرفتها را ببین باتو چه کردند؟
مظلوم خانه دخترت زینب بمیرد
نان و نمک خورها نمکدان را شکستند
رفته رمَق از پیکرت زینب بمیرد
دیگر نگو از کوفه و کرب وبلا و...
جسم نگار بی سرت زینب بمیرد
گفتی تواز عصر غم و کردی سفارش
گفتی عزیزم ...معجرت ...زینب بمیرد
با روضه ات بیچاره کردی دخترت را
ندبه بخوان با کوثرت زینب بمیرد
........حسین_ایمان........
#مرثیه
#شهادت
#امام_صادق_ع
شعر معروف: سلام من به مدینه...
دلم هواى بقيع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بيرق مشكى به دست دل گيرم
زنم به سينه كه آمد محرم صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق
سلام من به مدينه به غربت صادق
سلام من به مدينه به آستان بقيع
سلام من به بقيع و كبوتران بقيع
سلام من به مزار معطّر صادق
كه مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقيع
سلام من به گل ياس هاشمىّ بقيع
ز غربتش چه بگويم كه سينهها خون است
براى صادق زهرا مدينه محزون است
دلم دوباره به ياد رئيس مذهب سوخت
كه ذكر غربت ليلى حديث مجنون است
همانكه غربتش از قبر خاكیاش پيداست
امام صادق شيعه سلاله زهراست
ز بسكه كينه و غربت به هم موافق شد
هدف به تير جسارت امام صادق شد
همانكه فاطمه را بين كوچه زد گويا
ز كينه قاتل اين پيرمرد عاشق شد
امام پير و كهنسال شيعه را كشتند
امان كه روح سبكبال شيعه را كشتند
براى فاطمه از بى كسى سخن مىگفت
براى مادرش از غربت وطن مىگفت
به خاك حجرهاش از سوز سينه مىغلطيد
پسر به مادر خود از كتك زدن مىگفت
از آن شبى كه زد او را ز كينه اِبْن ربيع
دوانده در پیاش اندر مدينه ابن ربيع
فضاى شهر مدينه بياد او تار است
هنوز سينه آن پير عشق خونبار است
هنور میكشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدويش دلش به آزار است
هنوز تلخى كامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسيدن مهدى است