گلوله های لعنتی
صدایی توی گوشش می پیچید؛
داد زد : "لعنتی تیر نزن!"
زن و بچه ها می دویدند و فریاد می زدند.
زنی کنار سقا خانه داد زد : "یا امام زمان!"
فشنگ دوازدهم گیر کرد.
مثل باد دوید، دست هایش را دراز کرد و هلش داد. روی شکم که افتاد پشتش نشست. بغض گلویش را گرفته بود.
_نگفتی بمب به خودش وصل کرده باشه منفجر کنه؟
نگاهی به گنبد شاهچراغ کرد و گفت:" نمی خواستم تکرار بشه، یکی مثل آرتین..."
لباس خدماتی اش را تکاند و لیوان آبی از سقا خانه حرم خورد.
صدای آرتین توی گوشش می پیچید : "خبر تیر خوردن بدترین خبره"
میثم محمدی
#شاهچراغ
#تروریسم
#ترور_کور
#داستان
دلتنگی
-مامان با رادیو اربعین تماس می گیری؟
_ واسه چی مامان؟!
_می خوام لبیک یا حسین بگم.
- رادیو اربعین بفرمایید.
- سلام عمو!
سلام اسم شما چیه دخترم؟
-رقیه
- در خدمتم رقیه خانم.
صدای رقیه پخش شد "لبیک یا حسین"
-عمو؟
- جانم!
_ دلم می خواد بیام کربلا.
- انشالله زود زود بیای کربلا.
-عمو بابام اونجاست؟
-چی گفتی عمو؟!
- میگم بابا رضام اونجاست؟ آخه خاله و عموم میگن بابام کربلاست.
-چطور عمو دلت براش تنگ شده؟ انشالله بعد پیاده روی میاد.
زن اشک هایش سرازیر شد. دهانش را نزدیگ گوشی تلفن برد و با بغض گفت:
"دختر شهیده. بهش گفتن باباش کربلاست."
میثم محمدی
#اربعین
#شهید
#رقیه
May 11
May 11
هدایت شده از حوزه هنری فارس
🎞 #گزارش_تصویری | از روایت تا داستان
📚 نقد و بررسی مجموعه داستانک «داستان یک انسان واقعی»
📆 پنجشنبه ۱۴ دیماه ۱۴۰۲
📲 با ما همراه باشید :
سایت | اینستاگرام | تلگرام | بله | روبیکا | ایتا | آپارات